متنی که در ادامه می‌خوانید سخنان دکتر حسین کچوئیان رئیس گروه جامعه‌شناسی دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران پیرامون «بررسی تطبیقی رابطه‌ی شهروند و حاکم در نظام لیبرال دموکراسی با نظام امت و امامت» است که به نقل از تریبون مستضعفین تقدیم می شود.

*حقوق متقابل شهروند و حاکم در نظام لیبرال دموکراسی چیست؟

در نظام‌های لیبرال دموکراسی، از طول شکل گیری تا الآن، تفسیرهای متفاوتی از این بحث داده شده است. مثلاً شهروند کیست؟ در یک مقاطعی برای شهروند تلقی شدن، مرد بودن و مقدار خاصی پول داشتن ملاک بود، تا حق رای دادن و انتخاب شدن داشته باشند.

در دوره‌های متأخر محدودیت‌های خود را بیش‌تر برداشته است. در سیستم‌های موجود هرکس به اعتبار این که شهروند تلقی شود و تابع دولت لیبرال باشد، یک چارچوب حقوقی قانونی مشخص وجود دارد که در درون او تعهدات فرد در برابر حکومت و حقوق و امتیازاتش مشخص شده است. آنچه در تقریرهای موجود و مثلاً در بیان جان راولز هست، یک سری مزایای اساسی هست که دیدگاه‌های لیبرال بر آن تأکید دارند. حق تفکر، حق آزادی عقیده یا حق بیان آزاد نقطه نظرات، حق تشکیل اجتماعات، حق تشکیل سازمان‌ها و تمام حقوقی که به شخص امکان می‌دهد که به عنوان یک فرد مستقل بتواند بر سرنوشت خودش در این سیستم‌ها حاکم باشد و منافع و مصالح خودش را دنبال کند. این‌ها به حسب صوری داده شده است.

*حدود امتیازات در نظام لیبرال دموکراسی را توضیح دهید

و البته همه ی این حقوق هم در چارچوب قوانین مشخص تعریف و تحدید شده است. این طور نیست که به صورت مطلق باشد. سیستم‌های سکولار و به طور بارزتر سیستم‌های لیبرال دموکراسی تمایزشان با سیستم‌های دیگر در این است که حدود محدودیت‌ها فرق می‌کند. بسته به این که اصالت را به چه بدهید و بنیان‌های متافیزیکی و نظری شما چه باشد، دایره‌ای امتیازات و حقوق و مسئولیت‌ها را افزایش یا کاهش می‌دهد. در سیستم‌های لیبرال چون موجودیت دیگی غیر از فرد اصالت ندارد و یک نظریه‌ی تخلیلی که سیستم‌های اجتماعی دارند- یعنی فکر می‌کنند که جهان اجتماعی از تصمیمات آزادانه ی افراد منزوی شکل می‌گیرد.- در نتیجه حتی الامکان شرایط را طوری تعریف کرده اند که همه چیز تابع این موجود، یعنی فرد، باشد، حتی دولت. مثلاً بحث دولت حداقلی یا آزادی انتخاب دیانت و مذهب اساسش بر این اصل است که همه‌ی این مجموعه‌ی سیستم از دل تصمیم فرد در می‌آید و در نتیجه همه تابع او هستند، و محدودیت‌ها و مسئولیت‌هایی که برای فرد تعریف می‌شود باید در حداقل و از باب اضطرار و ضرورت باشد و بیش‌تر از آن نباشد.

این مسئله می‌تواند یک طرف دیگری داشته باشد، یعنی مثلاً نسبت شهروند و حاکم اگر مسئله را از حیث حقوق شهروندی ببینیم، یعنی ما دائم صرف نظر از وضعیت‌های سیستمی یا مسئولیت یا تعهداتی که افراد بر اساس نقش‌های سیستمی‌شان دارند، بحث را دنبال کنیم، مطلب طور دیگری می‌شود. مثلاً افراد حق دارند، صحبت‌شان را بکنند، مطالب‌شان را در جامعه منتقل کنند، حق دارند هر عقیده‌ای داشته باشند، براساس لیبرال دموکراسی تبلیغ کنند. بسته به قالب‌های نقشی که می‌گیرند، حقوق‌شان متفاوت خواهد شد. یک شهروند عادی و شهروندی که در درون سازمان مشخصی قرار گرفته و به عنوان یک عضو حکومت است، حدود، اختیارات مسئولیت‌ها و امتیازاتشان فرق می‌کند.

