به گزارش مشرق به نقل از فارس، حجتالاسلام والمسلمين حسين مظفري در سال 1348 در يک خانواده مذهبي در شهر تهران به دنيا آمد. وي بعد از اخذ ديپلم رياضي، وارد حوزه علميه مرحوم مجتهدي شد.
مظفري افتخار حضور بيستوسه ماهه در جبهههاي حق عليه باطل را در کارنامه درخشان خود دارد. در سال 1367 وارد حوزه علميه قم شد و بعد از طي سطوح سهگانه حوزه، ده سال در درس خارج فقه و اصول شرکت جست.
وي به موازات دروس حوزه در سال 1373 وارد مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) شد. مظفري پس از اخذ کارشناسي ارشد فلسفه، در دوره دکتري مشغول تدوين پاياننامه است.
وي 14 سال سابقه تدريس دروس حوزي را داراست و کتاب «بنيان مرصوص» در نقد مکتب تفکيک را منتشر کرده است که در سال 1385 به عنوان کتاب سال حوزه در قلمرو فلسفه و کلام انتخاب شد. همچنين مقالات متعددي از وي در مجلات علمي و پژوهشي منتشر شده است.
با توجه به تمرکز و تخصّص حجتالاسلام مظفري در زمينه «مکتب تفکيک» ميزگردي با حضور وي و همراهان تدارک ديدهايم.
* لطفاً تاريخچه کوتاه ومختصري از شکل گيري مکتب تفکيک بيان کنيد.
ـ اين واژه را براى نخستين بار استاد محمدرضا حکيمى در کيهان فرهنگى، سال نهم، اسفند ماه 1371 مطرح کردند و در آنجا به معرفى اجمالى اين مکتب پرداختند. ايشان مدعى هستند که واقعيت تفکيک قديم و کهن است و به صدر اسلام باز مىگردد. وى کسانى را در عصر حاضر سردمدار و پيشتاز آن و احيا کننده دوباره اين انديشه برمىشمرد که در رأس آنها مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى است که با هجرت خود در سال 1340 هجري قمري از نجف اشرف به مشهد مقدس، ترويج اين انديشه را آغاز مىکند، و پس از ايشان نيز شاگردانش راه او را ادامه مىدهند چهرههاي شاخص اين مکتب که در پاسخ سوال دوم به شرح حال مهمترين ايشان و شخصيتهاى ديگر اين مکتب اشاره مىکنيم.
* چهرههاي شاخص اين مکتب چه کساني هستند؟
ـ اولين چهره بارز و شاخص اين مکتب، ميرزا مهدي اصفهاني است. ايشان مؤسس و بزرگترين شخصيت مکتب تفکيک است. در سال 1303 هجري قمري در اصفهان به دنيا آمد و تحصيلات اوليه را در همان شهر به انجام رسانيد. در حدود دوازده سالگى به نجف اشرف هجرت کرد واز محضر اساتيد نامدار همچون: مرحوم آقا سيداسماعيل صدر، مرحوم آخوند خراسانى و آيت اللّه سيد محمّدکاظم يزدى، مرحوم آيتالله نائينى در زمينه فقه و اصول و از محضر آيتالله سيد احمد کربلايى و آيتالله شيخ محمد بهارى همدانى، در زمينه امور معنوي و اخلاقي استفاده کردند.
در منابع موجود نيامده که فلسفه رسمى را نزد چه کسى آموخته است، اما گفتهاند پس از سالها تعلّم فلسفه و عرفان، احساس کرد معارف فلسفى و عرفانى، با معارف وحيانى همخوانى ندارند. بر اين اساس، در درون ضميرش دچار اضطراب شديد شد و براى برطرف شدن اين مشکل، دست به توسل زد و بارها به مسجد سهله رفت، تا اينکه در يک دريافت معنوي به ناکارآمدي قواعد فلسفى و عرفانى و مخالفت آنها با شرع مبين معتقد مي شود. پس از اين تجربه معنوي، نوشتههاى فلسفى وعرفانى خود را در آب فرات افکنده، تصميم مىگيرد که براى دريافت معارف، تنها به قرآن و روايات اهلبيت (عليهمالسلام) روى آورد.
