متن مصاحبه به شرح زیر است:
سینما زودتر از مظاهر دیگر مدرنیته به ایران رسید
سینما جزئی از پدیدههای مدرنیته است که به سرعت وارد ایران شد. این در حالی بود که خیلی از مظاهر مدرنیته بعد از 100 سال وارد ایران شدند اما سینما بعد از یک تأخیر حدود 20 ساله از طریق عکاسان روسی و ارمنی به ایران آورده شد. جالب اینجا است که در آن عصر، سینما به طور جدی وارد ایران شد و یکی از ابزارهایی بود که متفکرین مدرنی که اطراف رضاخان بودند از آن استفاده میکردند.
این افراد که شوق بسیاری برای مدرن شدن ایران داشتند یکی از ابزارهای مهم برای اروپایی شدن را سینما میدانستند و به این ترتیب با فاصله چند سال از ورود دوربین به ایران و کمتر از 40 سال که از اختراع سینما میگذشت، ایران فیلم ساخت. نام فیلم «حاجیآقا آکتور سینما» بود و اسم این فیلم نیز جالب است، یک فرد سنتی که آکتور سینما میشود. این فیلم اولین فیلمی است که در ایران ساخته شده است.
حکومت پهلوی و شخص رضاخان روی این نکته تأکید داشتند که همواره باید مردم ایران را با زندگی مدرن آشنا کنیم و سینما باید پلی شود میان سنت و مدرنیته. در واقع زمانی که سینما به ایران آمد به طور جدی از طرف حکومت بال و پر گرفت و حمایت شد با این هدف که سبک زندگی مردم ایران غربی شود.
رسالت سینمای ایران ترویج سبک زندگی غربی بود
بنا بر همین دلایل بنیان سینما به اینگونه گذاشته شد. البته هیچکس نمیتواند ادعا کند که همه کسانی که در آن دوره بودند الزاما اینگونه فکر میکردند اما فضای غالب و جریان سینمای ایران به دنبال ترویج سبک زندگی غربی در سینما بود.
سینمای ایران در طول دوران پهلوی اول و دوم، مروج سبک زندگی غربی و پیشتکار غربیها در تولید علم نبود، بلکه بخشهایی از سبک زندگی غربی را رواج داد که با فرهنگ پهلوی سازگار بود مانند مثل حذف قیودات اخلاقی و تشیع. آنها مذهب را نیز به گونهای نشان دادند که بتواند با سبک زندگی غربی کنار بیاید. این سبک زندگی به گونهای نبود که همه زندگی غربی را شامل شود زیرا فهمیده بودند که نمیشود مذهب را به یکباره از ایران حذف کرد، خواستند بخشی از زندگی غربی مدنظرشان مانند لباس پوشیدن، آداب معاشرت و غیره را با الگوی غربی و پوشش ایرانی وارد ایران کنند. قالب، قالب ایرانی است اما بخشهایی از زندگی غربی را دارد، که ارائه این بخشها منجر به دینزدایی از جامعه بشود.
کارکرد فیلم فارسی برای دین زدایی از جامعه
در همین فضا بود که فیلم فارسی، به وجود آمد فیلمهایی که در آن زمان از کشورهای اروپا وارد ایران میشد، خیلی نمیتواست با جامعه ایرانی ارتباط برقرار کند، یعنی بخش محدودی از جامعه ایران را تحتتأثیر قرار میداد و این مطلب را خیلی سریع دستاندرکاران پهلوی متوجه شدند که اگر بخواهند فقط به سینمای آمریکا، انگلیس و غیره اکتفا کنند، نمیتوانند دینزدایی کنند و منجر به زندگی غربی نمیشود پس گفتند باید مواد قویتری ایجاد کنند و به این شکل فیلم فارسی متولد شد. در فیلم فارسی همه عوامل ایرانی بودند، اسامی ایرانی داشتند و در ایران زندگی میکردند اما زندگی شان مثل زندگی عامه مردم نبود.
قیصر شخصیتی که حکومت پهلوی به آن رسیده بود
جاهلها، افرادی که لات و داشمشتی بودند، پر و بال گرفتند و تبدیل شدند به «قیصر»، یعنی قیصر اسطوره سینمای قبل از انقلاب میشود و چهره قیصر همان شاخصی میشود که حکومت پهلوی به آن رسیده بود و تشخیص درستی داده بودند که بازیگر غربی نمیتواند مردم ایران را آنقدر جذب خود کند که دین خود را کنار بگذارند، ولی «قیصر» میتواند. به همین دلیل فیلم فارسی در همین فضا متولد میشود.
جریانی از سینما که توسط سینماگران ایرانی ساخته میشود و قهرمانان ایرانیاند، اسطورهها جنوب شهریاند و قدرت جذب جوانها را دارند و جالب این است که به طور رسمی نیز ضد مذهب حرف نمیزنند.
«قیصر» فردی است که از ناموس دفاع میکند ننهاش را به زیارت مشهد میبرد و معتقد است که ننه (پیرزنی که در حال مرگ است) باید به مشهد برود. قیصر و آبجی زهرا دغدغه مشهد رفتن ندارند، فقط ننه است که به عنوان بخش سنتی مذهبی میخواهد به مشهد برود.
وقیح ترین صحنه های غیر اخلاقی در فیلم کسی که امروز استاد سینمای ایران می دانیم
بهرحال قیصر جوان ایرانی را جذب میکند، و هر چه که به فیلم به جلو میرود قیصر به سراغ رابطه نامشروع با یک فاحشه میرود و به طور علنی این مسأله را نشان میدهد. این اوج وقاحت در سینمای ایران است آن هم توسط کسی که این روزها از او به عنوان استاد سینمای ایران ذکر میکنیم. سکسی که در امثال قیصر عرضه میشود، دقیقاً خواسته رژیم پهلوی است. آنها معتقد بودندمیگوید اگر ما فیلمی بسازیم نفر اول این داستان هم ننه را به مشهد ببرد و هم ناموسپرست باشد و هم با زنان فاحشه در ارتباط باشد به طور حتم جواب میدهد. البته رابطه نامشروعی که علنی به بیننده به نمایش گذاشته شود.
ناموست پرست هایی که با فاحشه ها ارتباط دارند
این مدل سینما که من اسم آن را فیلم فارسی میگذارم که در ادبیات منتقدین نیز وجود دارد. حتی همان «داش آکل» هم به همین شکل است، ناموسپرست است اما با فاحشهها در ارتباط است. داشآکلها و قیصرها هستند که میتوانند اهداف حکومت پهلوی را جامعه عمل بپوشانند. تقدسزدایی و ارائه تصویر رو به زوال از دین و در عین حال مدرن مدل پهلوی تاثیرگذار است.