*تحقق حقوق شهروندان در نظر و عمل چگونه است؟

در مقام نظر یک بحث است و در مقام عمل بحث دیگری است. در همه‌ی دنیا، این تمایزات هست؛ مثلاً شما به لحاظ انسان‌شناسی می‌گویید انسان موجودی آزاد و مختار است، ولی آیا هر لحظه، هر کاری خواست می‌تواند انجام دهد؟ بله آزاد و مختار است. ولیکن گاهی شرایط و مقتضیات محیطی مانع از این می‌شود که بتواند آزادی محیطی خود را تحقق ببخشد. یا اساسا شرایط به گونه‌ای شکل می‌گیرد که عملا مانع از تحقق حقوق می‌شود. از جمله‌ی این‌ها نظری است که در قرن نوزدهم میلادی چپ‌ها مطرح می‌کردند، دایر بر این که حقوق لیبرال در واقع حقوق بورژوایی است، یعنی فقط آدم‌هایی ثروتمند امکانش را دارند، می‌توانند این حقوق را تأمین کنند. مثلاً آدمی که دغدغه‌ی معاش دارد نمی‌تواند از حقوقش استفاده کند یا آنها را محقق سازد. در مورد غیر از این مسئله هم، جریان‌های سیاسی مختلفی از آنارشیست‌ها، کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و … در غرب وجود داشتند، که به حسب قاعده‌ی نظام‌های لیبرالیستی، باید بتوانند عقایدشان را ترویج کنند، اجتماعات شان را داشته باشد و دست یابی به حکومت پیدا کنند. ولی در عمل شما می‌بینید از قرن نوزدهم که جریان‌های چپ در اشکال آنارشیستی و سوسیالیستی و کمونیستی مطرح شد، تا بعد از جنگ دوم، تا وقتی که این نیروها را مهارشان نکردند، اجازه نیافتند در سیستم مداخله کنند. بلکه در تمام این مدت آن‌ها را زندانی می‌کردند و می‌کشتند. یعنی این حق وجود داشت، ولی امکان تحقق اش وجود نداشت. چون که مقاصد و اهداف کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها با چارچوب‌های ساختای این سیستم تفاوت داشت. این‌طور نیست که وقتی از لحاظ حقوقی این امکان وجود دارد از لحاظ واقعی و عملی هم وجود داشته باشد که طرح اهدافش را دنبال کند. هنوز هم جریان‌هایی در غرب هستند که در پیگیری اهداف و مقاصدشان مشکل دارند، مثلاً جریان اسلامی نمی‌تواند در غرب حزب یا تشکلی تأسیس کنند که مقاصد دینی را پیگیری کنند. مفروضاتی است که در درون یک سیستم و فرهنگ امکان تحقق دارد و آن سیستم در نهایت غالب بر این حقوق و امتیازات است.

* آیا اساسا در نظام لیبرال دموکراسی شهروندان وظیفه دارند از حاکم انتقاد کنند یا از او سوال بنمایند؟

هیچ تکلیفی برای این که این کار را انجام بدهید، ندارید. این امکان را دارید. آن‌چه که تحت عنوان حقوق در نظام لیبرال دموکراسی مطرح است، بعضی صورت حقوق و بعضی صورت امکان را دارد، این چنین نیست که تکلیف و تعهد باشد. در بعضی از سیستم‌ها هم چنین تکلیف‌ها و تعهداتی هست. مثلاً‌ تصمیم به رأی دادن؛ مثلاً سیستم مردم را ملزم می‌کند که حتماً در رای دادن شرک کنند و اگر نکنند جریمه می‌شوند. هرچند که در عمل این جریمه دنبال نمی‌شود، ولی اصولاً بحث حقوق شهروندی امکانی است که برای شخص گذاشته می‌شود، که اگر مطالبه‌ای داشت بتواند آن را طرح کند، و الا تعهد و تکلیفی نیست. البته نظریه پردازان خصوصاً در نگاه روسویی یک نگاهی به دموکراسی دارند، که یک شهروند خوب را شهروندی می‌دانند که تکلیف و مسئولت برای خودشان قائل می‌شود که در امور اجتماعی شرکت کند.

اما یکی از ایرادهای لیبرال دموکراسی این است که نمی‌تواند شهروندان مسئول بیافریند. بیش‌تر این امکان را فراهم می‌کند که مردم مطالب‌شان را مطرح کنند. این نقدی است که متفکرینی مثل آرنت یا اشتراوس و اجتماع‌گرایان مثل ساندرز به لیبرالیزم دارند.

برای بعضی از نظریه پردازان دموکراسی یک شهروند خوب شهروندی است که مسئولیت سرش بشود، تکلیف اجتماعی‌اش را بشناسد و مداخله کند، و یکی از انتقادات به لیبرال دموکراسی در شکل‌های اخیرش این است که با مبانی و مفروضات و نحوه‌ی عمل‌کردش امکان تحقق شهروند خوب را از بین برده است، چون شهروندان احساس مسئولیت نمی‌کنند. افرادی به وجود آورده اند که هیچ نوع تکلیفی برای خودشان احساس نمی‌کنند که در مقابل رخدادهای اجتماعی مسئولیت نشان بدهند. ولی خود لیبرال دموکراسی از اول در شکل معمولش این گونه بوده است، که یک امکاناتی را فراهم کند، تعهد و تکلیفی ندارد که یک شخص حتماً‌ مطالباتی داشته به امور اجتماعی حساس باشد. اگر منافع و مصالحش اقتضا کرد می‌آید.

در واقع در تعریف‌های اخیر، دموکراسی راهی است که به شما امکان می‌دهد که اگر خواستی منافع، مصالح یا مطالباتی داشته باشی، بتوانی آن را در عرصه‌ی اجتماعی دنبال کنی والا بحث تکلیف نیست.

- این مسئله در نظام امت و امامت به چه صورتی است؟

سیستم‌های سیاسی از یک جهاتی با هم مشابه‌اند و از یک جهاتی با هم فرق می‌کنند. منظور از سیستم‌ها، سیستم‌هایی است که موجه و مشروع اند، نه دیکتاتوری‌ها و … . نظام‌هایی که به فکر و عقیده‌ی مشخصی تحقق بخشیده اند. در نظام دینی هم اگر در چارچوب ولایت فقیه ببینیم یک تکالیف و تعهداتی در ناحیه‌ی حکومت است و یک سری حقوق و امتیازاتی؛ از این طرف هم یک سری تکالیف و تعهداتی از ناحیه مردم هست و یک سری حقوق و امتیازاتی. متاسفانه این بحث درست تفسیر داده نشده است و به نظر من عمده مشکلاتی که وجود دارد این است که درست وارد موضوع نشده‌اند.