در سال 1340 ق به آستان قدس رضوى مشرّف شده و در جوار آن امام همام، رحل اقامت مىافکندند و تا سال وفاتش، در اين شهر به تدريس فقه و اصول و همچنين معارف قرآن پرداختند. سرانجام ايشان در سال (1365 ق) به رحمت ايزدى پيوستند و در دارالضيافة حرم مطهر على بن موسى الرضا عليهالسلام به خاک سپرده شدند.
* از ايشان چه آثاري بر جاي مانده است؟
ـ از مهمترين آثار ايشان مىتوان از موارد ذيل نام برد:
1. معارف القرآن
2. تقريرات (شامل اصول فقه، اصول عقايد، قرآنشناسى است که به دست يکى از شاگردان ايشان نوشته شده و توسط ايشان اصلاح گرديده است).
3. غاية المنى و معراج القرب و اللقاء (درباره نماز)
4. ابواب الهدى (خلاصه معارف القرآن)
5. مصباح الهدى (دراصول فقه)
6. المواهب السنية (در فقه)
* شاگردان مبرّز و نامدار ايشان چه کساني بودند؟
ـ برخي از شاگردان برجسته ايشان که مروجين مکتب تفکيک هم بودهاند و در واقع چهرههاي شاخص اين مکتب به حساب مي آيند، عبارتند از:
1. شيخ مجتبى قزوينى
2. شيخ هاشم قزوينى
3. ميرزا جوادآقا تهرانى
4. شيخ محمود حلبى خراسانى
5. شيخ محمدباقر ملکى ميانجى
6. شيخ حسنعلى مرواريد
* چهره برجسته معاصر اين مکتب کدام شخصيّت است؟
استاد محمدرضا حکيمي چهره برجسته معاصر اين مکتب است. از ايشان دهها اثر در زمينههاى مختلف اجتماعى، سياسى و مذهبى به چاپ رسيده که مهمترين آنها عبارت است از:
1. الحياة (ج 1 تا 6) به همراه آقايان: محمد حکيمى و على حکيمى
2. ادبيات و تعهد در اسلام
3. خورشيد مغرب
4. مجموعه مرزبانان حماسه جاويد (6 کتاب)
5. مکتب تفکيک (که با انتشار اين کتاب، مکتب تفکيک به صورت جدّى در سطح جامعه علمى مطرح شد و بر سر زبانها افتاد.)
6. اجتهاد و تقليد در فلسفه
7. معاد جسمانى در حکمت متعاليه
و آثار متعدد ديگر.
به هر حال عنوان «مکتب تفکيک» را ايشان براى اين مکتب فکرى برگزيد و آن را رواج داد.
* فکر مي کنم وقتش رسيده که به مواضع و ديدگاههاي اين مکتب بپردازيم.
ـ پيش از اين که به نقل و تشريح ديدگاههاي اين مکتب بپردازيم لازم و ضروري است يک نکته مهمي تذکر داده شود و آن اين که ديدگاههاي موسس اين مکتب با آنچه امروز به نام «مکتب تفکيک» توسط آقاي حکيمي و ديگران عرضه ميشود، بسيار متفاوت است. ابتدا به اين معنا که آقاي حکيمي صادقانه نظر نسل اول مکتب تفکيک را به جامعه عرضه نميکند و براي مقبول افتادن اين مکتب، چيزهايي را به آنها نسبت ميدهد که هرگز از مراجعه مستقيم به آثارشان چنين چيزهايي برنميآيد. ما در ابتدا معرفي آقاي حکيمي از اين مکتب را ارائه کرده و سپس براي آشنايي بهتر و بيشتر با اصول اساسي مکتب تفکيک برخي از آراء و نظريات موسس اين مکتب، يعني مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني را ذکر ميکنيم.