کلاه مخملی های بی نظم، بی قید ولی در سکس از غربیها جلوتر
شخصیت فیلمفارسی کلاه مخملی است، بینظم است، اهل علم و فناوری نیست ولی در سکس از غربیها جلوتر است و این همان مدرنیته نصفه و نیمهای است که پهلویها عاشق آن بودند. سینمای ایران تا سال 57 همین بوده است البته ممکن است بگوییم که 10 فیلم هم در این سالها ساخته شده است که اینگونه نبوده است اما هزار و خوردهای هم فیلم دینزدا داشتهایم. در آن زمان بخش عمده ای از جامعه ایرانی دین را در حلال و حرام و عفت و... میدانستند یعنی آدم دیندار آدمی بود که لب به شراب نزند، با زن بیحجاب ارتباط نداشته باشد و خانوادهاش اهل کاباره و فسق و فجور نباشد و سینمایی که موسوم به فیلم فارسی بود دقیقا خواست این بخش از جامعه را تحتتأثیر قرار دهد تا جامعه از لحاظ مذهب خلع سلاح شود و مدرنیته مدل پهلوی فراهم شود.
در همان سال رژیم پهلوی به فیلم«قیصر» جایزه داد و در مقابل ساواک دستور توقیف فیلم «گاو» داریوش مهرجویی را میدهد.
کاری که با سینمای غرب نتوانستند انجام دهند با فیلم فارسی انجام دادند
بهرحال باید بگویم که فکری پشت این جریان بود چراکه سینمای غرب هیچوقت نتوانست فساد را مثل سینمای فیلمفارسی ترویج کند.
سال 53 فیلمی به کارگردانی «خسرو هریتاش» ساخته میشود، این فیلم به قدری صحنههای پورنو و خلاف اخلاق داشت که ساواک دستور توقیف آن را میدهد، جالب است که در آن زمان سینمای امریکا روابط بیقید جنسی را نشان نمیدهد و فیلمی که با بیپردگی روابط جنسی را نشان دهد تقریباً وجود ندارد. البته نمیگویم اصلاً نداریم. فیلمی پرنو وجود داشت که جزئی از فیلمهای روشنفکری فرانسه بود اما آن فیلم برای پخش در فرانسه به مشکل میخورد ولی در ایران هویدا دستور پخش آن را صادر می کند.حتی چنین فیلمهایی نتوانست به خانوادههای ایرانی نفوذ کند و فساد ایجاد کند اما فیلم فارسی توانست و این کار را کرد.
بخش زیادی از بدنه سینمای قبل از انقلاب وارد سینمای بعد از انقلاب شدند
حال زمانی است که انقلاب پیروز شده و بخش زیادی از بدنه سینمایی که قبل از انقلاب حضور داشتند وارد سینمای ایران شدند؛ یعنی کسانی که حلال و حرام و مسائل فقهی برایشان مهم نبوده است و اگر هم کسی برایش مهم بوده، نمیتوانسته در سینمای قبل از انقلاب فعالیت کند. آیا کسی میتوانست بگوید من به حلال و حرام و محرم و نامحرم معتقدم ولی در سینما نیز کار میکنم؟
ورود بچه مسلمان ها به سینمای پس از انقلاب
این عده یعنی که همان بدنه موسوم به فیلم فارسی بودند، به سینمای بعد از انقلاب منتقل شدند. از آن طرف یک تعداد معدودی هم از بچههای انقلاب به ضرورت و به سرعت سینما یاد گرفتند و اینها نیز به فضای موجود اضافه شدند مثل «محمدعلی نجفی»که حتی به گفته خودش به دستور شهید بهشتی یا شهید رجایی میرود تا سینما یاد بگیرد. او یکی از اولین بچه مسلمانهایی است که در سال 59 سازنده سریال سربداران بود. کم کم امثال «محمد علی نجفی» آمدند و کمکم به فضای سینمای ایران اضافه شدند اما هنوز فضای قالب سینمای ایران فضایی بود که قبل از انقلاب آمده بود.
سینمای معنوی بجای سینمای قبل از انقلاب
مدیریت سینما در 10 سال اول انقلاب از سال 60 تا تقریباً سال 70 به گونهای بود که خواستند سینمای جدیدی را بر طبق انقلاب تعریف کنند. زمان وزارت ارشاد آقای خاتمی «سیدمحمد بهشتی» و «فخرالدین انوار» متولیان سینمای ایران بودند، این افراد آمدند و گفتند ما میخواهیم سینمایی داشته باشیم منطبق با انقلاب، سینمایی که ارزشهای انقلابی و اسلامی را حفظ کند، حداقل بتواند با ارزشهای انقلاب اسلامی راه بیاید.
البته اینکه تفسیر آقای خاتمی از این ارزشها چه بود حرفی نمیزنم، که آیا این تفسیر درست بوده است یا غلط، نقدهایی به این تفسیر وارد است اما به این نتیجه رسیدند که ما میخواهیم سینمایی داشته باشیم عاری از سکس، عاری از اکشن و خشونت رایج، عاری از همه جاذبههایی که در سینمای جهان وجود دارد باشد. ما آنها را نمیخواهیم بلکه میخواهیم با ارزشهای انسانی و معنوی سینمای نوینی را برای ایران پایهریزی کنیم و در این زمینه هم تلاش کردند و خودشان هم فیلم ساختند مثل فیلم «آن سوی مه» ساخته «منوچهر عسگری نسب». یعنی آنها تعریفشان از سینمای انقلاب اسلامی این نوع سینما بود.
معنویت و اخلاق بجای عدالت طلبی و استکبارستیزی
آقای خاتمی و دوستانش سینمایی که به دنبال عدالتطلبی باشد، سینمایی که به دنبال استکبارستیزی باشد، سینمایی که به مقابله با صهیونیسم باشد را خیلی مدنظر نداشتند. آنها گفتند ما باید سینمایی داشته باشیم که منطبق با ارزشهایی مثل انسانیت، انساندوستی، محبت، معنویت و عرفان باشد.
سینمای آنها دینی بود، اما بیشتر روایت اخلاقبینی داشتند. میخواهم بگویم که در این نوع سینما پارامترهایی که گفتم را نداشت اما این فضا تقریباً محیط امنی را ایجاد میکند که این محیط امن کمکم بچههای انقلابی و ارزشی را وارد محیط کار میکنند.
«رسول ملاقلیپور»، «ابراهیم حاتمیکیا»، «مجید مجیدی»، «مجتبی راعی» محصول این دوره هستند.
نسل دوم فیلم سازان مسلمان و پدیده ای به نام مخملباف
در این وسط «محسن مخملباف» یک پدیده است که روند حاکم بر وزارت ارشاد را
نیز قبول نداشت. او منتقد سیاستهای وزارت ارشاد بود و آن نوع سینما را
نمیپسندید. برداشت «محسن مخملباف» از سینمای دینی یک تفاوت اساسی با
برداشت «سیدمحمد خاتمی» داشت، این برداشت در حوزه هنری ورود پیدا میکند که
«محسن مخملباف»، «فرجالله سلحشور»، «محمدرضا هنرمند» چهرههای آن هستند.