نظارت بر حاکمیت، حق و تکلیف!

ما در سیستم ولایت فقیه داریم که مردم ولی فقیه را انتخاب می‌کنند، یعنی در سیستم موجود ما حق مردم است که در یک انتخاب دو مرحله‌ای ولی فقیه خود را انتخاب کنند. این‌جا بحث‌های حاشیه‌ای زیادی مطرح می‌شود که این حق مردم به چه شکل قابل تحقق است؟ و مفاد و محتوایش چیست؟ و علی الاصل این حق به چه کیفیتی برای مرم اثبات شده است؟ در این زمینه از مستندات دین که کسی به آن‌ها توجه نکرده نامه‌های کوفیان به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در قضیه‌ی کربلا است یکی از مواردی که کوفیان به حکومت اعتراض می‌کردند -و بیان حضرت یا تقریرشان بود که این حرف حرف درست است- این بود که حکومت یزید «یأتمرون الناس بغیر رضاهم» حاکمیت بر مردم پیدا کردند، بدون آن که مردم خواهان آن باشند. یعنی رضایت مردم یکی از حقوق مردم است. نمی‌شود به غیر رضای مردم بر آن‌ها حکومت کرد.

از آن طرف مردم یک تکلیفی دارند که از نظر تعبیرهای جدید یک حقی است و آن هم تکلیف امر به معروف و نهی از منکر. همان مسئولیت اجتماعی در برابر انحراف‌ها و مفاسد، که گفتیم در سیستم‌های لیبرالیستی نیست. در سیستم دینی همان که انسان راجع به امور شخصی و فردی مثل نماز و عبادت‌های فردی تکلیف دارد، در برابر امور اجتماعی هم تکلیف دارد. البته در بطن این امور اجتماعی هم یک حقی هست. یعنی حق برای شما در قالب یک تکلیف جعل شده است، که اگر امور جامعه در مسیر درست قرار نگرفت، شما در مقابل حکومت یا در مقابل دیگران که از گروه‌های مختلف اجتماعی هستند، وظیفه دارید که امر به معروف و نهی از منکر کنید.

قیام سیدالشهدا (علیه السلام) در این قالب انجام گرفت،‌ در خیلی از احادیث داریم که قرار گرفتن در مقابل مفاسد و انحرافات حکومت و سایرین جزء تکلیف مردم است، البته جزء حقوق مردم هم است که مردم بتوانند نظرات خودشان را در چارچوب دیانت دنبال کنند.

رابطه‌ی «دو طرفه» بین امام و امت

معمولاً رابطه‌ی امام و امت را طوری مطرح می‌کنیم که گویی این رابطه، یک‌طرفه است، و حاکم دستور می‌دهد و مردم تبعیت می‌کنند. این البته در یک طرف قضیه است. در همه‌ی سیستم‌های سیاسی هست، یعنی در بخش اعظم امور اجتماعی حکومت‌ها حکم می‌کنند و مردم تبعیت می‌کنند، مثلاً‌ می‌گویند این قدر مالیات بدهید. از این سو بروید یا نه، سیستم آموزش این گونه باشد، از فردا ماشین بیاورید یا نیاورید و… . حکومت‌ها حکم می‌کنند و مردم تبعیت. و فقیه ممکن است یک جاهایی حکم کند.

آن چیزی که از اختصاصات سیستم ما می‌شود، شئوناتی است که ما برای ولایت فقیه قائلیم. یک جاهایی امکان دارد فراتر از ساختار قانونی ولی فقیه دستوراتی بدهد، مثل زمان جنگ که خیلی از این موارد برای ما اتفاق افتاد و سیستم‌های دیگر هم باز برای خودشان تعریف کردند. در یک جاهایی مثل آمریکا دولت می‌تواند وتو کند. رئیس جمهور برای خودش یک حقوقی در سیستم دارد، که فراتر از حدود معمول است، یعنی یک حقی خاص اوست، مثل این که رئیس جمهور دستور کنگره را وتو کند، یا مثلاً بدون اطلاع جنگی را آغاز کند، یا در موارد اضطراری یک اختصاصاتی دارد، این عیناً‌ در سیستم‌های دینی هم وجود دارد با این تفاوت که خیلی بحث نشده است.

کم کاری فقها در نظام‌سازی امت و امامت

یکی از مشکلاتی که وجود دارد این است که فقها نیامده اند بگویند ولایت فقیه که می‌تواند در بعضی موارد از حدود قانونی بیرون برود مبانی و اقتضائاتش چگونه است؟

در سیستم‌های دیگر یک چنین حقی مثلا برای رییس جمهور گذاشته اند که شما اگر نخواستید وتو کنید. خب این یعنی همان که مثلا دستور نماینده‌های مجلس را وتو کنید. اما در سیستم ما اگر رهبری دستور بدهند که روزنامه‌ها منتشر نشوند، مثل این‌که یک چیز عجیبی است. در حالی که در همه جای دنیا چنین مواردی وجود دارد.

امام (رحمه الله تعالی علیه) در قضیه ی ولایت فقیه فرمودند ولایت فقیه هر کاری می‌کند، مطابق مصالح عمل می‌کند، ولی کسی از مجتهدین و مراجع نیامده که تعریف کند که این مصالح چیست؟ و ما از کجا می‌توانیم تشخیص بدهیم و بگوییم این تابع مصلحت است یا نه؟ حدودش این با مشخص نشده است. این یک بخش مربوط به سیستم حکومتی است بخشی هم مربوط به رابطه ی امامت و امت بیرون از سیستم‌های عادی.