آقاي محمدرضا حکيمى که خود معرّف و مروّج اين مکتب است، آن را چنين تعريف مىکند:
تفکيک در لغت به معناى «جداسازى» است. (چيزى را از چيز ديگر جدا کردن)، «و ناب سازى» چيزى و «خالص کردن» آن. و «مکتب تفکيک»، مکتب جداسازى سه راه و روش معرفت، و سه مکتب شناختى است در تاريخ شناختها و تأمّلات و تفکرات انسانى، يعنى راه و روش قرآن، و راه و روش فلسفه، و راه و روش عرفان. و هدف اين مکتب ، نابسازى و خالصمانىِ شناختهاى قرآنى و سره فهمى اين شناختها و معارف است، به دور از تأويل و مزج با افکار و نحلهها و بر کنار از تفسير به رأى و تطبيق، تا «حقايق وحى» و اصول «علم صحيح» مصون ماند و با دادههاى فکر انسانى و ذوق بشرى در نياميزد و مشوب نگردد. (مکتب تفکيک/ص 46و47)
و در جاى ديگرى مىگويد:
هنگامى که مىگوييم «مکتب تفکيک»، يعنى آن جهانبينى و جهانشناسى و نظام شناختى و دستگاه فکرى و مبناى اعتقادى (و سيستم تعقلى)، که ميان مفاهيم و اصطلاحات بشرى، يا ممتزج، از سويى؛ و معارف خالص الاهى و آسمانى (متّخذ از کتاب و سنت) از سويى ديگر، تفاوت قائل است و فرق مىگذارد؛ و در واقع و به عبارت بهتر، تفاوتى را که هست و واقعيت دارد مىپذيرد، و بيان مىکند و روشن مىسازد... . و در مورد اين سه مبنا و مکتب (وحى، فلسفه و عرفان) «تفکيکى» است نه «تأويلى» و «مزجى» و «التقاطى» و «تطبيقى»؛ زيرا اين امر را ناشدنى مىداند، و اين سه جهانبينى و جهانشناسى را در حدّ هم و عين هم نمىشناسد، و تأويل و انطباق دادن را به زيان مبانى وحى و معارف قرآنى مىبيند؛ چون استقلال و خودبسندگى آنها را مخدوش مىسازد (و سطح آنها را پايين مىآورد)، و اين چگونگى را عقلاً و شرعا مردود مىشمارد. (مکتب تفکيک/ص161)
*مکتب تفکيک طبق قرائت و تفسير آقاي حکيمي چه اصول اساسي دارد؟
حجة الاسلام مظفري: مي توان مطالب ايشان، در اين زمينه را در پنج اصل خلاصه کرد.
1. جدايي فلسفه، عرفان و دين
2. برتري و اصالت شناخت ديني
3. استناد شناخت ديني به قرآن و حديث
4. اتکا به ظاهر آيات و روايات
5. ردّ هر گونه تاويل
* ديدگاه هاي موسس اين مکتب يعني ميزرا مهدي اصفهاني چه بوده که حضرتعالي ميفرماييد: بين آنچه مکتب تفکيک هست و آنچه توسط معاصرين به ويژه آقاي حکيمي معرفي مي شود، تفاوت و فاصله هست و انطباق نيست؟
ـ بله، موسس اين مکتب ديدگاههاي خاصي داشته است که برخي از آنها عبارتند از:
باب اول که باب الابواب هدايت است، اين است که هيچ امرمشترکى ميان علوم بشرى و علوم جديد الاهى در هيچ چيزى وجود ندارد. ( ابواب الهدى، ص 6. همچنين ر.ک: همان، ص 12.)
علوم بشري يکسره جهالت و تاريکي است. ( ابواب الهدي، ص 73.)