نسل سینماگرانی که در حوزه پرورش پیدا کردند به این دیدگاه منتسب بودند،
اما پرچمدار این دیدگاه «محسن مخملباف» بود و فیلمی که میسازد عموماً مثل
«دو چشم بیسو» به شدت شعارهای چپ و ضدسرمایهداری میدهد، فیلم «عروسی
خوبان» تم ضدسرمایهداری دارد، فیلم «فرماندار»، تم ضدسرمایهداری و فضای
بوروکراتیک را جدی نقد میکند. به طور مثال فیلمهای دیگرش «توبه نصوح» به
عنوان شاخص سینمای انقلابی مطرح میشود، اما موج «محسن مخملباف» به همان
سرعتی که ایجاد میشود به همان سرعت هم یخ میکند و تأثیرگذار نیست. مخمباف
معتقد است که انقلاب آرمانهایش را فراموش کرده است. مخملباف فیلمی را
مینویسد که کسی دیگر به اسم «سیدمرتضی مسائلی» آن را کارگردانی میکند.
این فیلم به نوعی مرثیه ترمیدور انقلاب است و میگوید انقلاب همه ارزشهایش به باد رفته است و مرثیه میخواند، برای اینکه قهرمان این فیلم که جانباز است در خانه نشسته و رخت میشوید و موهایش نیز مثل زنان بلند شده است و میخواهد بگوید انقلاب بچههایش را خورده است و تمام شده است اما بهرحال مخملباف نتوانست برداشت خود را از سینمای دینی حاکم کند!
سالهای 60 تا 69 فیلم های ضد انقلاب اجازه اکران پیدا نکردند
اما در این میان حرکتی که خاتمی و اطرافیانش داشتند چون به تدریج و آرام بود، توانست فضایی را ایجاد کند. حداقل نکتهای که در سالهای 60 تا 69 وجود داشت این بود که سینما به خاطر نظارتهایی که میشد به شریعت پایبند بود. پردهدریهای علنی نسبت به انقلاب وجود نداشت، فیلمها نسبت به انقلاب تقریبا زاویه نداشتند. کسی جرأت نمیکرد علیه انقلاب و ارزشهای انقلاب و دین فیلم بسازد. فیلمهای خنثی ساخته میشد اما فیلمی که بخواهد نیش بزند به انقلاب، نظام و دین ساخته نمیشد و اگر هم ساخته میشد اجازه پخش پیدا نمیکرد.
فیلم «مرگ یزدگرد» ساخته ولی توقیف میشود، فیلم «آقای هیروگلیف» ساخته و توقیف میشود، فیلم «خط قرمز» مسعود کیمیایی ساخته ولی توقیف میشود. خیلی از کارگردانها با حال و هوای قبل از انقلاب فیلم میسازند و مسائل شرعی را رعایت نمیکنند، مسائل انقلاب را رعایت نمیکنند و توقیف میشود.
سینماگران میفهمند انقلاب زورش زیاد است و افرادی که از قبل از انقلاب آمدهاند، سعی میکند خودشان را وفق دهند. حداقل فیلم مخالف با دین و یا مخالفتی که رسماً شریعت و دین را زیرپا بگذارد را نمیسازند.
زمانی دوستانی میگفتند فیلم «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی به طنز علیه انقلاب ساخته شده و میگویند انقلاب سقوط خواهد کرد. اما برداشت عمومی اینگونه نبود و این فیلم نیز اکران شد. غیر از این یک مورد، در این 10 سال چیز دیگری را در اینباره به خاطر ندارم.
ابتدای دهه 70 کسانی که گفتمانشان با انقلاب فرق داشت قوت گرفتند
به یاد ندارم که کسی در این 10 سال با افتخار بگوید فیلمی ساختهام که در آن به انقلاب طعنه زدم. اما از سال 69 و 70 به بعد آن عدهای که قبل از انقلاب بدنه سینما و پرچمدار بودند، و تا سال 60 تا 70 هم با انقلاب مماشات کرده بودند، از سال 70 کمکم دستشان باز شد. مانند «مسعودکیمیایی»، «داریوش مهرجویی»، «بهرام بیضایی» و «عباس کیارستمی»، اینها چهرههای شاخص این جریان بودند. اینها فضا را برای جولان خودشان بازدیدند. درست است که چند نفر از این افراد قبل از انقلاب فیلمهای مبتذل و فیلمهای خلاف شریعت و اخلاق داشتند اما در هر صورت این افراد سینماگران صاحب تکنیک و مؤثری نیز به حساب میآمدند و سینما را کم و بیش بلد بودند.
اینها آمدند و کمکم یک موجی را در سینمای ایران ایجاد کردند، سینمایی که کاری به کار انقلاب ندارد یعنی بی اعتنا به انقلاب و نظام بودند و خودشان برای خودشان حرفی داشتند. این حرف با حرف انقلاب و نظام فرق میکند و چیز دیگری بود. (البته من درباره بهشت یا جهنم این افراد قضاوتی ندارم و تنها درباره تاثیر عملکرد آنها صحبت می کنم)
آوینی از اولین هشداردهندگان قوت گرفتن این جریان در سینما
این عده کار خود را شروع کردند، یکی از اولین کسانی که نسبت به فعالیت این طیف اولین کسی که به این جریان مشکوک میشود به طور جدی میخواهد جلوی آنها بایستد «شهید مرتضی آوینی» است و هزینههایش را نیز میپردازد. در اولین سمینار بررسی سینمای پس از انقلاب یک همایش در سال 70 در سینما کانون بر گزار شد که فضای کلی فضای موسوم به روشنفکری بود. یکی از سخنرانان آن جلسه «شهیدمرتضی آوینی» بود و آن زمان ایشان چندان مشهور نبود و وقتی میخواهد نقد سینمای روشنفکری را شروع کند کل جلسه ایشان را هوو کردند و تا آخرین لحظهای که میخواست صحبت خود را ادامه دهد فضای کلی سالن علیه آوینی بود. اگر متن سخنرانی ایشان را نگاه کنید میبینید آوینی در سخنرانی خود با نقد کردن در حال زدن قلههای حرکت روشنفکری است اما محیط اجازه نمیدهد و همه در حال داد زدن هستند تا آوینی نتواند صحبت خود را تمام کند.