تبعیت در سیستم حکومتی

در هر سیستم حکومتی وقتی شما نمی‌خواهید از دستور تبعیت کنید – لزومی ندارد به رهبری برگردد، بلکه ناظر به به یک آدم بالا دست و هر مافوقی است- سریعا کنارت می‌گذارند. این اقتضائات سیستمی است، چیز عجیبی نیست.

منتها از نظر دینی روی این موضوع بحث نشده است. مراجع یا محتهدین باید بحث کنند. مثلاً وقتی که حضرت امام فرمودند امر اعمال حاکمیت در چارچوب مصالح یا چارچوب شرع است، مصالحی که اگر از آن تخطی کرد اعتبار حاکم از بین می‌رود، ما نمی‌توانیم بفهمیم چه موردی است. این‌ها را کسی بحث نکرده است.

نظام حکومتی امت و امامت از وجهی مانند دیگر حکومت‌هاست

البته وقتی به شیوه ی ائمه بر می‌گردیم، -گرچه ائمه که همه حکومت دار نبودند- -مثلاً در حکومت حضرت امیر و یا حضرت رسول، سیستم حکومتی یک سیستم معمول مثل همه‌ی سیستم‌های دنیاست. در هر موردی که پیش می‌آید قضیه خیلی شبیه است.

مثلا جنگی می‌شود، حضرت می‌گویند همین‌جا باید جنگ کنیم، دیگران می‌گویند نه باید برویم بیرون شهر بجنگیم. بالاخره یک کسی باید دستور نهایی را بدهد، این می‌شود حکم حکومتی. مردم‌ حرف‌هایشان را زدند، رهبری باید بنشیند حرف‌ها را گوش کند، بعد تصمیم بگیرد؛ هر سازمان و تشکیلاتی این‌چنین است. اگر رهبری یا یک مسئولی یا رئیس اداره‌ای بدون لحاظ نقطه نظرات دیگران، بی‌حساب عمل کند در واقع خودش را خراب کرده است.

باید در سطح حکومتی، چارچوب‌های شرعی اعمال ولایت را تعریف و مشخص کرد و مقیاس ارائه داد. حضرت امام یک مقیاس کلی دادند، دیگران ندادند.

 تفاوت نظام امت و امامت؛ حق و تکلیف عمومی و دائمی مردم در سیاست

یک وجوه شباهتی بین رابطه‌ی امام و امت و رابطه شهروند و حکومت در نظام‌های حکومتی غرب وجود دارد و یک وجوه تفاوت. وجه تفاوت رابطه ی امام و امت با سیستم‌های دیگر -سیستم‌های معمول دنیا حتی سیستم‌های غیر سکولاریستی دنیا، حکومت صفوی یا هر حکومت دیگر که سکولار هم نبوده است- این است که حکومت دارای یک تکنیک و فنی دانسته می‌شود و بر این مبنا دو حوزه‌ی جدید به عنوان تکنیک و فن تعریف می‌شود. حالا در دوره‌های جدید یکی از این حوزه‌ها بسط و گسترش داده شده است.

در گذشته در حوزه‌ی حکومت، رابطه‌ی خاصی بین حاکم با مجموعه سیستم‌اش برقرار بوده است و مردم جایگاهی در آن نداشتند و یک رابطه‌ی محدود و تکنیکی برقرار بوده است. در رابطه با یک یا چند مصلحت سیاسی، امنیتی یا اقتصادی، این‌ رابطه در حکومت‌های امروز نیز از وجه بنیادی تغییری نکرده است. برخی سیستم‌های سیاسی –به طور مشخص لیبرال دموکراسی- تا حدودی دایره‌ی آن را توسعه دادند. ولی هر دوی این‌ها چه حکومت‌های غیر سکولاریستی غیر انبیاء در گذشته، چه این حکومت‌های موجود، حکومت را یک امر تکنیکی و فنی می‌دانند، یعنی یک سری وظایف و تکالیفی است که سازمان‌ها و نهادها بتوانند انجام دهند و حداکثر نقش مردم و رابطه‌ی آن‌ها و حکومت این است که هر از چندگاهی در قالب انتخابات و… مشارکت کنند و رأیی بدهند و افرادی را انتخاب کنند و دوباره بروند دنبال کار خودشان.

نظریه‌ی ولایت فقیه، یا آن نگاهی که حکومت دینی به مسئله حکومت دارد، مطلب را فراتر از این می‌بیند. یک امر صرفاً تکنیکی نمی‌بیند که یک عده‌ی خاصی دارند آن را انجام می‌دهند و یک عده هم به صورت خیلی محدودی مشارکت دارند. یعنی به این دلیل که در حکومت دینی خیلی بنیادی‌تر و وسیع‌تر به جامعه یا اجتماع نگاه می‌شود، یعنی آن نوع فردگرایی که در تمدن جدید هست را این‌جا نداریم. ثانیاً نوع نگاهش به زندگی تکنیکی-فنی نیست. یعنی جریان زندگی و حیات اجتماعی را یک امری می‌داند که همه‌ی انسان‌ها باید در آن مشارکت کنند، آن هم نه این که همه، همه کار را بکنند. بلکه حرکت جمعی‌ای است که فراتر از نقشی که این‌ها درون سیستم می‌گیرند، نسبت به آن تعهد و تکلیف دارند.