علوم الهي براي ريشهکن کردن علوم بشري نازل شده است. (ابواب الهدي/ص6)
بدون وحي هيچ راهي براي شناخت خداوند وجود ندارد.(ابواب الهدي/ص7)
مصيبت ترجمه کتابهاي فلسفي از زبان يوناني به عربي، براي اسلام سنگينتر و کمر شکنتر از مصيبت سقيفه بوده است! ( تقر يرات/ص 156)
قاعده عليّت از اصل و اساس باطل است و برهان که آن را بهترين نوع قياس مي دانند، پست¬ترين نوع قياس است. (مصباح الهدي/5)
نهايت چيزي که از برهان و استدلال فلسفي حاصل ميشود، يقين حصولي است که آن هم ارزش معرفتي چنداني ندارد و اختلاف فيلسوفان در مسائل مختلف، و همچنين به خطا رفتن قياس ابليس (که از سنخ برهان فلسفي بوده است!) شاهد خوبي بر اين مطلب است. (ابواب الهدي، ص 69 و 124 و مصباح الهدي، ص 8.)
تحصيل معرفت به خداوند، چه حصولى و چه حضورى آن محال است. معرفت حصولى از اين نظر محال است که مستلزم احاطه علمى به خداوند سبحان بوده، و معرفت حضورى هم از اين نظر ناممکن است که بر اساس روايات، معرفت، ساخته خداى تعالى شمرده شده است.
شارع مقدس هرگز مردم را به خداشناسي استدلالي و فلسفي دعوت نکرده و بلکه از آن منع کرده است.(رساله مصباح الهدي، ص 905.)
حکما به دليل تخلف از وحى، در تنگنا قرار گرفتهاند و اگر روش اهلبيت عليهمالسلام را در پيش مىگرفتند، همه معقولات براى آنان بديهى مىگشت. (تقريرات، ص 14 و 27.)
ايشان همچنين به همه حکما ـ از متقدّمان و متأخرّان ـ نسبت مىدهد که آنان شأن نبى را منحصر در بيان احکام مىدانند و معتقدند که در حکمت نظرى و معارف مبدأ و معاد، و مسائل مربوط به حقايق اشيا و...، پيامبر هيچ شأنى ندارد. از اين روست که توجهى به کتاب و سنت ندارند و خود را ملزم به تطبيق عقايدشان با آن دو نمىبينند. اگر هم ظاهر کتاب يا سنت با عقايدشان مخالف در آمد، آن آيه يا روايت را تأويل يا طرد مىکنند. باز از همين روست که در کلمات خود، هرگز به آيه و يا روايتى استشهاد نمىکنند و در عوض از کلمات ضعيفترين فيلسوفان نيز استفاده مىکنند؛ زيرا ايشان بر اين گمان هستند که نبى و وصى، با باطن خود بندگان را تکميل مىکنند و به حسب ظاهر وظيفهاى در تعليم معارف ندارند. (تقريرات/ص9)
در مورد خداوند، نهايت معرفتى که با عقل ظاهرى براى انسان به دست مىآيد، خارج ساختن خدا از حدّ نفى و تشبيه، و اعتراف به عجز از معرفت خدا با عقول و علوم است. (ابواب الهدي /123)از عقل، تنها براى اثبات وجود خدا در مورد خداوند، نهايت معرفتى که با عقل ظاهرى براى انسان به دست مىآيد، خارج ساختن خدا از حدّ نفى و تشبيه، و اعتراف به عجز از معرفت خدا با عقول و علوم است. :( مهدى اصفهانى، ابواب الهدى، ص 123 ؛ معاد جسمانى در حکمت متعاليه، ص 91 و 102.)
ايشان تأکيد مىکنند که عقول بشر براى ترکيب ضروريات هم به پيامبران احتياج دارند. (تقريرات، ص 8 و 10.)
معارف را بايد از روايات معصومين (عليهمالسلام) فرا گرفت و استناد به ظواهر قرآنى هنگامى حجّت است که مؤيّد به روايتى از معصومين (عليهمالسلام) باشد. (ابواب الهدى، ص 123)
مرحوم ميرزا در جايى، معارف بشرى و حکمى را بزرگترين حجابها، و تخليه ذهن از مفاهيم و معقولات فلسفى را، از اوجب واجبات دانسته است (اعجاز القرآن، ص 13 ؛ و تقريرات، ص 23 و 24.) و در جايى ديگر، پيمودن راه برهان را، موجب دور شدن از فهم حقايق دينى برمىشمرد. (تقريرات، ج 2، ص 129.)
به نظر مرحوم شيخ مجتبي قزويني شکّى نيست که تأويل ظواهر و نصوص قرآن مجيد و اخبار شريفه، مخالف با حکم عقل و صريح آيات و روايات است، و هر جا که تفسير يا تأويل ضرورت داشته باشد، بايد از بيان مجارى وحى اخذ نمود. تأويل و توجيه اصول همگانى دستورهاى عمومى انبياء و اوصيا که ضامن سعادت بشر است، عقلاً و نقلاً حرام، و ظلم به گوينده مىباشد.
اخذ به همه ظواهر کتاب و سنت، بدون هيچگونه تأويل و توجيهى واجب است. (تقريرات/191و192)
ايشان در يکى از آثار خود، پس از بيان اينکه اساس علوم الاهى بر تذکر به نور عقل نهاده شده، تصورات و علوم بديهىِ انسان را تاريکى محض، و طلب کشف حقيقت کردن از آنها را عين ضلالت شمرده، پيمودن اين راه را کار مجانين و ديوانگان مىداند!! (ابواب الهدي/ص26) ايشان در جايى ديگر، با صراحت سلوک طريق برهانى را براى همه افراد حرام دانسته، مىگويد: هر عقلى که به مقام معرفت ترکيبى رسيده (و هدايت يافته باشد) مستقلاً به حرمت سلوک برهانى براى همه افراد بشر فتوا مىدهد؛ زيرا آن را حجاب و مانع مىبيند، و مىبيند که هيچ نفع و سودى ندارد. و عقلى که به اين مقام نرسيده باشد، بلکه در مقام بساطت و قوّه ترکيب باقى مانده باشد، به جهت وجود اين احتمال که سلوک برهانى موجب وقوع در هلاکت ابدى و دورى از خداى مورد دعوت انبيا مىگردد، مستقلاً به وجوب احتياط و زشتى فرو رفتن در برهان حکم مىکند. (تقريرات / ص127) و در قسمتى ديگر مىگويد: هر کس بر لزوم معرفت اکتسابى اقامه برهان کند، در واقع بر ابطال دين اقامه برهان کرده است! ( تقريرات/25)
و چون فيلسوفان اينچنيناند، فلاسفه اسلام را منهدم کننده اسلام ـ و نه خادم آن ـ مىشمرد. (تقريرات/26)
در جايى ديگر، تخليه ذهن از هر مفهوم معقول را که همان پرهيز از معارف بشرى حِکمى و عرفانى است، از اوجب واجبات مىداند؛ به اين دليل که اين مفاهيم و اصطلاحات (و پرداختن و مشغول شدن به آنها) بزرگترين حجابها، سختترين گناهان، بدترين فحشها به پروردگار متعالى، و نيز شديدترين ديوانگىها در نظر صاحب شريعت مقدّس است! (اعجاز القران/ص12)
* اگر بخواهيم ديدگاههاي مرحوم ميزار مهدي اصفهاني يعني مؤسس مکتب تفکيک را در چند بند خلاصه کنيم؛ چه ميتوان گفت؟
ـ ديدگاه هاي آن مرحوم در اين زمينه را مي توان در موارد زير خلاصه کرد:
1. عقل انسان نهايتاً براي اثبات وجود خدا و خارج نمودن او از حد تعطيل و تشبيه کارآمدي دارد و حتي در اثبات نبوت انبياء نيز به کار نميآيد، چه رسد به آن که بخواهد صفات خدا و يا معارف ديگر دين را بشناسد.
2. برهان عقلي و فلسفي هيچ ارزش معرفت شناختي ندارد.
3.تنها راه شناخت معارف دين، رجوع به ظواهر قرآن و روايات است و راه فهم ظواهر قرآن هم رجوع به روايات است!
4. در تعارض دليل عقلي و نقلي، بدون شک دليل نقلي مقدّم است.
5. معرفت حصولي و حضوري به خداوند محال است.
6. قاعده عليّت از اصل و اساس باطل است.
7. تاويل متون ديني مطلقا نادرست است.
8. مفاهيم و اصطلاحات فلسفي از سختترين حجابها بين خداوند و بنده، خالي نمودن ذهن از آنها از اوجب واجبات و فراگيري آنها از سختترين محرمات است.
همان گونه که مشاهده ميشود، وي با فلاسفه در روش و متد فهم دين،اختلافات اساسي دارد.
* بعد از تشريح و تببين مواضع و ديدگاههاي اين مکتب، نوبت به نقد و بررسي اين مواضع مي رسد. اگر صلاح مي دانيد ابتدا از معناي واژه «تفکيک» شروع کنيم و احياناَ معاني درست و نادرستي که از آن مراد است.
ـ منظور آقاى حکيمى و ديگر تفکيکيان از واژه «تفکيک» مىتواند يکى از معانى زير باشد:
1) فرق نهادن ميان اصطلاحات دينى با اصطلاحات علوم بشرى و پرهيز از خلط ميان آنها؛
اگر منظور ايشان اين معنا باشد، ما نيز کاملاً با ايشان موافقيم؛ زيرا الفاظ و واژگان دينى را براساس اصطلاح رايج در ميان علوم بشرى معنا کردن، کارى غير علمى و نادرست است و در اين زمينه بايد با دقت و وسواس زيادى عمل کرد و معناى متداول و متعارف زمان نزول قرآن يا صدور روايات را ملاک فهم معناى آنها قرار داد.امّا عبارات تفکيکيان بيانگر اين است که گرچه اين قسم از تفکيک نيز مدّ نظر ايشان مىباشد، فراتر از اين را هم در نظر دارند.
2) معناي دوم تفکيک مي تواند پرهيز از انطباق دادن متون دينى بر مسائل ظنّى عقلى و عرفاني باشد.
اگر اين معناى دوم تفکيک مدّ نظر باشد، آن هم به نظر مي رسد درست است؛ يعنى به صورت قطعى نمىتوان آيات و روايات را بر مسائل ظنّى علمى و عقلى تطبيق داد و اين کار نوعى تفسير به رأى به شمار مىآيد. البته تطبيق ظنّى آن اگر با ظاهر آيه و روايت منافاتى نداشته و با آن هماهنگ باشد، اشکالى ندارد.
3) معناي سوم تفکيک مي تواند پرهيز از انطباق دادن متون دينى بر مسائل مسلّم و قطعي عقلى باشد.
اگر منظور معناى سوم تفکيک باشد، مىگوييم: در صورتى که ظاهر آن متن دينى با آن مطلب يقينىِ عقلى و قطعى هماهنگ باشد، مىتوانيم به صورت ظنّى به آن نسبت دهيم؛ اما اگر ظاهر متن دينى با مطلب يقينىِ عقلى هماهنگ و موافق نباشد دو صورت دارد:
الف) يا با يکديگر منافات دارند و قابل جمع نيستند، مثلاً ظاهر آيهاى جسمانيت خداوند است، ولى دليل عقلى جسمانيت را نفى مىکند. در اينجا مىتوانيم به استناد دليل عقلى، ظاهر آيه را تأويل و بر معناى معقول ديگرى حمل کنيم. اگر هم با يکديگر قابل جمع باشند،
خلاصه اين که يا ظاهر آيه با آن مطلب يقينى عقلى منافات دارد و قابل جمع نيست. در اينجا ظاهر آيه را تأويل مىکنيم.
ب) ظاهر آيه با آن مطلب يقينى عقلى منافات ندارد، در اينجا دو حالت ممکن است:
ب 1) آيه در همان معناى فلسفى ظهور دارد: مىتوانيم آن معنا را به صورت ظنى به آيه نسبت دهيم.
ب 2) آيه در آن معناى فلسفى ظهور ندارد؛ از تطبيق آيه بر آن معناى فلسفى خوددارى و از تأويل و توجيه آيه پرهيز مىکنيم.
4) معناي چهار مي تواند به کار نگرفتن مسائل مسلّم عقلى براى فهم دين و متون دينى.
اين معنا از تفکيک مدّ نظر باشد که طبق آن مىخواهند بگويند: در معنا کردن و فهميدن آيات و روايات، ما به فلسفه و عرفان احتياج نداريم و نبايد اين دو را در فهم قرآن و سنت به کار گيريم و تنها بايد بر اساس ظواهر آيات و روايات حکم کنيم.
در اين مورد مىگوييم: همانطور که گفتيم، مطلب يقينى عقلى و فلسفى اگر با ظاهر آيه و روايتى منافات داشته باشد، مىتواند مجوّز صرفنظر کردن از ظاهر آن آيه و يا روايت باشد. به تعبير ديگر، اين مطلب يقينى عقلى و فلسفى مىتواند قرينه منفصل لبّى براى عدم اراده ظاهر کلام به شمار مىآيد، و تأويل در اين موارد نه تنها اشکال ندارد، بلکه لازم و ضرورى است.
* آقاى حکيمى، «تفکيک» ميان مطالب دينى و فلسفى را باعث فهم خالص، ناب و غير التقاطى شدن و استفاده از عنصر تأويل را موجب التقاط و درهمآميزى شناختها از دين مي داند.آيا اين ادّعا درست است؟
ـ تأويل به معناى نادرست آن اينچنين است، امّا تأويل به معناى درست آن نه تنها با فهم ناب و خالص منافاتى ندارد، بلکه انسان را به فهم ناب نزديکتر مىکند. تفکيکيان تنها ملاکى که براى خالص فهمى ارائه کردهاند، همان ظاهرگرايى است؛ حال آنکه اگر صرف تمسک به ظواهر ملاک فهم ناب و خالص دين باشد، بايد مجسّمه و ظاهرگرايان را داراى نابترين و خالصترين فهم دينى دانست.
* يکي از ادّعاهاي محوري مکتب تفکيک، کنار نهادن همه پيشدانستههاى فلسفى، در فرآيند فهم متون ديني است. اساساً آيا چنين چيزي ممکن است؟
ـ امروزه اين مطلب نزد بسيارى از دانشمندان فلسفه علم و هرمنوتيک از مسلّمات است که برداشت از يک متن، و بلکه فهم بسيارى از تجربيات ساده حسى، بدون بهره بردن از دانستههاى پيشين امکان ندارد. پس سخن از فهم متن بدون بهره بردن از پيش دانستهها، سخنى نادرست و نپذيرفتنى است، و تنها انسان بايد به فکر اين باشد که آن پيشدانستهها، استحکام لازم را داشته باشند تا تکيه بر آنها، انسان را در فهم وى از متون دينى و... به خطا و اشتباه نيفکند.
ممکن است آقاى حکيمى بگويد ما نيز تأثير برخى از پيشدانستهها، همچون معلومات ادبى و رجالى و فقهى و اصولى را در فهم متون دينى قبول داريم و تنها با تأثير دادن معلومات فلسفى در فهم دين مخالفيم. ولى اين سخن نيز پذيرفتنى نيست؛ زيرا چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، از برخى معلومات و قضاياى فلسفى در فرآيند فهم دين بهره مىبريم و نمىتوانيم بدون استفاده از هيچ فهم و دانسته فلسفى، فهمى دينى يا غير دينى داشته باشيم. مسائل بسيارى در عرصه معرفتشناسى و هستىشناسى وجود دارد که ما بدون توجه و به صورت ناخودآگاه از آنها بهره مىبريم. اصولى همچون اصل عليت، سنخيت علت و معلول، اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين و اصول فراوان ديگرى که همگى ماهيت فلسفى دارند، و ما نمىتوانيم با خالى کردن ذهن خود از آنها، به سراغ متن دينى يا غير دينى برويم و به فهمى از آن دست يابيم.
براي مثال آيات زيادي مبتني بر اصل عليّت هستند و بدون اصل عليّت استدلال استفهامي به آنها درست نيست. مانند برخي آيات سوره واقعه مثل: «أفرايتم الماء الذي تشربون؟ أانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون؟ (68/69)» «آيا آب را که مي آشاميد ميبينيد؟ آيا شما آن را از ابر فرو فرستاديد يا ما؟» اين يک نوع استدلال به شيوه پرسشي است. شق سوم اين است که نه انسانها فرود آوردند نه خداوند متعال. بنابر فطري و ارتکازي بودن اصل عليّت و باطل بودن صُدفه و تصادف و اتّفاق، اين شق در قرآن کريم بالبداهه باطل تلقّي شده.
* چه رابطه اي بين حسگرايي (آمپريسم) و مکتب تفکيک هست؟
ـ وجود نوعي تفکر حسگرايي در مکتب تفکيک به جهت دور شدن از استدلال عقلي قابل رصد است. شاهد آن سخن آقاي حکيمي در کتاب «پيام جاودانه» ص 64 و 65 است که وقتي برداشت خود از قرآن را تحت عنوان «نهادهاى اصلى شناخت را در جهت رسيدن به معرفهالله» برميشمرد، تنها به پنج نوع معرفت حسّي و تجربي تاکيد ميورزد.
* حضرتعالي فرجام و پيامدهاي فکري مکتب تفکيک را چگونه پيش بيني ميکنيد؟
ـ حجتالاسلام مظفري: يکي از پيامدهاي مکتب تفکيک پيدايش نوعي اخباريگري در حوزه معارف است که بسي خطرناکتر از اخباريگري در حوزه احکام و فقه است.
ـ حجتالاسلام هاشمنژاد: همچنين اين مکتب طبق تقريري که مرحوم ميزرا مهدي اصفهاني ارائه داده اند، از برخي جهات شبيه برخي مکاتب فلسفي غرب هست. براي مثال نتيجه و خروجي فلسفه ايمانوئل کانت اين است که عقل نمي تواند در زمينه سوالهاي کلي هستي شناسي؛ مانند اثبات وجود خدا؛ حدوث و قدم عالم؛ و ... از اين قبيل، حکم معتبر صادر کند. يعني ساختار عقل براي درک اين امور طراحي نشده است.اين ايده به نحوي در مکتب ايمان گروي و اگزيستانسياليسم و ... هم ديده مي شود. بنابراين همه اين مکاتب در ضدّيت با متافيزيک و بي اعتبار دانستن حکم عقل در وادي پرسشهاي کلي هستيشناختي و انسانشناختي؛ مشترک هستند.
* گاهي مشاهده مي شود برخي از تفکيکي ها و مخالفان فلسفه به جند حديث استناد مي کنند. نظرتان در اين باره چيست؟
ـ حجتالاسلام مظفري: گذشته از اين که اين احاديث اکثراً داراي ضعف سند هستند؛ به لحاظ دلالت هم مقصود و منظور تفکيکي ها را تأمين نمي کند.نهايت مطلبي که اين اخاديث دارند؛مطلبي است که اينک به عنوان تفلسف مشهور است. يعني نوعي فلسفه بافي.
ـ حجتالاسلام وحيد واحد جوان: به اضافه اين که مااحاديث معارض متعددي با آن احاديث داريم. احاديثي که در آنها به تعريف و تمجيد از ارسطاطاليس (ارسطو) و ديگر حکما پرداخته شده است.
حجتالاسلام هاشمنژاد: همچين احاديث متعدّدي در باره لزوم اخذ حکمت ار بيگانه؛از منافق؛ از کافر داريم مانند: الحکمة ضالة المومن؛اخذها ولو من المنافق.
مکتب تفکيک آنچنانچه هست و بنيانگذاران آن تبيين کردهاند، غير از آن است که توسط محمدرضا حکيمي عرضه و تفسير ميشود. اين مکتب در نهايت منجر به اخباريگري در قلمرو عقايد و معارف کلامي ميشود.