جایی که سینمای روشنفکری رسما راه خود را از انقلاب جدا کرد
این موج سینما که آوینی نسبت به حرکتش اعلام خطر کرده است رشد میکند و خود را در قالب فیلمهای متفاوتی به نمایش میگذارد مانند سیل جوایزی که نصیب فیلم «پرده آخر» واروژ کریم مسیحی شد. «پرده آخر» بیش از 7 الی 8 سیمرغ بلورین گرفت در صورتیکه این فیلم هیچ ربطی به انقلاب، نظام، امام و ایران نداشت و البته سینمای روشنفکری نیز استقبال بسیاری از آن کرد! از لحاظ تکنیک هم فیلم قابل تأملی بود منتهی این یکی از مصادیقی بود که سینمای روشنفکری راه خود را سوا کرد و به جلو حرکت کرد.
اینجا بود که سینمای ایران تبدیل به چند شاخه شد:
1- سینمای «روشنفکری»: چهرههای شاخص قبل از انقلاب که تکنیک را نیز بلد هستند و میخواهند به طور رسمی جدایی خود را از مسیر انقلاب ابلاغ کنند.
2ـ سینمای «مبتذلساز» که فیلمهای مورد پسند سینماهای درجه جیم را میساختند، همان قاچاقچیها و جنگ دزد و پلیس، کسانی که شغلشان سینما نبود و میآمدند و فیلمی میساختند تا نان بخورند.
3ـ سینما «متعهد و دغدغهمند»: تعداد محدودتری سینماگرانی که نسبت به نظام و انقلاب وفادار بودند، دغدغههای نظام و انقلاب را به طور جدی داشتند و چه در ژانر دفاع مقدس و چه در ژانر غیردفاع مقدس حضور داشتند.
بچه مسلمانهایی که بدلیل تکنیک بالا سینما مجبور به پذیرش آنها شد
جریان سینما متعهد به انقلاب و نظام در سینمای ایران آغاز میشود و در مقطعی که ما شاهد ساخته شدن «وصل نیکان»، «از کرخه تا راین»، «پناهنده»، «شنا در زمستان»، «بلوک»، «تونل» و «هور در آتش» و غیره هستیم، این افراد در یک جریان کمحجمی در سینما کار میکنند که دغدغههای نظام و انقلاب برایشان به طور جد مطرح است و سعی میکنند که فیلمهایشان در خدمت آرمانهای انقلاب باشد.
بعضی از این فیلم ها عدالتخواهانه است مثل فیلم «شنا در زمستان» محمد کاسبی که تنها ساخته او است، مثل دغدغههای ابراهیم حاتمیکیا در «وصل نیکان» یا «از کرخه تا راین»، مثل دغدغههای رسول ملاقلیپور در فیلم «پناهنده» یا نگاهی که «مجتبی راعی و دیگر بچههایی که نسل انقلاب محسوب میشوند دارند. این افراد در سینما صاحب تکنیک بودند و سینما مجبور شد آنها را به رسمیت بشناسد به عنوان افرادی که سینما را بلد هستند و به آن مسلط شدهاند.
مسئولان گمان می کردند با بردن سینماگران به حرم امام آنها انقلابی می شوند
جالب اینکه موج پرحجم سینمای روشنفکری که هر چقدر جلو میرود بیشتر به آن اهمیت داده میشود و حاکمیت نیز به آن پر و بال میدهد. وزرات ارشاد از سال 71 ـ 72 به بعد به آنها پر و بال میدهد و آنها بزرگ و بزرگتر میشوند. حتی وزارت ارشاد زمان آقای میرسلیم با اینکه جهتگیریاش این سمتی نبود، اما احساس میکرد اگر دست آنها را بگیرد و ببرد حرم امام آنها مسلمان میشوند. آقای ضرغامی، معاون سینمایی بود و برنامهای تشکیل داد و رفتند میثاق با امام و فکر میکردند که اینطوری میشود آب توبه بر سر آنان ریخت و آنان وارد فضا شوند در صورتیکه اینگونه نبود.
در زمان پروبال دادن به سینمای روشنفکری، سینماگران متعهد برای کار مشکل جدی داشتند
این درحالی بود که از همان موقع و حتی قبل از آن از نسل سینماگرانی که به نظام انقلاب وفادار بودند نه تنها حمایت نمی شد بلکه از همه جهت زیر فشار بودند. زیرا نظام آنها را درک نمیکرد و نمیفهمید اینها چه افرادی هستند و به چه دردی میخورند. رسول ملاقلیپور، مجتبی راعی، حاتمی کیا در آن مقطع میگویند ما یک تانک میخواهیم بگیریم و فیلم جنگی بسازیم اما پدر ما را درمیآورد و اجازه نمیدهد. یعنی درک دستگاههای دولتی و نهادهای انقلابی اینقدر نبودکه باید برای تقویت نظام و انقلاب، این نسل را پر و بال داد و تقویت کرد. اتفاقاً نه تنها به آنان کمک نمیکردند بلکه خواسته و ناخواسته آنها را اذیت میکردند و سرعتشان را میگرفتند.
سینمای روشنفکری با دوم خرداد 76به جریان حاکم سینمای ایران تبدیل شد
سینمای موسوم به روشنفکری به دوم خرداد که رسید تبدیل به جریان حاکم سینمای ایران شد و عملاً به کل سینما سیطره پیدا کرد. از زمان مهاجرانی به طور سیستماتیک تلاش میشود سینمای وابسته به انقلاب و در خدمت انقلاب حتیالامکان تضعیف شود. آنقدر به این سینما فشار میآید که بعضی از سینماگرانی که به این نسل معتقد هستند یا کنار میروند یا مجبور میشوند دست از آرمانهای خود بردارند و وارد عرصههای دیگری شوند یا مانند ملاقلیپور مجبور میشوند در این فضا«کمکم کن» بسازند. واکنش ابراهیم حاتمیکیا به این فضا «آژانس شیشهای» است و اینگونه هنرمندانه به وضع موجود اعتراض میکند، ولی حاتمیکیا هم بعد از «آژانس شیشهای» کارش به «ربان قرمز» و «برج مینو» میرسد.
سینماگران متعهد به انقلاب از دو طرف کتک می خورند
هم فضای کلی میخواست آنها را منزوی کند و هم کسی از آنها حمایت نمیکرد و آنها به خاطر اینکه سینما و آثارشان وفادار به نظام بود از 2 طرف کتک میخورند. هم از طرف نهادهای رسمی نظام که نه تنها کمکشان نمیکردند که حالشان را میگرفته و پشتشان را خالی میکردند و هم از طرف موج قالب سینمای موسوم به روشنفکری که اتفاقاً همه امکانات نظام را هم به خدمت گرفته بودند.