یعنی آن چیزی که در سیستم‌های لیبرالیستی یا سکولاریستی در چارچوب یک امکان یا حق تجلی می‌کند که انسان‌ها می‌توانند از آن استفاده کنند یا نه، این‌جا در چارچوب یک تعهد است، یعنی آدم‌ها ملزم اند به این که ببینند جامعه ی شان کجا می‌رود، به تعبیر حضرت رسول (ص) «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» یا «من اصبح و لم یهتم بامور الامسلمین فلیس بمسلم» یعنی همین که مسلمین یک تن واحدی هستند، که صرف نظر از تکالیف مشخصی که به عنوان شغل و مشغله در حکومت یا هر جای دیگری می‌گیرند، یک تعهد نسبت به هستی جامعه و اجتماع دارند که کجا دارد می‌رود. و همه نسبت به سرنوشت این کشتی که در وضعیت چالش درآمده مسئول اند. این نگاه یک رابطه‌ی متفاوت و فراتر از حکومت‌داری ایجاد می‌کند.

امت مکلف به صیانت از صحت جهت حاکمیت

امت و امامت امر سیاست را فراتر از امر حکومت‌داری به عنوان یک حرکت فنی و یا شغل و فراتر از معنا و تصویری که سیاست جامعه‌ی مدنی در غرب دارد می‌بیند. در جامعه‌ی مدنی در غرب آدم‌ها خواستند می‌روند، نخواستند نمی‌روند، فوقش این که از امکان‌شان استفاده نکرده اند. ولی در جامعه‌ی دینی مردم مکلف اند به حفظ دولت‌های‌شان در صحت و سلامت مجموعه. این جاست که در واقع یک رابطه‌ی دو طرفه ایجاد می‌شود.

از آن طرف رهبری کردن چون صرفاً رتق و فتق امور معمول جامعه نیست، بلکه هدایت کشتی به یک سمت‌های خاصی است، گاهی اقتضا می‌کند فراتر از سیستم و ساز و کارهای حکومتی وارد کار بشود و فراتر از روند معمول قرار بگیرد.

مثلاً شما نمازهای جمعه‌ی ائمه را نگاه کنید –حالا همه‌ی‌شان که نخوانده اند– یا نماز جمعه‌های حضرت رسول که مثل یک تظاهرات هفتگی برای کل جامعه است، که در آن جا دستور کار سیستم یا جامعه برای یک هفته مشخص می‌شود. نماز جمعه یک امر سیاسی است که باید حاکم بگذارد و گاهی هم خودش آن را انجام می‌دهد. و آن سیستم دارد فراتر از حدود ساختارهای قانونی کار می‌کند،‌ این از این طرف. اما یکی هم از آن طرف است. مردم اگر به حکم «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیه» و «من اصبح و لم یهتم بامور المسین» ید واحد اند، یا اگر در یک کشتی نشسته اند که اگر ضرر و زیانی وارد شود به همه وارد می‌شود، همه مسئول اند. همه‌ی این‌ها نقش و تکلیف دارند، در حد یک امکان هم نیست، در حد تکلیف است.

حکومت از اهم واجبات!

متأسفانه در تفکر دینی‌مان یک گرایش فرد گرایانه‌ای را تا به حال گسترش داده ایم و آن این که امر دین‌داری فقط در عبادات -آن هم در عبادات فردی- خلاصه شده است، در حالی من معتقدم اهتمام ویژه‌ای که به مسئله‌ی امامت در نظام دینی ما شده، صرفاً به خود امام نیست، بلکه به امر سیاست در نظام فکری ما اهتمام شده است. این که امام(ره) می‌گویند امر حکومت از اهم واجبات است، این به نظر من به همین معناست.

در احادیث اهتمام و امتیازات فوق العاده‌ای به مسئله‌ی امامت در نظام اسلامی هست. معمولاً فقها و متفکران ما وقتی به سمت آن‌ها می‌روند و این را می‌یابند، همه را بر می‌گردانند، به خود امام تنها. نمی‌خواهم نفی کنم که امام چنین جایگاهی را در نظام سیاسی و اعتقادی اسلام دارد ولی اگر به طور مثال گفته شده «اسلام بنی علی خمس و ما نودی الابمثل ما نودی بالولایه» فقط مفهومش این نیست که امام مهم است. امام مهم است اما به اعتبار بیانگری و شاخصیت آن برای نظام سیاسی، اهمیت امام و امت یعنی این که سیاست خیلی مهم است نه این که فقط امام مهم است. اسلام پنچ رکن دارد که یکی از ارکان آن، که مهم‌ترین رکن است، رکن سیاست است و این تصویر دقیق و درستی است، چون همه‌ی حیات اجتماعی از شخصی‌ترین تا عمومی‌ترین امورش تابع سیاست است.

سیاست عین دیانت

اگر سیاست این قدر مهم باشد که هست، آن وقت تمام جامعه باید‌ سیاست را در دیانت‌شان به نحو اساسی و جدی وارد کنند. هنگامی که قضیه را این‌طور نگاه کردیم مطالبات مردم از حکومت جزء تکالیف‌شان است، صرفاً مطالبات آن‌ها نیست، یعنی مردم باید ناظر باشند و دائماً در قالب‌های جمعی و فردی حساس باشند، به این که جامعه به کجا می‌رود، صرفا امر سیاست و جامعه‌ی دینی این نیست که بیایی رأی بدهی و بروی و مقید به زمان خاص و نه حتی قالب خاصی نیست، حتی قالب‌های معمول مثل حزب و تشکیلات و… . انسان‌ها حتی در چارچوب‌ صنفی، فرهنگی یا هر چهارچوب دیگری که هستند، بنا به اقتضاء ممکن است که ضرورت داشته باشد حرف سیاسی بزنند.