جایزه جشنوارههای فجرمان از موج سینمای روشنفکری بود، حمایت وزارت ارشادمان از این افراد و از این موج بود. سلام و صلوات و رو سر گذاشتن و حلوا حلوا کردنمان نیز برای این افراد بود اما بچههای انقلاب هیچ. نتیجهاش این است که بعضی از بچههای انقلاب گریزان شدند و بعضی از آنها نیز پشیمان شدند و بعضی دیگر نای حرکت نداشتند. آخرش هم گفتند این مدل از سینما را مردم نمیپسندند و از این نوع سینما زده شدهاند مانند سینمای دفاع مقدس و باید پاکش کنیم.
سینمای روشنفکری در دوم خرداد رسما تقابل خود با نظام و دین را ابراز کرد
آنها خودشان برای مردم سلیقه ساختند. وقتی شما برای مردم ذائقه تعریف کنید، مردم تابع حاکمان خود هستند و ذائقشان براساس آنچه که حاکمیت تعیین کرده است عوض میشود. اگر فیلم جنگی خوبی ساخته میشد مردم از آن حمایت میکرد، اما نکته اصلی آن است که فیلم جنگی خوب ساختن خیلی سخت شده بود. آنقدر سخت شده بود که کمتر کسی جرأت میکرد به سراغ آن برود، زیرا حمایت که نمیشد هیچ سنگاندازی نیز میکردند.
از آن طرف همه امکانات و پشتیبانیها برای این بود که سینمای روشنفکری گسترش پیدا کند و سینمای مبتذلساز و جیمساز هم دستش بازگذاشته شد و نتیجه اینکه این دو جریان مخرب دستشان باز بود، ذائقه و سلیقه مخاطب ایرانی نیز به تدریج تغییر پیدا کرد.
اتفاق بعدی سینمای روشنفکری این بود که این جریان و این نوع سینما به نقطهای رسیده بود که در زمان دوم خرداد به طور رسمی تقابل خود با نظام و دین ابراز کنند و جالب اینجاست که افتخار نیز میکردند.
علیرغم تلاش سینمای روشنفکری افرادی مانند حاتمی کیا جذب آنها نشدند
دوم خرداد چند اتفاق افتاد، تیر خلاصی را به پیکره نحیف سینمای ارادتمند به نظام، انقلاب و دین را زدند و از آن طرف 2 موج سینمای رقیب که همان «جیمساز» و «موج روشنفکری» بود را تقویت کردند. نتیجه این شد که این دو موج به سمتی رفتند که چند هدف داشت.
یکی زیرپا گذاشتن ارزشهای دینی، حجاب و عفاف. «جیمسازها» برای فروش بیشتر و «روشنفکرها» برای اینکه تفاوت عقیدهای با نظام داشتند.
دوم در این زمان که سینمای روشنفکری در حال تبدیل شدن به سینمای اصلی و بدنه بود. نیروهای جوان را به خود جذب کرد حتی بعضی از نیروهایی که روزگاری در اردوگاههای انقلاب بودند را به سمت خودش کشاند و در حال نیروگیری بود. مخملبافی که بعد از فیلم شبهای «زاینده رود» در فاز آنها وارد شد و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» را ساخت وارد این تیم شد. آنها حتی دوست داشتند که حاتمیکیا، مجید مجیدی، مجتبی راعی و ملاقلیپور را نیز وارد تیم خود کنند. آنها دوست داشتند همه را جذب کنند که بدنشان روز به روز فربه و فربهتر شود. اما حاتمیکیا و ملاقلیپور و راعی جذب آنها نشدند، هر چند که خودشان نیز تحولاتی پیدا کردند. اما نمیتوان گفت که حاتمیکیا خودش وارد اردوگاه آن طرف شد، اینگونه نبود.
حقیقت سازی های سینماگران روشنفکر
از 2 خرداد این عده شروع به مستندسازی و حقیقتسازی کردند. یکی از چیزهایی که آنها به اسم حقیقت نشان دادند این بود که جامعه از اسلام، دین و غیره خسته شده و جامعه نو و جوان شده است دلیل آن نیز دوم خرداد است که گرایش به ارزشهای مدرن غربی، آزادی غربی، تفکر و فرهنگ غربی دارد. جامعه این را میپسندد و ما نیز در این مسیر حرکت میکنیم. ما مروجان تفکر مدرنیته غربی هستیم و نسل جوان ما را میخواهند و ما در خدمت آن هستیم، پیوندمان مبارک.
در حالی که اینها بودند که نسل جوان را در غیاب سینمای ارزشی شستشوی مغزی دادند و به خودشان جذب کردند. نسل جوان ما هر چه در سینما دید یا روشنفکری و یا جیمساز بود و آنهایی که دوست نداشتند جذب مبتذل جیمساز شوند جذب سینمای روشنفکری و مثلاً فاخر شدند.
حالا در این میان از چندگانههای مهرجویی و کارهای ضدجنگ کیمیایی بگیرید و بیایید جلو و تا در فضای معاونت سینمایی «ضرغامی»، کیمیایی «ضیافت» را میسازد که سینماگران به آشتی انقلاب و کیمیایی از آن یاد میکنند. در این میان استثناء نیز وجود داشت، تیمی «روز واقعه» را میسازند که به آنها نمیخورد که این کار را انجام دهند اما کار، کار خوبی است. رگههایی از این کار تسامح در دین را ترویج میکند اما به هر حال کار بد و دینستیز نیست و روایتی هنرمندانه از عاشورا است.
سینماگرانی که با افتخار تضادشان را با انقلاب فریاد زدند
سینمای موسوم به موج روشنفکری هر چقدر که جلو میآید، کمکم خطوط قرمز را زیرپا میگذارد و با تعمد شریعت را رعایت نمیکند، با تعمد هنرپیشههای زن بیحجاب شدند و برهنگی و جاذبههای جنسی را بیشتر میکنند. «سینمای جیمساز» برای فروش بیشتر برهنگی و هرزگی را رواج میدهد اما «سینمای روشنفکری» با هدف دینستیزی و زیر سؤال بردن ارزشهای انقلاب و به طور جدی مخالفت با ارزشهای انقلاب و اثبات اینکه انقلاب به بنبست رسیده و تمام شده است اقدام به نشان دادن برهنگی و هرزگی میکند در این فضا نیز ساختن فیلمهایی مثلاً کمدی با هدف زیر سؤال بردن آدمهای انقلابی شروع میشود به طور مثال فیلم سینمایی «نان و عشق و موتور 1000»، «مکس»، «پارتی» و فیلمهایی که با تعمد به نظام و انقلاب و دین نیش بزند. زمانی که «بهمن فرمانآرا» میآید، ستاره این موج میشود. چهرههای جدیدی نیز متولد میشوند. جالب است که چهرههای جدیدی مثل «بهمن قبادی» نیز متولد میشوند و نسل فیلمسازانی که بدشان که نمیآید هیچ تازه بسیار خوشحال میشوند که همه بدانند که آنها مخالف نظام هستند. «جعفر پناهی» و کسانی که به طور رسمی اعلان جنگ با ارزشهای انقلاب کردهاند.