لزوماً این که پایینش حرفی نوشته شود سیاسی، آن حرف را سیاسی نمی‌کند، همین که نسبت به جریان امور در حوزه‌ی خودشان حساس و درگیر باشند، سیاسی می‌شود و جزو تکالیف‌شان است و اگر جزء تکالیف‌شان بود فراتر از حق است. حق را می‌توان استفاده کرد یا نکرد، اما وقتی تکلیف شد نمی‌توان از زیر آن شانه خالی کرد. باید حتماً انجام شود. این است که امر سیاست دینی یا رابطه‌ی امامت و امت با سیستم‌های موجود دنیا تفاوت می‌کند.

تبعیت از امام و انتقاد از حاکمیت

گاهی اوقات می‌بینیم در بدنه‌ی حاکمیت تصمیمی گرفته می‌شود و به افراد به این دلیل که مسئولان منصوب رهبری هستند یا از جانب او تنفیذ شده اند، اجازه‌ی انتقاد نمی‌دهند.

هر کسی در سیاست ممکن است برای پیشبرد مقاصد خودش یک قدرتی را به قدرت خودش ضمیمه کند و مثلاً ممکن است کسانی بیایند به خطا یا به جهات دیگری بگویند که رهبری این‌طور گفتند و شما نباید حرکتی مخالف انجام بدهی. این مورد به کنار، به طور عمومی ما در سیره‌ی ائمه سیره‌ی حضرت رسول، یا سیره‌ی حضرت امیر داریم که وقتی خود ائمه هم کاری می‌کردند، خود حضرت رسول هم مسئله‌ای را مد نظر داشتند، این جاها زمینه‌ی مداخله و نقش آفرینی تمام جامعه وجود داشت.

رهبری یک موجودیت انتزاعی در عالم نیست. او به جامعه متصل است و قوتش از این جامعه است. این رابطه‌ی دو طرفه است که چیزی به نام صحنه‌ی سیاست را در کشور می‌سازد، یعنی نقش آفرینی تمام انسان‌هایی که در جامعه هستند حتماً مؤید و ممد رهبری است.

وظیفه‌ی امت قبل از تصمیم سازی: مطالبه‌گری

این البته دو مرحله دارد. یک مرحله جایی است که هنوز تصمیم‌سازی انجام نگرفته است، یعنی رهبری دارند فعالیت‌های جامعه را نگاه می‌کنند و هنوز در یک موردی تصمیم مشخصی نگرفته اند. کاملاً روشن است همه باید حسب درک و استنباطی که دارند، نقش خود را داشته باشند و مصالح و علایق شان را بگویند. ببینید همه‌اش دستور دینی و حکم شرعی نیست که همه‌ی آدم‌ها همواره پیش مجتهد و مرجع تقلیدی بروند. یک بخش مهمی از مسائل سیاسی در واقع بیان علائق و مصالح است. مصالح و علایق من، گروه، قشر و صنف این است که الان فلان کار را بکنم. تا وقتی تصمیم سازی نشده مردم باید کار خودشان را بکنید نقطه‌نظرات‌شان را بگویند و بخواهند.

وظیفه پس از تصمیم‌سازی در سطح پایین‌تر از رهبری: مطالبه‌گری

وقتی تصمیم‌سازی شد، یک موقع است که این تصمیم‌سازی در سطوح پایین‌تر از رهبری انجام می‌گیرد. یک وقت هم خود رهبری تصمیم می‌گیرد. اگر در سطح پایین‌تر از رهبری انجام گرفت باز قضیه روشن است. البته در سیستم اسلامی آدم‌هایی که بیرون از سیستم سیاسی یا سازوکارهای حکومت هستند، نباید چوب لای چرخ دولت بگذارند. مشکل‌آفرینی کنند و در روند تصمیم‌گیری و رفتار دولت یا سایر ارکان حکومت اخلال ایجاد کنند. ولی آن‌جایی که بیان نقطه نظرات در قالب حقوق‌شان است، در قالب بیانیه‌های علنی یا نامه‌های سربسته‌ی خود افراد -این اشکال مختلفی که وجود دارد یا سایر اشکالی که می‌تواند ابداع شود- می‌توانند و باید مطالبات‌شان را دنبال کنند. یک جاهایی هم می‌توانند اعترا‌ض‌شان را عمومی کنند، این جزو حقوق‌شان است. در چارچوب قانون برای شان تعریف شده است اجازه دارید تظاهرات کنید یا نه. این باز مثل همه ی سیستم‌های دنیاست، یعنی به میزانی که در سیستم تعریف شده، شما می‌توانید از این حقوق استفاده کنید و تکلیف‌تان را در چارچوب آن دنبال کنید.

وظیفه‌ی امت در قبال تصمیم سازی رهبری؛ محفوظ بودن حق انتقاد

یک موقعی هست که این‌ها به رهبری می‌رسند، یعنی سطوح دولتی این‌ها را متوجه رهبری می‌کنند. وقتی این‌چنین است تاوقتی نظر رهبری آشکار و صریح گفته نشود یا شما وثوق به آن پیدا نکنید هیچ تکلیفی به گردن شما نیست. اگر رهبری بخواهد حرفی بزند، می‌تواند بزند و می‌زند، حالا در بعضی از موارد ممکن است نزند آن‌وقت شما با مجاری‌ای به این سخن وثوق پیدا کنید و اگر گفت دو حالت پیش می‌آید. ما حتی در مورد رهبری هم زمینه‌های محاجه و گفتگو داریم، همان‌طوری که با استشهاد به سیره ی ائمه یا حضرت رسول و … می‌توانیم این مورد را پیدا کنیم که به رهبری نهی‌ای کرده باشند، یعنی نظری مخالف رهبری بیان کرده باشند. در نقد مؤمنان به ولایت فقیه، در سیستم اسلامی آن‌چه ما به آن در چارچوب نظریه‌ی امت و امامت و ولایت فقیه، معتقدیم ولایت فقیه است نه ولی فقیه، یعنی به ولی فقیه می‌توانیم نقد کنیم نه به خود ولایت.

ما ولایت فقیه و امت و امامت به معنای سیستم را پذیرفته‌ایم. ما به سیستم معتقدیم ولی در مورد شخصی ممکن است مشکل داشته باشیم. مثلاً اشخاصی ممکن است تلاش کنند ولی فقیه تغییراتی در برخی رفتارهایش بدهد یا این که حتی مثلاً یک ولی فقیه را به سمتی که آن‌ها درست یا صلاح می‌دانند، هدایت کنند، اصلاً مجلس خبرگان برای چیست؟ برای همین است.

وقتی هم امر مشخص ولی فقیه آمد شما دو حالت دارید:

به عنوان یک مسلمان، به عنوان یک شهروند نباید در روند حرکتی که ولی فقیه ایجاد کرده اخلال کنی. ممکن است یک عده‌ای طوری نسبت به ولایت فقیه نقد داشته باشند که آن رابطه‌ای که شما با او به عنوان یک شخص متدین برقرار می‌کنید، برقرار نکرده باشند. ممکن است یک ولی فقیه دیگری را برای ولایت فقیه مناسب بدانند. آنها فقط تنها کاری که موظف اند انجام بدهند این است که به چارچوب سیستم حقوقی قانونی کشور ملزم باشند و اخلال نکنند. اما شما به عنوان کسی که تبعیت می‌کنید و شخصی را اصلح همه‌ی انسان‌ها برای ولایت فقیه می‌دانید فراتر از الزام به عدم اخلال در جهت تحقق مقاصد و منویات او با تمام توان در جهت اجرای آن بکوشید.

نوع تبعیت بسته به جایگاه

همین الان هم که شما تبعیت مطلق می‌کنید بسته به این که جایگاه‌تان کجا هست، باید تعامل دو طرفه داشته باشید. مثلاً زمان جنگ مگر جامعه‌ی مدرسین یا روحانیت مبارز رهبری امام خمینی را قبول نداشتند؟ ولی خیلی جاها می‌رفتند، طرح مشکل می‌کردند، نامه می‌نوشتند، امام (رحمه الله تعالی علیه) هم در هیچ مورد این کارها را نهی و نفی نکردند. وقتی شما در سیستم دینی هستید یک تقیدات اخلاقی پیدا می‌کنید که عمومی است، یک تقیدات قانونی پیدا می‌کنید که در سیستم‌های دیگر هم هست.

آن وقتی یک رابطه‌ی خاصی میان آن کسانی که این فرد را اصلح می‌دانند برای این کار به وجود می‌آید. ولی حتی در این حالت هم راه برای گفت‌وگو و انتقال نقطه نظر و… بسته نشده است. آن تعبیر حضرت امیر (علیه السلام) است که شما دریغ نکنید از گفتن سخن حق به من. دریغ نکنید از نصح (که یکی از تکالیف مردم نصح الائمه است) یعنی بروند مطلب را بگویند حتی وقتی که کاملاً تبعیت هم می‌کنند.

ارتباط امام و امت راه رفع ابهام

شما باید سطح کار خودتان را تشخیص بدهید. در سطح دانشجویی باید یک ارتباط مشخصی وجود داشته باشد. اگر ابهام دارید، امر قشنگ باید مشخص باشد. شما در مقام اجتهاد نیستید. در یک موقعیتی نیستید بتوانید اطمینان صد درصد به تصمیمات و نقطه‌نظرات‌تان داشته باشید. باید با سطوح مختلف اهل علم یا حتی خود رهبری یا کسانی که مرتبط با رهبری هستند یک تعامل دو طرفه‌ای وجود داشته باشد که اگر در چنین مواردی دچار ابهام شده اید بروید مسئله را روشن کنید، در هر حال معیار خیلی مشخصی وجود ندارد، چون این‌ها مصداقی است.

اگر رهبری تصمیم بگیرد و از حدود معمول بیرون برود چه می‌شود؟ می‌تواند بیرون برود یا نه؟ چون این مباحث عیناً در مورد امامت هم مطرح است. نه تنها امامِ ولی فقیه بلکه امام معصوم هم یک تکالیفی برایش گذاشته شده است، که خود امام معصوم هم از آن حدود نمی‌تواند خارج شود. مثلاً نوع به کارگیری خمس و … این‌ها حدودش مشخص است. امام معصوم هم مطابق آن عمل می‌کند. اگر مورد مصداق این پول استفاده از این مورد است، آیا امام معصوم می‌تواند این را بردارد جای دیگر خرج کند. این در بعضی جاها آمده بحثی که شده این است که امام هم در چارچوب دیانت عمل می‌کند چه برسد به ولی فقیه.

***

بعضی از مواردی که شما می‌گویید مصداقی است، بحث این است که فلان اقدامی که انجام شده بر مبنای درست بوده یا نه؟ تشخیص این گاهی مواقع دائر مدار امر اسلام و عدم اسلام نیست. یک موقعی است که دائر موارد اسلام و عدم اسلام است این چنین جاها شما می‌دانید حضرت امام یک موقع گفتند ولی فقیه می‌تواند به خاطر اسلام تا تهلیل یا حکم لااله الا الله عقب برود. یعنی بتواند خیلی از دستورات اسلام را تعطیل کند.