سینمای روشنفکری با جایزهها و پول نظام، به آرمان های نظام فحش میدهد
در کنار سینمای روشنفکری، سینمای عرفانی که از سال 60 شروع و کمکم به سینمای بیش از حد روشنفکری که نه تکنیک و نه گیشه داشت و فقط به عشق جشنوارههای آن طرف ساخته شده بود. این مدل از سینما شروع به رشد کرد. سینمایی که در داخل مخاطب ندارد و زمانی هم که اکران پیدا کند تماشاچی ندارد. جالب است که بدانیم عمدتا هم به طور مستقیم یا غیرمستقیم با بودجههای بیتالمال ساخته میشدند. طنز روزگار این است که همین سینمای روشنفکری هم در حال از تغذیه از نظام است. با جایزهها و با پول نظام، خود نظام را فحش میدهد.
موج سینمای فوق روشنفکری که الگویشان موج نوی سینمای فرانسه بود و فیلمهایی که به تعبیر خودشان پستمدرن بود مانند فیلمهای «علی محمدی»، «بنکدار»، «علیرضا امینی»، «مریم زندی»، که فقط به عشق جشنوارههای آن طرف آب فیلم میساختند.
انزوای کامل نسل معتهد به سینمای انقلاب
در حال حاضر در فضایی هستیم که سینمای کشور توسط این دو موج اصلی، تسخیر شده است. نسل سینمای وابسته به انقلاب و دغدغهمند نسبت به انقلاب در حداقل خودش و در انزوای کامل رسیده به همین خاطر یا از اعتقادات خود دست برداشته یا به سمت و سوهای دیگر رفته است.
در این میان حاتمیکیا فردی شد که «دعوت»، «به رنگ ارغوان» و «گزارش یک جشن» میسازد. یعنی حاتمیکیای خنثی. نگاه انتقادی حاتمیکیا در «آژانس شیشهای» و «از کرخه تا راین» بسیار تیز و برنده اما در خدمت نظام است ولی در «به رنگ ارغوان» یا «به نام پدر»، حاتمیکیا دیگر حرفی برای گفتن ندارد. مجتبی راعی دیگر در سینما حضور پیدا نمیکند، کمال تبریزی به جایی میرسد که «همیشه پای یک زن در میان است» میسازد. اما مجیدی در مسیر خودش ثبات خود را حفظ میکند اما مجیدی هم دیگر مجیدی عدالتخواه فیلم «پلاک» نیست.
روند سینمای ما در زمان احمدی نژاد تفاوتی با زمان مهاجرانی نداشت
دردوره آقای احمدینژاد روند سینما همان روندی است که زمان آقای مهاجرانی بود و دوره صفار هرندی نیز آنهایی که تاج بر سر دارند، مهرجویی، کیمیایی، بیضایی و جیرانیها هستند. آن افرادی هم که این پایین بودند، بزرگ شدند و حالا آنها پرچمدار این گروه هستند مانند اصغر فرهادی که نظام و انقلاب هیچ وقت دغدغه فرهادی نبودهاست. به همین خاطر در موجی که آنها میسازند شاهد زیر سؤال بردن احکام اسلام به طور جدی هستیم. یکی از خطهایی که آنها به شدت و به طور جدی درباره آن کار کردهاند بحث قصاص است. نزدیک به 10 فیلم ساخته میشود تا قصاص در نظر مردم یک امر منفی و زشت جلوه پیدا کند. از «میخواهم زنده بمانم» تا «انتهای خیابان هشتم» و «سوت پایان» میخواهند قصاص را به عنوان یک رفتار غیرانسانی زیر سؤال ببرند. قصد دارند احکام خانوادگی اسلام را زیر سؤال ببرند، حجاب و عفاف را به طور جدی زیر سؤال ببرند، محرم و نامحرم و ارزشهای سیاسی را زیر سؤال ببرند.
فیلم ضد صهیونیستی که در اکران بیچاره شد
در همین دهه که سخت و پرفشار نیز بود، رویشهایی انگشتشمار نیز داشتیم که با اعتقادات شخصی خودشان سعی کردند چراغ انقلاب را روشن نگه دارند مثل «پرویز شیخ طالبی»، «ابوالقاسم طالبی» که تا حدودی سعی کردند که دراین راه قدم بگذارند. شیخ طادی یکی از اولین فیلمهای ضد صهیونیستی ایران را میسازد. خود نظام بلایی به سر «شکارچی شنبه» میآورد که من فکر میکنم هر کس دیگری نیز جای او باشد دیگر فیلم ضدصهیونیستی نخواهد ساخت. این فیلم سینمایی را در اکران پدرش را درآوردند و هیچ حمایتی از او نشد. در حالی که کارهای شیخطادی در راستای انقلاب و نظام است. البته میتوانیم بگوییم کارش ایراد تکنیکی داشته اما اگر حمایت میشد شاید خیلی سریعتر از این ایرادات حل میشد. در حال حاضر فیلم «روزهای زندگی» یکی از فیلمهایی است که میتوانیم به عنوان شاخص معرفی کنیم. «روزهای زندگی» به شدت جای تحسین دارد که زیر این همه فشار کاری ساخته شود که از همه نظر وفادار به آرمانهای انقلاب است. کاری که ابوالقاسم طالبی در خصوص «دستهای خالی» انجام داد نیز در همین راستا است. تک و توک شاهد افرادی هستیم که در این زمینهها کارهای خوبی دارند.
سینمای سوپر روشنفکری یدکی سینمای روشنفکری
ما با یک فضای قالب موسم به سینمای روشنفکری که ذیل خودش یک جریان سینمای سوپر روشنفکری یا پست مدرن رو هم یدک میکشد طرف هستیم و موج سینمای مبتذلساز یا همان فیلمهایی که 8ـ7 بازیگر کمدی را میآورند و توهین جدی به شعور مخاطب میکنند و فروش هم نمیکنند رو به زوال است. این وسط پرانتزی باز میکنیم و میگویم هنرمند به هر حال، میتواند در کار هنریاش کار خوب نیز داشته باشد، بعضی از افراد نیز رسماً نشان دادند که مقابله بانظام و اسلام نمیکنند اما نظام و انقلاب نیز هیچ وقت دغدغهشان نبوده است مثل همایون اسعدیان و فیلم «طلا و مس» و «بوسیدن روی ماه»، تیپهای همایون اسعدیان هیچوقت ادعای روشنفکری نداشته است و فیلمهای متفاوتی نیز در کارنامهشان است. به عنوان یک هنرمند ادعایی نیز ندارد و فیلمهای قابل تحسینی مثل «طلا و مس» هم ساخته. میخواهم بگویم کارگردانان مستقلی مانند همایون اسعدیان و محمدحسین لطیفی نیز وجود دارند اینها وقت خودشان را در تقابل با دین و نظام قرار ندادند و در این فضا نیز نبودند و هیچ کس این افراد رادر موج سینمای موسوم به روشنفکری محسوب نمیکند، هر چند ممکن است فیلمهای سطح پایین نیز ساخته باشند.
نسل شیخ طادیها و طالبیها مجال کار بیشتر ندارند/حاتمیکیاها و راعیها را باید احیاء کرد
در حال حاضر در سینما یک جمعی از علاقمندان و فعالین سینما وجود دارند که
به ارزشهای نظام وفادارند اما امکان و اجازه ورود به سینما را پیدا
نمیکنند مانند همین افرادی که بخش کوچکی از کارهایشان در جشنواره عمار
دیده شد، همینهایی که ترجیح دادند که مستندسازی کنند و در تلویزیون فعالیت
کنند تا در سینما. آدمهایی که به انقلاب و نظام تعلق خاطر دارند، حرف
برای گفتن دارند، صاحب تکنیک هستند اما فضای کلی سینما مجال ورود به سینما
را به آنها نمیدهد. از آن طرف آدمهایی داریم که علیرغم همه سختیها به
آرمانها و انقلاب پایبند هستند و فیلم خوب میسازند و کار هم بلد هستند
اما مجال ساخت آثار بیشتر پیدا نمیکنند مانند نسل شیخ طادیها و طالبیها.
اینها کسانی هستند که بایدکمی از آنها دلجویی کرد و آنها را در خدمت نظام و انقلاب قرار داد و مانند حاتمیکیاها، مجتبی راعیها را باید احیاء کرد. نظام باید از تجربیات و تمام توانمندیهایی افرادی مثل آنها حمایت کند تا بعضی از آنان که دغدغهشان دغدغه اسلام و نظام است دوباره بتوانند در این راه قد علم کنند.
بجای سینماگران متعهد از سینمای روشنفکری بصورت سیستماتیک حمایت شد
طالبی، با لجبازی و پوستکلفتی توانست فیلم بسازد و این چیزی است که خودش
میگوید. سیستماتیک از طالبی حمایت نشد اما از سینمای روشنفکری سیستماتیک
حمایت میشود. صفار هرندی به مریم زندی در جشنواره فیلم فجر، سفر حج، یک
خودرو و چند میلیون تومان پول جایزه میدهد.
زندی که وقتی بالای سن میآید
تا جایزه بگیرد روسریاش از سرش میافتد حالا داستان فیلم او چیست؟ داستان
تجاوز یک نفر به خواهرزاده خودش است. حتی زمان صفار هرندی نیز به طور
سیستماتیک از فیلمهای جریان موسوم به روشنفکری حمایت شد. از طرف ارشاد و
دستگاههای دیگر مثل حوزه هنری قبل از محسن مؤمنی از این افراد حمایت کردیم
و این سوال اینجا پیش میآید که ارشاد چه طور تنظیم شده است که حتی
صفارهرندی نیز نتوانست آن را درست کند. صفار هرندی در دوران وزارت ارشاد
خود تماشاچی بود. شما میتوانید بگویید حضور صفار هرندی در 4 سال وزارتاش
تاثیرگذار بوده است و اتفاقات بدی نیافته است؟ و جالب این است که این آدم
تأثیر نمادین نیز نمیگذارد.
صفارهرندی وقتی میخواهد به مریم زندی جایزه بدهد و میبیند این فرد روسریاش از سرش افتاده است حتی حاضر نیست به اندازه یک روسری به اساس نظام و احکام فقهی احترام بگذارد، میتوانست جایزه ندهد و بگوید من به شما جایزه نمیدهم چون شما حجابت را رعایت نمیکنی. من وزیر این مملکت هستم، پاسدار هستم و این کار را نمیکنم. شما در جشنواره کن اگر بهترین کارگردان نیز باشی اگر لباس خاص نپوشی راهت نمیدهند، در جشنواره فجر، حتی به این قوانین اسلامی حتی به اندازه قوانین جشنواره کن هم اهمیت نمیدهند.
سینمای انقلاب آنقدر توانمند است که می تواند منطقه را تغذیه کند
سینمای انقلاب سینمایی است که میتواند مخاطب جذب کند، بلایی بر سر فیلم «33 روز» میآورند که در ایران بیننده پیدا نمیکند اما از این فیلم در بیروت بسیار استقبال میشود آن وقت قربانی این فضا میشود. سینمای انقلاب سینمای وابسته به ارزشهای نظام، آنقدر توانمندیهای نو و کهنه دارد که باید آن را احیا کنیم و به کار بگیریم و به رویشهای جدید توجه کنیم آنقدر آدم داریم که اگر وارد گود شوند، میتوانند سینمای ایران، تلویزیون ایران، خاورمیانه و به نوعی جهان را تغذیه کنند. ما به آنها پر و بال نمیدهیم و به دنبال احیا کردن نیروهایی هستیم که منزوی شدند اما از آن طرف نظام فقط در حال احیای سینمای روشنفکری و ذیل پست مدرن روشنفکری است، نتیجه میخواهید چه بشود؟ اگر کسی بیاد و بگوید مردم عوض شدند و فیلمهای وابسته به نظام و انقلاب را نمیپسندند من میگویم که حتی اگر هم اینگونه باشد و ذائقه مردم کاملاً عوض شده باشد، نظام وظیفه دارد برای تربیت مردم تلاش کند و یارانه بدهد.
اگر ذائقه مردم عوض هم شده باشد حکومت وظیفه دارد آن را اصلاح کند
مانند اینکه فردی بیاید و درباره شخصیت حضرت ابوالفضل«ع» فیلم بسازد،
مانند فیلمی در فضای فیلم مختار، فرض کنید میرباقری در مختارنامه
تکنیکهایی را به کار میبرد که در سینمای ایران رایج نیست. جلوههای
ویژهای را به کار میبرد که در سینمای ایران کمنظیر است و میدانیم که در
سینمای ایران، قهرمان قابل لمس تا به حال نداشتیم و میدانیم که میرباقری،
مختار را قهرمان قابل لمس ارائه میدهد. فرض کنید ایشان قبل از آنکه مختار
را در تلویزیون پخش کند از مختار یک فیلم سینمایی خوب ارائه میداد. به
نظر شما این فیلم پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران نمیشد؟ فقط اگر
مذهبیها میرفتند و فیلم را میدیدند، 20 میلیون بیننده پیدا میکرد. در
حال حاضر هم اگر میرباقری که مختارنامه را ساخته بیاید و در مورد زیدابن
علی و حماسه زید فیلم سینمایی بسازد کارش شاخص خواهد بود. اگر بپذیریم
ذائقه مردم عوض شده حاکمیت باید این کار را بکند و باید یارانه بدهد و کمک
کند تا ذائقه مردم تغییر کند یعنی پذیرش فیلمهای منطبق با ارزشهای نظام و
انقلاب شود.
ما هیچ وقت نگفتیم باید فیلم سفارشی ساخته شود
در ایران سوژههای جذاب و ضد آمریکایی کمی نداریم که نتوان درباره آن کار کرد جالب اینجاست که در مقاطع و در دولتهای مختلف از جمله دولت آقای احمدینژاد تلاش شده است فیلمهای سفارشی ساخته شود و به طور معمول بد درآمده است مانند فیلم «گیرنده» که درباره سفرهای استانی رئیسجمهور است و به بسیار فیلم بدی است. بد به این معنی که سینما نیست و فکر نکنم حتی 2 هزار نفر هم آن را ببینند جالب این است که حتی فیلم سفارشی خوب نیز نتوانستند بسازند. دولت آقای احمدینژاد میتوانست درباره سفرهای استانی فیلم جذابی بسازد و اشکالی هم نداشت اما «گیرنده» نه در مدح سفرهای استانی و نه در مدح نظام و انقلاب است. این فیلم حتی مشکل داستان نیز دارد. از این طیف فیلمهایی وجود دارد که سلیقه معاونت سینمایی بودهاند و کمک کردهاند تا ساخته شود اما خاصیتی نیز نداشتهاند مانند فیلم «شکلات داغ» یا «پایاننامه».
فیلم «پایاننامه» یک فیلم شکستخورده سفارشی بود، نقطه مقابل «قلادههای طلا»، فیلم «پایاننامه» سفارش آقای سجادپور بود. بحث ما هیچ وقت فیلم سفارشی ساختن نبوده است. فیلم سفارشی فیلمهایی هستند که هنر در آن نیست البته میشود فیلم سفارشی هنرمندانه ساخت اما در ایران تا به حال فیلم سفارشی هنرمندانه ساخته نشده است. دنبال فیلمی هستیم که خود سازنده دغدغه داشته باشد، باور داشته باشد و موضوع فیلم، دغدغه و باورش در راستای هنجارها و دغدغههای نظام انقلاب باشد. مانند کارهایی که حاتمیکیا در عرصه سینمای دفاع مقدس ساخته است مانند کارهایی که ملاقلیپور قبل از پناهندهاش ساخته است مثل کارهایی که مجتبی راعی ساخته است.
سینمای سوپر روشنفکری هنوز هم بخاطر حمایت دولت و صدا و سیما قدرتمند است
متأسفانه سینمای سوپر روشنفکری هنوز هم غول و قدرتمند است اما توانمندیهایش به خاطر توانمندیهای ذاتیاش نیست. به خاطر این است که دولت، ارشاد، صدا و سیما از آن حمایت میکنند و رقیب اصلی این سینما که سینمای انقلاب است را مهجور کردهاند. قدرتش به خاطر قدرت ذاتی نیست بلکه با دوپینگ قدرتمند شده است و قدرتش از رگ و پی نظام بوده است.
من فکر میکنم همه جای دنیا این وجود داشته باشد که هر دولتی میآید و خط قرمزهای خودش را بیان میکند، حتی قانونی هم میکنند که کسی نتواند به این خط قرمزها نزدیک شود. بعد از 33 سال وزارت ارشاد نباید محدوده رعایت شریعت و فقه در سینما را مشخص کند؟ این توقع زیادی است؟ الان بعد از 33 سال ما باید شاهد رفتارهای خلاف شرع از طرف قهرمانان فیلمها باشیم؟ حجاب رعایت نمیشود، رابطه اختلاط بین محرم و نامحرم رعایت نمیشود، هنجارهای اخلاقی رعایت نمیشود، بازیگرهای نامحرم همدیگر را در فیلمها لمس میکنند، به هم کشیده میزنند، دست همدیگر را میگیرند، در چشمهای هم زل میزنند، لباسهای خلاف شرع میپوشیدند. این توقع زیادی نیست که در کشوری که تنها حکومت دینی جهان را دارد این مسائل رعایت نشود.
باید برای همیشه تکلیف سینما و فقه را مشخص کنیم
وزیر ارشاد خود دکترای فقه و اصول دارد اما مهاجرانی اینگونه نبود. توقع زیادی است که یک لایحه داده شود و برای همیشه تکلیف سینما و فقه را مشخص کنیم؟ قانونی وجود ندارد، سلیقهای است. مانند اینکه وزارت ارشاد قصد داشت ممیزیها را به تهیهکننده بسپارد که با اعتراضات جلوی این کار گرفته شد. مجلس باید رعایت حجاب را قانونی کند، وزارت ارشاد باید یک لایحه به مجلس بدهد که قانونی تصویب شود که هر فیلمی که مسائل شرعی و حجاب و غیره را رعایت نکند قابلیت ساخت ندارد و چنین قانونی نداریم. بستگی به عنایت و کرم رئیس اداره نظارت دارد که آن هم همیشه به نفع سینمای دینستیز تخفیف داده شده است.
فیلمی که اینگونه نیست نباید مجوز بگیرد و حتی در طول ساخت وزارت ارشاد باید نظارت کند. البته ما حرفی از نظارت محتوایی نمیزنیم، نه اینکه از نظر حجاب چک شود بلکه به طور صریح با دین مخالفت نشود. هنجارهای اخلاقی و هنجارهای خانوادگی رعایت شود، اینها حداقلهایی هستند که باید رعایت شود.
شورایی مرکب از اهل فن و اهل دین بر سینما نظارت کند
من به دنبال سانسور محتوا نیستم، میگویم اگر کسی بیاید به شیوههای هنرمندان و منصفانه ضعفهای جمهوری اسلامی را بیان کند چه اشکالی دارد؟ ما که نمیگوییم که همه بیایند و بهبه و چهچه کنند.
هنر را نمیشود نظاممند کرد، اما یک جاهایی وجود دارد که وجدان عمومی و شعور عمومی میفهمد مثال میزنیم، درباره فیلم «طلا و مس»، وجدان و شعور عمومی از این فیلم درک فیلم ضدمذهب نداشت.
اگر برویم به سمت اینکه این موارد قانونی و در قانون پیشبینی شود خوب است که شورایی مرکب از اهل فن و دین داشته باشیم تا اگر اختلافی پیش آمد این شورا مثل هیأت منصفه رفتار کند. زمانی فیلمنامهای تصویب میشود که حتی اولین فردی که این فیلمنامه را بخواند اگر تخصص خاصی نیز نداشته باشد میتواند تشخیص دهد که فیلمی دینستیز است. معتقدم که باید چنین شورایی تشکیل شود.