در نتیجه برای شمایی که دانشجو هستید و برای خیلی‌های دیگر، ممکن است این امکان وجود نداشته باشد که تشخیص بدهید آیا این جا ولی فقیه درست حرکت کرده یا نه؟ این جایی است که شما باید احتیاط کنید، باید مشاوره کنید، باید تماس‌های مستقیم با رهبری و نماینده‌های ایشان داشته باشید. ما به محض این که تشخیص دادیم که رهبری نظرش این است، اگر از آن گروه هستیم که نه تنها به سیستم اسلامی ولی فقیه اعتقاد داریم، بلکه ولی فقیه موجود را اصلح می‌دانیم، اگر گفتند این کار را نکنید باید کاملاً درست در مسیر قرار بگیریم و جهت تحقق منویات رهبری حرکت کنیم.

- شرایطی هست که نقل قول‌های متناقض از طرف رهبری می‌شود مثل انتخاب ریاست جمهوری نهم که ۵ کاندیدا از ۷ کاندیدا که همه هم از مسئولان نظام بودند به نوعی ادعای تایید از طرف رهبری می‌کردند.

در این مورد تکلیف‌مان مشخص است، هیچ کدام نظر رهبری نیست، خود این دلیل واضحی است که نظر رهبری نیست و باید کار خودتان را انجام دهید.

***

وقتی صحبت‌های رهبری واضح است

اگر شما به این آدم معتقدید، همه‌ی بحث بحث اعتماد در سطوح مختلف است. رهبری هم نمی‌تواند دائماً با آدم‌ها در موارد مختلف بحث کند. یک موقع است که شما یقین می‌کنید، فهم می‌کنید که این معنایش این است. هیچ شک و تردیدی هم ندارید. سراغ هیچ کسی هم نمی‌روید.

یک وقت هست شک و تردید دارید راهش این است که آن قدر بروید و بپرسید که این شک و تردید بر طرف بشود، هیچ راه دیگری وجود ندارد. اگر به این شخص معتقدید که او، این جور می‌گفته است. اگر دیدید نقضش گفته شد، باز دوباره بر می‌گردید به مورد اول یعنی باید این قدر این کار را انجام دهید تا یقین حاصل شود. مثل خود احکام دین.

یک موقعی در مملکت یک مرجع کل وجود نداشته است، مردم در مسائل معمول‌شان در هر قسمتی سراغ مجتهدین می‌رفتند، می‌گفتند: «چه کار کنیم؟» می‌گفتند: «این کار را بکن!» همین الآن هم ممکن است شما بیایید ازمن که دو کلمه از امور دینی خوانده ام، مثلاً بپرسید فلان شک در نماز حکمش چیست، باطل است یا درست و من به شما می‌گویم این شک درست یا باطل است. شما هم عمل می‌کنید. مگر صبح تا شب از این سوال‌ها از انسان‌ها  که خیلی هم متخصص نیستند،‌ از هم دیگر نمی‌پرسیم؟ آن‌جا چه می‌کنید؟ هی خودتان را این طرف و آن طرف می‌اندازید؟ نه عمل می‌کنید، چون می‌دانید این آدم، مطلع است، غرض و مرضی ندارد، بی‌خود حرف نمی‌زند. دیگر این جاها عقل عملی شماست که باید کار کند، یعنی خیلی مکانیزم تئوریک ندارد.

وقتی همه متفاوت از رهبری می‌گویند

وقتی پنچ نفر ‌آمدند حرف متعارض از رهبری زدند معلوم است که هیچ‌کس پنج حرف مختلف و متناقض نمی‌زند، رهبری هم همین‌طور. یا رهبری نگفته است یا این‌ها استنباط‌های خودشان از سخن رهبری را می‌گویند، پس هیچ‌کدام اعتبار ندارد. می‌رویم دنبال کار خودمان. حالا اگر توانستیم یک مقدار نزدیک‌تر شویم. از رهبری می‌پرسیم، اگر نتوانستیم کار خودمان را می‌کنیم. این‌ها جنبه‌های عملی است.

اصولاً‌ معتقدیم که رابطه آدم‌ها با هم یا مجموعه با رهبری، یک وضعیت مشابهی دارد و تنها الزام و عدم الزامش فرق می‌کند. مثلاً رابطه‌ی شما با دوست یا رئیست، تا بالاتر از آن و ماهیت رابطه‌ی شما با رهبری یک رابطه ی دینی هم هست، ابعاد قدسی و اخلاقی و این تفاهم در کنارش هست.

صبح تا شب نباید برویم بپرسیم آقا این جا چه کار کنیم. ما کار خودمان را می‌کنیم. همه دارند کار خودشان را می‌کنند. صحبت‌هایی که ایشان می‌کنند چارچوب‌های بحث است. ایشان جایگاه خودش را دارد شما هم جایگاه خودتان را دارید. نشسته اید دارید استنباط می‌کنید.

مگر این که به طور مشخص بگویند نه! تمام شد و رفت. رهبری -با حرف‌ها و مطالب‌شان- کارشان این است که چارچوب‌های کلی را هدایت می‌کنند.  شما هم استنباطتان را می‌کنید. با این استنباط‌ها عمل می‌کنید و حالا اسمش را اصول بگذارید. در جزئیات و فروع هم ممکن است چنین باشد. ایشان یک مطالبی را دارند می‌گویند و شما آن مطالب را شنیدید، مگر این که نهی مشخص و صریح متوجهشان بشود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • بسیجی ۲۲:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۲
    0 0
    با دکتر موافقم.
  • ناشناس ۰۷:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
    0 0
    بیشتر از ظرفیتش اظهار نظر کرده است.
  • ۰۹:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۳
    1 0
    ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس