گروه فرهنگی مشرق - کتاب حلزونهای خانهبهدوش شامل دوازده مقالة مطبوعه از سید مرتضی آوینی در ماهنامة سوره (سالهای 1368 تا 1370) است که بعد از شهادت او زیر نظر خانوادة شهید، به صورت این کتاب تدوین شد و به چاپ رسید. کتابی که چهره ای ژورنالیست و مباحثه گر از جناب آوینی به دست می دهد و تاکنون یکی از پرخواننده ترین آثار ایشان بوده است. نام کتاب برگرفته از نام مقالة یازدهم است که در آن زندگی روشنفکران را که پیلة وهم و خیال بر دوش دارند به حیاتی حلزون وار تشبیه شده است.
موضوع کلی این کتاب معارضة روشنفکران (دگراندیشان) است با جریان انقلاب اسلامی در حوزههای فرهنگ و هنر و مطبوعات. سید شهید در آثار خود کلمة «روشنفکر» را در معنای ممدوح به کار نمیبرد و آنچنانکه خود در مقاله «سینما، مخاطب» (مندرج در جلد سو آینۀ جادو) نوشته، معتقد است که سنتِ روشنفکری یا انتلکتوئلیسم از غرب میآید و معادش نیز همان است. این تفکر در ضدّیت با قرون وسطی پدید آمده و ملازم با الحاد و یونان زدگی و علم پرستی و فرعونیتی است که غیر همفکران خود را وحشی و بربر میداند. روشنفکری عین اومانیسم است و ملازم با اندیشة ترقی (داروینیسم) و تجدد و مدرنیسم است که هر چیز کهنهای را مذموم میشمارد. ( آینة جادو، ج 3، صص 71 تا 73)
یکی از اهداف ماهنامة سوره در مدت انتشار چهار سالهاش با سردبیری جناب آوینی، نشان دادن عداوتهای جریان روشنفکری با انقلاب اسلامی است، یک انقلاب مردمی که این روشنفکران فقط تماشاگر آن بودند و بعد از پیروزی نیز با لطایف الحیل با معارضه با آن برآمدند.
مقالة اول کتاب حلزونهای خانه به دوش، «کدام عرفان؟» نام دارد که در شمارة سوم ماهنامة سوره (خرداد 1368) به چاپ رسیده است و به غلبة عارفنمایی و رواج عرفانهای دروغین میپردازد. نویسنده در خصوص این عرفانهای مجعول میپرسد:
این چه نوع عرفانی است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع میشود که اصلاً با اعتقاد به خداوند و معاد باطل میگردد؟ (ص 2)
آن نوع عرفانی که با «خرامیدنی کبکوار و غمزههای بصری و کرشمههای روشنفکرمآبانه» به آن نائل میشوند. نویسنده به تفاوت این دو نوع عرفان میپردازد:
عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست میِ الست است و عارف دروغین مست میِ پلشت آب انگور؛ هر دو عقل از کف نهاده و بیاختیار هستند، اما اولی ارادهاش را در ارادت حق فانی کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگیاش نه جنون عشق که جنزدگی است. (ص 5)
نویسنده در انتهای مقاله از قصد خود برای تحقیق بیشتر در مبحث عرفانهای دروغین سخن گفته است اما ظاهراً فرصت نیافته مقالة مستقل دیگری در این باب بنگارد.
نام مقالة دوم «روشنفکران و معاصر بودن» است که دربارۀ نظرخواهی مفصل ماهنامة دنیای سخن از روشنفکران نوشته شده است. این ماهنامه از برخی روشنفکران پرسیده است: «تلقی شما از معاصر بودن چیست؟» جناب آوینی به خوبی نیّات و توهماتشان را دریافته، آن را نقد کرده است:
معاصر بودن یا امروزی بودن مسئلة کسانی است که انقلاب اسلامی را در پناه چتر «ارتجاع» میجویند و در این تاریکیِ هزار لا گمان بردهاند که اگر تیر را به «ارتجاع» نشانه روند به ما میخورد. و شکر خدای را که دشمنان ما همه اینچنیناند. (ص 8)
توهم برشان داشته که ما حکم بر تقلید نیاکان نهادهایم و تفکرمان سرِراهی است و چون با این پرسشهای حکیمانه روبهرو شویم ترس برمان میدارد و دستپاچه میشویم و قافیه را میبازیم. ما را به همان باغ سبزی میخوانند که در انگار آنان بهشت زمینی است. ما با نهجالبلاغه انقلاب کردیم و اینها با تحلیلهای احمقانة [کتابهای] موج سوم و تکاپوی جهانی میخواهند از راه بازمان دارند. (ص 10)
نویسنده در انتها به نیستانگاری برخی از روشنفکران وطنی میپردازد و توصیه میکند که مانند مرحوم جلال آلاحمد و شهید دکتر شریعتی، با شجاعت به غرب و شرق و عُجب و کبرِ ملازم با روشنفکری پشت کنند و هویت تاریخی خویش را بازیابند. (ص 17)
«آفات غرضورزی» نام مقالة سوم است که پیرامون مقالهای در نشریة هنرهای زیبا با نام «آفات هنر دینی» نگاشته شده است و سید شهید بنا به ادب اسلامی نام نویسندة آن مقاله را ذکر نکرده تا تفکر او را نقادی کند و نه خود او را. ویراستار با مراجعه به این نشریه، نام نویسندة آن مقاله را که مجید محمدی بوده استخراج نموده و در پاورقی درج کرده است. جناب آوینی در این مقاله به شبهات وارد شده از سوی آن نشریه پاسخ میدهد، شبهاتی از قبیل تکاملی بودن دین، یکسان گرفتن آفاق هنر دینی با هنر اساطیری، و نیز آفات جعلی که برای هنر دینی برشمرده شده است. این مقاله در ادامه به تعریف صحیح هنر دینی میپردازد و ابعاد گوناگون آن را میشکافد.
مقالة کوتاه «وقتی روشنفکران وارث انقلاب میشوند...» تأملی است در مصاحبة ماهنامة کیهان فرهنگی با تقی مدرسی نویسندة مقیم امریکا، و بیشتر مطالب خود را به بخشی از سخنان تقی مدرسی که در فتوای تاریخی حضرت امام (ره) در خصوص سلمان رشدی تشکیک کرده اختصاص داده است.
«انقلاب اسلامی و اتوپیای غربزدگان» مقالة پنجم کتاب، منظری انتقادی دارد به مقالاتی از دوماهنامة نشر دانش با نامهای «بحران دموکراسی در ایران» و «رمان، دنیای خیال عصر ما». مقالة «بحران دموکراسی» در واقع خلاصه و معرفی کتابی است به همین نام که توسط یکی از روشنفکران گریخته از انقلاب [فخرالدین عظیمی] به سال 1989 در لندن به چاپ رسیده است. کتاب به دولتمردان جمهوری اسلامی توصیه میکند که دموکراسی را عمیقاً رعایت کنند و به تعبیر جناب آوینی، نویسنده میگوید که دست از اسلام و ولایت فقیه بردارید به تمام معنا نظام پارلمانیِ دموکراسی را قبول کنید. آوینی چنین پاسخ میدهد:
نظام اسلامی ایران اکنون اسوة همة جریانها و گرایشهای اسلام خواهی در سراسر جهان است و کرة زمین با انقلاب اسلامی وارد دوران پر حادثة یک عطف تاریخی شده است که در آخر به فروپاشی غرب و زیر ساختهای حکومتی آن نیز منتهی خواهد شد. (ص 40)
«رمان، دنیای خیال عصر ما» مقالة دیگری از آن نشریه است، که در اعتراض به حک و اصلاحات ادارة کتاب در وزارت ارشاد نگارش یافته. سید مرتضی آوینی نوشته است که هدفِ حملة نویسندة مقاله [احمد سمیعی] به طور مشخص متوجه نظارتی است که بالخصوص در مورد حفظ عفاف اعمال میگردد. ایشان ایرادات نویسنده که این عبارات مورد اشکال از نظر وزارت ارشاد را با بعضی قصص مثنوی مولوی و گلستان سعدی و کلیله و دمنه یا برخی مباحث فقهی و پزشکی معادل دانسته را طرح و نقد میکند. او نوشته است که این آثار قدما از جنس رمان نیستند که شرح و بسط دارد و مسلّماً توصیف ادبی چنین صحنههایی مفسدههای بسیار دارد. در متون قدیمی و در سورة یوسف در قرآن مجید، نقل افعال و حرکات و اشیاء هرگز جنبة توصیفی به خود نمیگیرد، گذشته از آنکه همواره کار به یک خیر اخلاقی ختم میشود.
مقالة ششم «از مایکل جکسون تا شهرنوش پارسیپور» نام دارد و نقدی است بر کتاب زنان بدون مردان نوشتة خانم پارسیپور. جناب آوینی نوشته است:
آنچه که ما را برآشفته است هتاکی وقیحانه و بیپروایی است که به صورتی مفسهانگیز در خدمت دفاع از آزادی جنسی در آمده و حریم عفاف اجتماعی را دریده است. (ص 47)
نویسنده سپس با شرم و حیایی که فقط در نزد مؤمنان یافت میشود به بررسی داستان فوق الذکر میپردازد. او در انتهای کلام به انتخاب مایکل جکسون از سوی جورج بوش رئیس جمهور امریکا به عنوان بهترین هنرمند دهة 1980 اشاره کرده و او را صورت مجسَّم و مظهری از مفاسد جوامع غربی میداند:
آزادی غربی توهّمی بیش نیست؛ با این آزادی، بشر بندة تمنّیات خویش میشود و فراعنة جدید عالم ــ که بوش و ریگان و سیاستمداران کنونی جهان جز دست-نشاندگان آنها نیستند ــ فرصت حاکمیت مییابند. آنها بر جهان شهوات بشر حکم میرانند. پس این آزادی عین بندگی و بردگی است، منتها به صورتی پنهان....
اگر هنر همواره تا پیش از جاهلیت جدید، معنای «کمال» داشته است و اهل کمال را هنرمند میخواندند، مقتضای وارونگیِ مفاهیم در عصر جدید آن است که لفظ هنر به مفهوم «زوال» دلالت داشته باشد و هنرمندان ــ آنچنان که بودهاند ــ فاسدترین مردمان باشند. (ص 51)
«ژورنالیسم حرفهای» مقالة کوتاه، خوشخوان و پرباری است که به افراط و تفریطهای روزنامهنگاری میپردازد. در یک طرف نشریات بازاری هستند که میخواهند از طریق غرایز جنسیِ مردان و هوس جلوهفروشی در زنان نقبی به جیبها بزنند و از سوی دیگر کسانی که تز حرفه ای کاری را پیش میبرند و میخواهند به تمام جریانهای حق و ناحق به یک اندازه سهم بدهند؛ برای آنها فرقی بین امریکا با افریقای مظلوم نیست، و نیز میان صهیونیسم و فلسطین، یا شاعران مسلمان با لائیک. هر چه بتواند فروش داشته باشد و جنجال برپا کند مغتنم است.
تز روزنامهنگاری حرفهای اکنون مانیفست یک مبارزة پنهان سیاسی با انقلاب اسلامی است. وجود و بقای انقلاب به دین و دینداری مردم رجوع دارد؛ پس هر چه بتواند انسان را به غفلت بکشاند میتواند اسباب یک مبارزة سیاسی با انقلاب اسلامی واقع شود: از عکسهای فوتبالیستهای حرفهای در آدامسهای بادکنکی گرفته تا دانستنیهای علمی، دیدنیهای توریستی، رمانهای عشقی و پلیسی و ایدئولوژیهای سیاسی؛ یعنی هر چه بتواند بنیان دینداری را سست کند فینفسه میتواند در خدمت مبارزه با انقلاب اسلامی واقع شود. بنابراین غرب برای مبارزه با انقلاب لازم نیست که حتماً روی به مقابلة سیاسی و نظامی بیاورد؛ همه چیز مشروط بر آنکه بتواند مردمان را از دین غافل کند، یک سلاح سیاسی است. (ص 54)
دموکراسی شعار آزادی میدهد اما در عمل، با نهانْروشی و سیستمهای کاملاً مخفی جاسوسی و شبکههای گستردة تبلیغاتی اجازه نمیدهد که احد النّاسی آزادانه بیندیشد و آزادانه انتخاب کند. ولی ما شعار ولایت میدهیم؛ اما در عمل طوری رفتار میکنیم که آنها شعارش را میدهند. (ص 55)
مطالبی که سید شهید در ادامه نگاشته است نسبت به روشهایی که طرفداران اصلاحات بعدها در نشریات خود اتخاذ کردند بسیار حالت پیشگویانه داشت. و لذا در آن دوران این مقاله در برخی نشریاتی که با روزنامهنگاری به سبک دوران اصلاحات مخالف بودند، بسیار طبع شد.
«کانون کدام نویسندگان؟» یادداشت کوتاهی است که به جهت مطرح شدن تشکیل کانون نویسندگان در سال 1369 نوشته شده است؛ یک کانون با نویسندگانی که پایبند به تعهدات بینالمللی هستند. جناب آوینی سپس ملاحظات خود را در مورد تشکیل این کانون مطرح میکند و در آن به مناسبت، سخنی نیز در خصوص شیوة حکومتی ولایت فقیه مطرح کرده است.
مقالة نهم «یک هشدار!» نام دارد که از رخنه در ارکان تفکر دینی، که به انحراف در انقلاب اسلامی منجر خواهد شد، سخن میگوید. نویسنده سپس به نقل قسمتهای وافری از مقالة «در غربت تجدد ماندن» میپردازد که در فصلنامة کنکاش در امریکا منتشر شده است. سید شهید به سیاق خود از نویسندة مقاله نام نمیبرد، اما این مقاله نوشتة علی آشتیانی در بهار 1369 است. نویسنده بدون هیچگونه پردهپوشی راههایی جهت مقابله با اسلام به روشنفکران سکولار ارائه میدهد و از آن جمله یکی هم رخنه در عرفان است که به دلیل ابهام و دوگانگی مفاهیم آن، قادر است تا زبان سکولار را در جامعه گسترش دهد. در ادامه سید شهید به تبیین دوگانگی تعابیر عرفانی پرداخته و مطالب نغزی مطرح کرده است. پیشنهاد دوم نویسندة فصلنامة کنکاش آن است که نظرات افرادی چون عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری که با قاطعیت، مجاز بودن تجدید نظر در شریعت را مطرح میکنند بایست ترویج شود تا زمینة مناسبی برای روشنفکران سکولار آماده شود.
در پایان جناب آوینی گرچه میگویند در اعتقاد وزیر ارشاد وقت [سید محمد خاتمی] به انقلاب اسلامی و خلوص نیّتشان تردیدی ندارند اما در یک جمله از ایشان که همه چیز را حمل بر صحت کرده، هیچ دغدغهای نسبت به آینده ندارند، انتقاد نموده است.
مقالة دهم کتاب به نام «تجدد یا تحجر؟» مقالة مفصلی است در خصوص نقل و نقد سخنان وزیر فرهنگ و ارشاد در جمع انجمن اسلامی دانشگاه تهران؛ سخنانی که در روزنامههای دهم اردیبهشت 1370 درج شده است. جناب آوینی در ابتدا صراحت و صداقت سید محمد خاتمی را در اینکه اذعان کرده که برخی از اوقات ما دولتمردان دچار اشتباه میشویم، ستوده و نوشته است که این صداقت شرط پذیرش حق و قدم اول در مناظره و مباحثة فکری است. او مقدمات کلام وزیر ارشاد را پسندیده و آن را تحسین برانگیز دانسته است، در آنجا که انقلاب اسلامی و تمدن غرب را معنا کرده است. در ادامه تصویری که جناب خاتمی از طریق دشوار حیات دینی ترسیم کرده است مورد انتقاد جناب آوینی واقع شده و سه نمونه برای نفی آن ذکر کرده است. نویسنده انتقاد میکند که اشتباه دیگرِ دوستان ما در وزارت ارشاد ریشه در مرعوبیت آنها در برابر تمدن غرب دارد به قسمی که سیاستهای آنها به جایی رسیده که هنرمندان نسل انقلاب احساس عدم امنیت و بیهودگی میکنند. ایشان پناه آوردن این وزارتخانه به شعار قلابی «نسل سوم» را به صلاح نمیدانند و معتقدند:
باید روی به مبارزه آورد، با این اطمینان قلبی که ما مبشّر همان تفکر نجاتبخشی هستیم که جهان امروز به آن نیازمند است و در انتظار آن بوده است. نسل سوم هنر و ادبیات غربزده با نسل دوم آن، نه در تفکر و نه در قوالب تفاوت چندانی ندارد و آنچه که باید منظر امید انقلاب اسلامی را پر کند نسلی است انقلابی و شریعتمدار که روی به هنر و ادبیات آورده است. (ص 85)
سید مرتضی آوینی اشکالات وارده بر فقه را یک نقص ذاتی ندانسته و نوشته است:
البته ما نیز به این مشکل بزرگ توجه داریم که اسلام قرنها از صحنة حیات اجتماعی مردم دور بوده است و اکنون تا جوابهای مناسبی برای تدبیر و تقدیر مناسبات و معاملات امروز بیابد، سالها طول خواهد کشید. (ص 85)
ایشان در ادامه نمونهای از استاد شهید مرتضی مطهری نقل میکند که چطور با تفکر عمیق و حکمت نظری دین توانسته است در یکی از مسائل مستحدثه در خصوص ماشینیسم تفقه کرده و مسئله را حل کند. جناب آوینی در اواخر مقال نوشته است:
تحجر و تجدد دو پرتگاه جهنمی هستند که در این سوی و آن سویِ صراط عدل دهان باز کردهاند: زاهدان متنسّک و عالمان متهتّک؛ آنان فلسفه و عرفان و شعر و موسیقی را تکفیر میکنند و اینان فقه را از پاسخگویی به مسائل روز عاجز میدانند، و صراط عدل از میانة این دو پرتگاه و از بطن آن میگذرد. وزیر محترم ارشاد فقط به تحجر و عوامزدگی تاختهاند و از غربزدگی و تجدد سخنی به میان نیاوردهاند. (صص 87 و 88)
مقالة یازدهم کتاب «حلزونهایی خانه به دوش» نام دارد و در حاشیة مقالة «نادیده گرفتن غرور ملی» در ماهنامة گردون (تیر 1370) نگاشته شده است.
ویراستار محترم کتاب نام نویسندۀ مقاله یعنی منصور کوشان را جسته و در پاورقی درج کرده است. جناب آوینی قصد کرده که از طریق این مقاله دریابد که تعبیر «نسل سوم نویسندگان» یعنی چه و میان این شعار با تشکیل مجدد کانون نویسندگان چه ارتباطی وجود دارد. او نشان میدهد که نویسندة آن مقالة فوق الذکر که حکم کرده است که «نویسندگان نسل سوم باید به جای پرداختن به سیاست برای اعتلای شرایط انسانی بنویسد»، همواره خوانندگان خود را به جملاتی موهوم و چند پهلو و متغیّر المعنی احاله داده است و یکی هم همین تعبیر «اعتلای شرایط انسانی» است. او ابتدا اظهار شگفتی میکند که روشنفکران غربزدة ایرانی بر خلاف متبوعین غربی خود که از قرن هفدهم تاکنون در صدر و متن تحولات سیاسی جوامع خود بودهاند چطور ایشان حیات خویش را در گریز از سیاست و ایدئولوژی میبینند. و در انتها نتیجه میگیرد که آنها خود را ظاهراً به دور از سیاست نشان می دهند:
این شعار گریز از سیاست و ایدئولوژی، نقابی است که این آقایان در پسِ آن پنهان شدهاند. بنده بسیار خوشحال میشدم اگر این آقایان دست از سیاست و ایدئولوژیها ــ که در آن هیچ گونه تخصصی ندارند و فقط آب را گل آلود میکنند ــ برمیداشتند، اما واقعیت جز این است. واقعیت این است که اینان شعار موهوم «گریز از سیاست و ایدئولوژیها برای تلاش در جهت اعتلای شرایط اجتماعی و باز یافتن غرور ملی» را چتری دیدهاند که میتواند همة نویسندگان و شعرا و پژوهشگران را علیرغم گرایشهای سیاسی مختلف و اعتقاد به ایدئولوژی ها و ایسم های وارداتی گوناگون گرد آورد، غافل از آنکه این شعار بی معناست و در عالم واقعیت امکان وقوع و تحقق ندارد. (صص 99 و 100)
مقالة دوازدهم و آخر کتاب، «تحلیل آسان» نام دارد و یکی از خوشخوان ترین مقالات کتاب است، و نثری روان و دلنشین دارد. این مقاله که در شمارة ششم از سال سوم ماهنامة سوره (شهریور 1370) به چاپ رسیده پاسخی است به مقالة «حکومت آسان، بی آینده است» در شمارة 59 از ماهنامة آدینه (خرداد 1370). سید شهید بنا بر اخلاق اسلامی اصلاً از نویسندة مقاله نامی نبرده و فقط مطالب آن مقاله را نقد کرده است. مسعود بهنود نویسندة آن مقاله دو سال بعد در مستندی که کیومرث پوراحمد با نام مرتضی و ما ساخت و در اولین سالگرد شهادت آوینی در فروردین 1373 پخش شد، اینطور گفته است:
من مقالهای نوشته بودم و در اون مقاله نوشته بودم که حکومت کردن بدون آزادی دادن به مردم یه حکومت آسانیه ولی آینده نداره. او یازده صفحه اعتقادات خودش رو نوشت و اعتقادات من رو نقد کرد، اما در این یازده صفحه هیچ جاییش، واقع این است که از اصول و پرنسیپهای انسانی خارج نشد. به او تلفن کردم که شما یک الگویی باقی گذاشتید که میشود با مخالف روبرو شد، میشود همة اعتقادات او رو زیر سؤال برد ولی ناسزا نگفت، و به جامعه درس خشونت و هتاکی و بدگویی نداد. مطمئن شدم که آسید مرتضی آوینی به یک حقیقتی رسیده که در نتیجة رسیدن به اون حقیقت لازم نمیبینه که با ناسزا، با خشونت با مخالف خودش روبرو بشه. کاشکی همة ماها این درس رو از او یاد گرفته باشیم. (کیومرث پوراحمد، فیلمنامة مرتضی و ما، ایثارگران، تهران، بهار 1373، صص 64 و 65)
سخن مسعود بهنود سه صفحه از ماهنامة آدینه را اشغال کرده و سید مرتضی در یازده صفحه از ماهنامة سوره ایرادات او را پاسخ گفته است. مسعود بهنود در آن ایام که گورباچف در شوروی سخن از پروستاریکا می گفت و درها را به روی غرب باز کرده بود و وزارت ارشاد جناب خاتمی از این واقعه تأثیر پذیرفته بود و نزاعات چپ و راست سیاسی کم کم داشت بین روحانیان شدت میگرفت، نوشته بود که حکومت ولایت فقیه یک حکومت کردن آسان ولی بیآینده است. او در این مقاله تحلیلهایی از تاریخ معاصر نیز ارائه داده بود و جناب آوینی قسمت اعظم مقالة او را نقل کرده و تحلیلهای آسان و دور از واقعیت او را نشان داده است:
در مقاله ای که یکی از این جماعت در مجلة آدینه ــ شمارة 59 ــ نوشته است، تحلیلی بسیار شگفتآور از تاریخ معاصر ارائه شده به قصد مصادره به مطلوب وزیر ارشاد و اغتنام فرصت، در گیر و دار مباحثات فرهنگی اخیر در میان جناحهای مسلمان و معتقد به نظام اسلامی که میتواند پرده از عمق وجود این جماعت بردارد. و البته چیزی خلاف قاعده در اینجا رخ نداده است، که غرب باوران این مرز و بوم از همان دوران مستشار الدوله تاکنون، آدمهایی سطحی، بدون تحقیق و غافل از فرهنگ و تاریخ و مردم خویش بودهاند. (ص 108)
سید شهید در ادامه، معنای «آزادی» در شعارهای انقلابی مردم را مغایر با «لیبرتی» و شعارهای انقلاب فرانسه می داند و سپس آن را در انقلاب ایران معنا میکند. ایشان در خصوص تقسیمبندی رایج جناح چپ و راست در حکومت، اینطور نوشته است:
تفکیک دو جناح تعریف شده با مشیِ معین سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، امر مشهور و مقبولی است که واقعیت ندارد، و اگر بخواهیم بنا بر معیارهای شناخته شدة جهانی از جناحین راست و چپ دربارة مسئولان حکومت خودمان حکم کنیم به ناگزیر باید به گروههای بسیارِ دیگری با عناوین عجیب و غریب ذیل، در شکمِ آن دو جناح قائل شویم: راستهای فرهنگی که چپ های سیاسی هستند، چپ های فرهنگی با مشی اقتصادی راست، راست های اقتصادی با مشی فرهنگی چپ که از لحاظ سیاسی هم با چپ ها هستند و هم با راست ها، گروههای چپ اندر قیچیِ گاهی راست گاهی چپ، گروه نه چپ و نه راست و نه میانه رو، گروه های نیمه راست و نیمه چپ، که این دو نیمه متناوباً به هم تبدیل می یابند... و از این قبیل. (ص 123)
ایشان در خصوص تبعیت کامل خود از ولایت فقیه نوشته است:
بدون تردید نحوة عمل حکومت اسلامی در برابر دشمنان داخلی و یا خارجی، بنا بر شواهد عقلی و نقلی و تاریخی فراوانی که وجود دارد، می تواند متناسب با شرایط و مقتضیات تا آنجا تغییر کند که پیشوایان بحقی چون امام حسن مجتبی و امام حسین علیهما السلام به فاصلة چند سال از یکدیگر دو نحوة عمل ظاهراً مغایر و باطناً واحد را در برابر دشمن اختیار کنند. ما این تجربة تاریخی را در حیات حضرت امام خمینی تجدید کردیم و به راستی اگر آن بزرگوار قبل از قبول قطعنامه 598 رحل اقامت به حظیرة القدس میکشیدند و وصیّ بحق ایشان مصلحت را در آن می یافتند که باید این جام زهر را سرکشید، آیا حتی بهترینِ ما مؤمنان به ولایت فقیه، دچار همان اشتباهی نمی شدیم که حجر بن عدی در برابر صلح امام حسن مرتکب شد؟ (ص 125)
نویسنده آن مقاله [مسعود بهنود] از دوران دفاع مقدس تحلیلی ارائه کرده خواستار آن شده بود که پس از پایان جنگ اکنون بایست حوالهای را که انقلاب در خصوص آزادی به دست ما داده وصول شود، و سید شهید در پایان مقاله در پاسخ او مطالبی حیرت آور نگاشته است:
که بودند آنان که گروه گروه در خرمشهر زیر شنی تانکهای روسی له شدند و با نارنجکهای اسرائیلی تکه تکه شدند و در هر قدم از هر کوچة شهر، شهیدی دادند تا نام «شیعه» را مترادف با معنای «مرد» نگاه دارند و حدیث السّلمانُ منّا أهلَ البَیت را دربارة فرزندان سلمان فارسی تفسیر کنند؟ که بودند آنان که در ایستگاه هفت و دوازده و ذوالفقاریه جنگیدند تا آبادان «عَبّادان» نشود؟ [...] و چه بگویم؟ مگر می توان آن هشت سال را که به هشتاد هزار سال عمر آنان که سیارة زمین را بدل از طویله گرفته اند میارزد، در هشت سطر خلاصه کرد؟ [...] و اگر اینان نبودند، اکنون آیا چیزی از میراث انقلاب بر جای مانده بود که حالا آقایان میراث خواران خوش نشین دیار غرب و وابستگان داخلی استکبار و خودباختگان مرعوب مدینة فاوستی، رجّالگان و زنّار بستگانِ دیر مایکل جکسون و شیفتگان جزایر ناتورالیست ها و مداحان پروستاریکای مفلوک شوروی و نوچه های کمربستة «بوش» قدّاره بند و بزمجه های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده... بر سر تقسیم آن با ما که همة جان و مال و فرزندان و پدران و مادران خویش را به مسلخ عشق بردیم تا ولایت فقیه زنده بماند، به جدال برخیزند؟ (صص 134 و 135)
* امیر اهوارکی
موضوع کلی این کتاب معارضة روشنفکران (دگراندیشان) است با جریان انقلاب اسلامی در حوزههای فرهنگ و هنر و مطبوعات. سید شهید در آثار خود کلمة «روشنفکر» را در معنای ممدوح به کار نمیبرد و آنچنانکه خود در مقاله «سینما، مخاطب» (مندرج در جلد سو آینۀ جادو) نوشته، معتقد است که سنتِ روشنفکری یا انتلکتوئلیسم از غرب میآید و معادش نیز همان است. این تفکر در ضدّیت با قرون وسطی پدید آمده و ملازم با الحاد و یونان زدگی و علم پرستی و فرعونیتی است که غیر همفکران خود را وحشی و بربر میداند. روشنفکری عین اومانیسم است و ملازم با اندیشة ترقی (داروینیسم) و تجدد و مدرنیسم است که هر چیز کهنهای را مذموم میشمارد. ( آینة جادو، ج 3، صص 71 تا 73)
یکی از اهداف ماهنامة سوره در مدت انتشار چهار سالهاش با سردبیری جناب آوینی، نشان دادن عداوتهای جریان روشنفکری با انقلاب اسلامی است، یک انقلاب مردمی که این روشنفکران فقط تماشاگر آن بودند و بعد از پیروزی نیز با لطایف الحیل با معارضه با آن برآمدند.
مقالة اول کتاب حلزونهای خانه به دوش، «کدام عرفان؟» نام دارد که در شمارة سوم ماهنامة سوره (خرداد 1368) به چاپ رسیده است و به غلبة عارفنمایی و رواج عرفانهای دروغین میپردازد. نویسنده در خصوص این عرفانهای مجعول میپرسد:
این چه نوع عرفانی است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع میشود که اصلاً با اعتقاد به خداوند و معاد باطل میگردد؟ (ص 2)
آن نوع عرفانی که با «خرامیدنی کبکوار و غمزههای بصری و کرشمههای روشنفکرمآبانه» به آن نائل میشوند. نویسنده به تفاوت این دو نوع عرفان میپردازد:
عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست میِ الست است و عارف دروغین مست میِ پلشت آب انگور؛ هر دو عقل از کف نهاده و بیاختیار هستند، اما اولی ارادهاش را در ارادت حق فانی کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگیاش نه جنون عشق که جنزدگی است. (ص 5)
نویسنده در انتهای مقاله از قصد خود برای تحقیق بیشتر در مبحث عرفانهای دروغین سخن گفته است اما ظاهراً فرصت نیافته مقالة مستقل دیگری در این باب بنگارد.
نام مقالة دوم «روشنفکران و معاصر بودن» است که دربارۀ نظرخواهی مفصل ماهنامة دنیای سخن از روشنفکران نوشته شده است. این ماهنامه از برخی روشنفکران پرسیده است: «تلقی شما از معاصر بودن چیست؟» جناب آوینی به خوبی نیّات و توهماتشان را دریافته، آن را نقد کرده است:
معاصر بودن یا امروزی بودن مسئلة کسانی است که انقلاب اسلامی را در پناه چتر «ارتجاع» میجویند و در این تاریکیِ هزار لا گمان بردهاند که اگر تیر را به «ارتجاع» نشانه روند به ما میخورد. و شکر خدای را که دشمنان ما همه اینچنیناند. (ص 8)
توهم برشان داشته که ما حکم بر تقلید نیاکان نهادهایم و تفکرمان سرِراهی است و چون با این پرسشهای حکیمانه روبهرو شویم ترس برمان میدارد و دستپاچه میشویم و قافیه را میبازیم. ما را به همان باغ سبزی میخوانند که در انگار آنان بهشت زمینی است. ما با نهجالبلاغه انقلاب کردیم و اینها با تحلیلهای احمقانة [کتابهای] موج سوم و تکاپوی جهانی میخواهند از راه بازمان دارند. (ص 10)
نویسنده در انتها به نیستانگاری برخی از روشنفکران وطنی میپردازد و توصیه میکند که مانند مرحوم جلال آلاحمد و شهید دکتر شریعتی، با شجاعت به غرب و شرق و عُجب و کبرِ ملازم با روشنفکری پشت کنند و هویت تاریخی خویش را بازیابند. (ص 17)
«آفات غرضورزی» نام مقالة سوم است که پیرامون مقالهای در نشریة هنرهای زیبا با نام «آفات هنر دینی» نگاشته شده است و سید شهید بنا به ادب اسلامی نام نویسندة آن مقاله را ذکر نکرده تا تفکر او را نقادی کند و نه خود او را. ویراستار با مراجعه به این نشریه، نام نویسندة آن مقاله را که مجید محمدی بوده استخراج نموده و در پاورقی درج کرده است. جناب آوینی در این مقاله به شبهات وارد شده از سوی آن نشریه پاسخ میدهد، شبهاتی از قبیل تکاملی بودن دین، یکسان گرفتن آفاق هنر دینی با هنر اساطیری، و نیز آفات جعلی که برای هنر دینی برشمرده شده است. این مقاله در ادامه به تعریف صحیح هنر دینی میپردازد و ابعاد گوناگون آن را میشکافد.
مقالة کوتاه «وقتی روشنفکران وارث انقلاب میشوند...» تأملی است در مصاحبة ماهنامة کیهان فرهنگی با تقی مدرسی نویسندة مقیم امریکا، و بیشتر مطالب خود را به بخشی از سخنان تقی مدرسی که در فتوای تاریخی حضرت امام (ره) در خصوص سلمان رشدی تشکیک کرده اختصاص داده است.
«انقلاب اسلامی و اتوپیای غربزدگان» مقالة پنجم کتاب، منظری انتقادی دارد به مقالاتی از دوماهنامة نشر دانش با نامهای «بحران دموکراسی در ایران» و «رمان، دنیای خیال عصر ما». مقالة «بحران دموکراسی» در واقع خلاصه و معرفی کتابی است به همین نام که توسط یکی از روشنفکران گریخته از انقلاب [فخرالدین عظیمی] به سال 1989 در لندن به چاپ رسیده است. کتاب به دولتمردان جمهوری اسلامی توصیه میکند که دموکراسی را عمیقاً رعایت کنند و به تعبیر جناب آوینی، نویسنده میگوید که دست از اسلام و ولایت فقیه بردارید به تمام معنا نظام پارلمانیِ دموکراسی را قبول کنید. آوینی چنین پاسخ میدهد:
نظام اسلامی ایران اکنون اسوة همة جریانها و گرایشهای اسلام خواهی در سراسر جهان است و کرة زمین با انقلاب اسلامی وارد دوران پر حادثة یک عطف تاریخی شده است که در آخر به فروپاشی غرب و زیر ساختهای حکومتی آن نیز منتهی خواهد شد. (ص 40)
«رمان، دنیای خیال عصر ما» مقالة دیگری از آن نشریه است، که در اعتراض به حک و اصلاحات ادارة کتاب در وزارت ارشاد نگارش یافته. سید مرتضی آوینی نوشته است که هدفِ حملة نویسندة مقاله [احمد سمیعی] به طور مشخص متوجه نظارتی است که بالخصوص در مورد حفظ عفاف اعمال میگردد. ایشان ایرادات نویسنده که این عبارات مورد اشکال از نظر وزارت ارشاد را با بعضی قصص مثنوی مولوی و گلستان سعدی و کلیله و دمنه یا برخی مباحث فقهی و پزشکی معادل دانسته را طرح و نقد میکند. او نوشته است که این آثار قدما از جنس رمان نیستند که شرح و بسط دارد و مسلّماً توصیف ادبی چنین صحنههایی مفسدههای بسیار دارد. در متون قدیمی و در سورة یوسف در قرآن مجید، نقل افعال و حرکات و اشیاء هرگز جنبة توصیفی به خود نمیگیرد، گذشته از آنکه همواره کار به یک خیر اخلاقی ختم میشود.
مقالة ششم «از مایکل جکسون تا شهرنوش پارسیپور» نام دارد و نقدی است بر کتاب زنان بدون مردان نوشتة خانم پارسیپور. جناب آوینی نوشته است:
آنچه که ما را برآشفته است هتاکی وقیحانه و بیپروایی است که به صورتی مفسهانگیز در خدمت دفاع از آزادی جنسی در آمده و حریم عفاف اجتماعی را دریده است. (ص 47)
نویسنده سپس با شرم و حیایی که فقط در نزد مؤمنان یافت میشود به بررسی داستان فوق الذکر میپردازد. او در انتهای کلام به انتخاب مایکل جکسون از سوی جورج بوش رئیس جمهور امریکا به عنوان بهترین هنرمند دهة 1980 اشاره کرده و او را صورت مجسَّم و مظهری از مفاسد جوامع غربی میداند:
آزادی غربی توهّمی بیش نیست؛ با این آزادی، بشر بندة تمنّیات خویش میشود و فراعنة جدید عالم ــ که بوش و ریگان و سیاستمداران کنونی جهان جز دست-نشاندگان آنها نیستند ــ فرصت حاکمیت مییابند. آنها بر جهان شهوات بشر حکم میرانند. پس این آزادی عین بندگی و بردگی است، منتها به صورتی پنهان....
اگر هنر همواره تا پیش از جاهلیت جدید، معنای «کمال» داشته است و اهل کمال را هنرمند میخواندند، مقتضای وارونگیِ مفاهیم در عصر جدید آن است که لفظ هنر به مفهوم «زوال» دلالت داشته باشد و هنرمندان ــ آنچنان که بودهاند ــ فاسدترین مردمان باشند. (ص 51)
«ژورنالیسم حرفهای» مقالة کوتاه، خوشخوان و پرباری است که به افراط و تفریطهای روزنامهنگاری میپردازد. در یک طرف نشریات بازاری هستند که میخواهند از طریق غرایز جنسیِ مردان و هوس جلوهفروشی در زنان نقبی به جیبها بزنند و از سوی دیگر کسانی که تز حرفه ای کاری را پیش میبرند و میخواهند به تمام جریانهای حق و ناحق به یک اندازه سهم بدهند؛ برای آنها فرقی بین امریکا با افریقای مظلوم نیست، و نیز میان صهیونیسم و فلسطین، یا شاعران مسلمان با لائیک. هر چه بتواند فروش داشته باشد و جنجال برپا کند مغتنم است.
تز روزنامهنگاری حرفهای اکنون مانیفست یک مبارزة پنهان سیاسی با انقلاب اسلامی است. وجود و بقای انقلاب به دین و دینداری مردم رجوع دارد؛ پس هر چه بتواند انسان را به غفلت بکشاند میتواند اسباب یک مبارزة سیاسی با انقلاب اسلامی واقع شود: از عکسهای فوتبالیستهای حرفهای در آدامسهای بادکنکی گرفته تا دانستنیهای علمی، دیدنیهای توریستی، رمانهای عشقی و پلیسی و ایدئولوژیهای سیاسی؛ یعنی هر چه بتواند بنیان دینداری را سست کند فینفسه میتواند در خدمت مبارزه با انقلاب اسلامی واقع شود. بنابراین غرب برای مبارزه با انقلاب لازم نیست که حتماً روی به مقابلة سیاسی و نظامی بیاورد؛ همه چیز مشروط بر آنکه بتواند مردمان را از دین غافل کند، یک سلاح سیاسی است. (ص 54)
دموکراسی شعار آزادی میدهد اما در عمل، با نهانْروشی و سیستمهای کاملاً مخفی جاسوسی و شبکههای گستردة تبلیغاتی اجازه نمیدهد که احد النّاسی آزادانه بیندیشد و آزادانه انتخاب کند. ولی ما شعار ولایت میدهیم؛ اما در عمل طوری رفتار میکنیم که آنها شعارش را میدهند. (ص 55)
مطالبی که سید شهید در ادامه نگاشته است نسبت به روشهایی که طرفداران اصلاحات بعدها در نشریات خود اتخاذ کردند بسیار حالت پیشگویانه داشت. و لذا در آن دوران این مقاله در برخی نشریاتی که با روزنامهنگاری به سبک دوران اصلاحات مخالف بودند، بسیار طبع شد.
«کانون کدام نویسندگان؟» یادداشت کوتاهی است که به جهت مطرح شدن تشکیل کانون نویسندگان در سال 1369 نوشته شده است؛ یک کانون با نویسندگانی که پایبند به تعهدات بینالمللی هستند. جناب آوینی سپس ملاحظات خود را در مورد تشکیل این کانون مطرح میکند و در آن به مناسبت، سخنی نیز در خصوص شیوة حکومتی ولایت فقیه مطرح کرده است.
مقالة نهم «یک هشدار!» نام دارد که از رخنه در ارکان تفکر دینی، که به انحراف در انقلاب اسلامی منجر خواهد شد، سخن میگوید. نویسنده سپس به نقل قسمتهای وافری از مقالة «در غربت تجدد ماندن» میپردازد که در فصلنامة کنکاش در امریکا منتشر شده است. سید شهید به سیاق خود از نویسندة مقاله نام نمیبرد، اما این مقاله نوشتة علی آشتیانی در بهار 1369 است. نویسنده بدون هیچگونه پردهپوشی راههایی جهت مقابله با اسلام به روشنفکران سکولار ارائه میدهد و از آن جمله یکی هم رخنه در عرفان است که به دلیل ابهام و دوگانگی مفاهیم آن، قادر است تا زبان سکولار را در جامعه گسترش دهد. در ادامه سید شهید به تبیین دوگانگی تعابیر عرفانی پرداخته و مطالب نغزی مطرح کرده است. پیشنهاد دوم نویسندة فصلنامة کنکاش آن است که نظرات افرادی چون عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری که با قاطعیت، مجاز بودن تجدید نظر در شریعت را مطرح میکنند بایست ترویج شود تا زمینة مناسبی برای روشنفکران سکولار آماده شود.
در پایان جناب آوینی گرچه میگویند در اعتقاد وزیر ارشاد وقت [سید محمد خاتمی] به انقلاب اسلامی و خلوص نیّتشان تردیدی ندارند اما در یک جمله از ایشان که همه چیز را حمل بر صحت کرده، هیچ دغدغهای نسبت به آینده ندارند، انتقاد نموده است.
مقالة دهم کتاب به نام «تجدد یا تحجر؟» مقالة مفصلی است در خصوص نقل و نقد سخنان وزیر فرهنگ و ارشاد در جمع انجمن اسلامی دانشگاه تهران؛ سخنانی که در روزنامههای دهم اردیبهشت 1370 درج شده است. جناب آوینی در ابتدا صراحت و صداقت سید محمد خاتمی را در اینکه اذعان کرده که برخی از اوقات ما دولتمردان دچار اشتباه میشویم، ستوده و نوشته است که این صداقت شرط پذیرش حق و قدم اول در مناظره و مباحثة فکری است. او مقدمات کلام وزیر ارشاد را پسندیده و آن را تحسین برانگیز دانسته است، در آنجا که انقلاب اسلامی و تمدن غرب را معنا کرده است. در ادامه تصویری که جناب خاتمی از طریق دشوار حیات دینی ترسیم کرده است مورد انتقاد جناب آوینی واقع شده و سه نمونه برای نفی آن ذکر کرده است. نویسنده انتقاد میکند که اشتباه دیگرِ دوستان ما در وزارت ارشاد ریشه در مرعوبیت آنها در برابر تمدن غرب دارد به قسمی که سیاستهای آنها به جایی رسیده که هنرمندان نسل انقلاب احساس عدم امنیت و بیهودگی میکنند. ایشان پناه آوردن این وزارتخانه به شعار قلابی «نسل سوم» را به صلاح نمیدانند و معتقدند:
باید روی به مبارزه آورد، با این اطمینان قلبی که ما مبشّر همان تفکر نجاتبخشی هستیم که جهان امروز به آن نیازمند است و در انتظار آن بوده است. نسل سوم هنر و ادبیات غربزده با نسل دوم آن، نه در تفکر و نه در قوالب تفاوت چندانی ندارد و آنچه که باید منظر امید انقلاب اسلامی را پر کند نسلی است انقلابی و شریعتمدار که روی به هنر و ادبیات آورده است. (ص 85)
سید مرتضی آوینی اشکالات وارده بر فقه را یک نقص ذاتی ندانسته و نوشته است:
البته ما نیز به این مشکل بزرگ توجه داریم که اسلام قرنها از صحنة حیات اجتماعی مردم دور بوده است و اکنون تا جوابهای مناسبی برای تدبیر و تقدیر مناسبات و معاملات امروز بیابد، سالها طول خواهد کشید. (ص 85)
ایشان در ادامه نمونهای از استاد شهید مرتضی مطهری نقل میکند که چطور با تفکر عمیق و حکمت نظری دین توانسته است در یکی از مسائل مستحدثه در خصوص ماشینیسم تفقه کرده و مسئله را حل کند. جناب آوینی در اواخر مقال نوشته است:
تحجر و تجدد دو پرتگاه جهنمی هستند که در این سوی و آن سویِ صراط عدل دهان باز کردهاند: زاهدان متنسّک و عالمان متهتّک؛ آنان فلسفه و عرفان و شعر و موسیقی را تکفیر میکنند و اینان فقه را از پاسخگویی به مسائل روز عاجز میدانند، و صراط عدل از میانة این دو پرتگاه و از بطن آن میگذرد. وزیر محترم ارشاد فقط به تحجر و عوامزدگی تاختهاند و از غربزدگی و تجدد سخنی به میان نیاوردهاند. (صص 87 و 88)
مقالة یازدهم کتاب «حلزونهایی خانه به دوش» نام دارد و در حاشیة مقالة «نادیده گرفتن غرور ملی» در ماهنامة گردون (تیر 1370) نگاشته شده است.
ویراستار محترم کتاب نام نویسندۀ مقاله یعنی منصور کوشان را جسته و در پاورقی درج کرده است. جناب آوینی قصد کرده که از طریق این مقاله دریابد که تعبیر «نسل سوم نویسندگان» یعنی چه و میان این شعار با تشکیل مجدد کانون نویسندگان چه ارتباطی وجود دارد. او نشان میدهد که نویسندة آن مقالة فوق الذکر که حکم کرده است که «نویسندگان نسل سوم باید به جای پرداختن به سیاست برای اعتلای شرایط انسانی بنویسد»، همواره خوانندگان خود را به جملاتی موهوم و چند پهلو و متغیّر المعنی احاله داده است و یکی هم همین تعبیر «اعتلای شرایط انسانی» است. او ابتدا اظهار شگفتی میکند که روشنفکران غربزدة ایرانی بر خلاف متبوعین غربی خود که از قرن هفدهم تاکنون در صدر و متن تحولات سیاسی جوامع خود بودهاند چطور ایشان حیات خویش را در گریز از سیاست و ایدئولوژی میبینند. و در انتها نتیجه میگیرد که آنها خود را ظاهراً به دور از سیاست نشان می دهند:
این شعار گریز از سیاست و ایدئولوژی، نقابی است که این آقایان در پسِ آن پنهان شدهاند. بنده بسیار خوشحال میشدم اگر این آقایان دست از سیاست و ایدئولوژیها ــ که در آن هیچ گونه تخصصی ندارند و فقط آب را گل آلود میکنند ــ برمیداشتند، اما واقعیت جز این است. واقعیت این است که اینان شعار موهوم «گریز از سیاست و ایدئولوژیها برای تلاش در جهت اعتلای شرایط اجتماعی و باز یافتن غرور ملی» را چتری دیدهاند که میتواند همة نویسندگان و شعرا و پژوهشگران را علیرغم گرایشهای سیاسی مختلف و اعتقاد به ایدئولوژی ها و ایسم های وارداتی گوناگون گرد آورد، غافل از آنکه این شعار بی معناست و در عالم واقعیت امکان وقوع و تحقق ندارد. (صص 99 و 100)
مقالة دوازدهم و آخر کتاب، «تحلیل آسان» نام دارد و یکی از خوشخوان ترین مقالات کتاب است، و نثری روان و دلنشین دارد. این مقاله که در شمارة ششم از سال سوم ماهنامة سوره (شهریور 1370) به چاپ رسیده پاسخی است به مقالة «حکومت آسان، بی آینده است» در شمارة 59 از ماهنامة آدینه (خرداد 1370). سید شهید بنا بر اخلاق اسلامی اصلاً از نویسندة مقاله نامی نبرده و فقط مطالب آن مقاله را نقد کرده است. مسعود بهنود نویسندة آن مقاله دو سال بعد در مستندی که کیومرث پوراحمد با نام مرتضی و ما ساخت و در اولین سالگرد شهادت آوینی در فروردین 1373 پخش شد، اینطور گفته است:
من مقالهای نوشته بودم و در اون مقاله نوشته بودم که حکومت کردن بدون آزادی دادن به مردم یه حکومت آسانیه ولی آینده نداره. او یازده صفحه اعتقادات خودش رو نوشت و اعتقادات من رو نقد کرد، اما در این یازده صفحه هیچ جاییش، واقع این است که از اصول و پرنسیپهای انسانی خارج نشد. به او تلفن کردم که شما یک الگویی باقی گذاشتید که میشود با مخالف روبرو شد، میشود همة اعتقادات او رو زیر سؤال برد ولی ناسزا نگفت، و به جامعه درس خشونت و هتاکی و بدگویی نداد. مطمئن شدم که آسید مرتضی آوینی به یک حقیقتی رسیده که در نتیجة رسیدن به اون حقیقت لازم نمیبینه که با ناسزا، با خشونت با مخالف خودش روبرو بشه. کاشکی همة ماها این درس رو از او یاد گرفته باشیم. (کیومرث پوراحمد، فیلمنامة مرتضی و ما، ایثارگران، تهران، بهار 1373، صص 64 و 65)
سخن مسعود بهنود سه صفحه از ماهنامة آدینه را اشغال کرده و سید مرتضی در یازده صفحه از ماهنامة سوره ایرادات او را پاسخ گفته است. مسعود بهنود در آن ایام که گورباچف در شوروی سخن از پروستاریکا می گفت و درها را به روی غرب باز کرده بود و وزارت ارشاد جناب خاتمی از این واقعه تأثیر پذیرفته بود و نزاعات چپ و راست سیاسی کم کم داشت بین روحانیان شدت میگرفت، نوشته بود که حکومت ولایت فقیه یک حکومت کردن آسان ولی بیآینده است. او در این مقاله تحلیلهایی از تاریخ معاصر نیز ارائه داده بود و جناب آوینی قسمت اعظم مقالة او را نقل کرده و تحلیلهای آسان و دور از واقعیت او را نشان داده است:
در مقاله ای که یکی از این جماعت در مجلة آدینه ــ شمارة 59 ــ نوشته است، تحلیلی بسیار شگفتآور از تاریخ معاصر ارائه شده به قصد مصادره به مطلوب وزیر ارشاد و اغتنام فرصت، در گیر و دار مباحثات فرهنگی اخیر در میان جناحهای مسلمان و معتقد به نظام اسلامی که میتواند پرده از عمق وجود این جماعت بردارد. و البته چیزی خلاف قاعده در اینجا رخ نداده است، که غرب باوران این مرز و بوم از همان دوران مستشار الدوله تاکنون، آدمهایی سطحی، بدون تحقیق و غافل از فرهنگ و تاریخ و مردم خویش بودهاند. (ص 108)
سید شهید در ادامه، معنای «آزادی» در شعارهای انقلابی مردم را مغایر با «لیبرتی» و شعارهای انقلاب فرانسه می داند و سپس آن را در انقلاب ایران معنا میکند. ایشان در خصوص تقسیمبندی رایج جناح چپ و راست در حکومت، اینطور نوشته است:
تفکیک دو جناح تعریف شده با مشیِ معین سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، امر مشهور و مقبولی است که واقعیت ندارد، و اگر بخواهیم بنا بر معیارهای شناخته شدة جهانی از جناحین راست و چپ دربارة مسئولان حکومت خودمان حکم کنیم به ناگزیر باید به گروههای بسیارِ دیگری با عناوین عجیب و غریب ذیل، در شکمِ آن دو جناح قائل شویم: راستهای فرهنگی که چپ های سیاسی هستند، چپ های فرهنگی با مشی اقتصادی راست، راست های اقتصادی با مشی فرهنگی چپ که از لحاظ سیاسی هم با چپ ها هستند و هم با راست ها، گروههای چپ اندر قیچیِ گاهی راست گاهی چپ، گروه نه چپ و نه راست و نه میانه رو، گروه های نیمه راست و نیمه چپ، که این دو نیمه متناوباً به هم تبدیل می یابند... و از این قبیل. (ص 123)
ایشان در خصوص تبعیت کامل خود از ولایت فقیه نوشته است:
بدون تردید نحوة عمل حکومت اسلامی در برابر دشمنان داخلی و یا خارجی، بنا بر شواهد عقلی و نقلی و تاریخی فراوانی که وجود دارد، می تواند متناسب با شرایط و مقتضیات تا آنجا تغییر کند که پیشوایان بحقی چون امام حسن مجتبی و امام حسین علیهما السلام به فاصلة چند سال از یکدیگر دو نحوة عمل ظاهراً مغایر و باطناً واحد را در برابر دشمن اختیار کنند. ما این تجربة تاریخی را در حیات حضرت امام خمینی تجدید کردیم و به راستی اگر آن بزرگوار قبل از قبول قطعنامه 598 رحل اقامت به حظیرة القدس میکشیدند و وصیّ بحق ایشان مصلحت را در آن می یافتند که باید این جام زهر را سرکشید، آیا حتی بهترینِ ما مؤمنان به ولایت فقیه، دچار همان اشتباهی نمی شدیم که حجر بن عدی در برابر صلح امام حسن مرتکب شد؟ (ص 125)
نویسنده آن مقاله [مسعود بهنود] از دوران دفاع مقدس تحلیلی ارائه کرده خواستار آن شده بود که پس از پایان جنگ اکنون بایست حوالهای را که انقلاب در خصوص آزادی به دست ما داده وصول شود، و سید شهید در پایان مقاله در پاسخ او مطالبی حیرت آور نگاشته است:
که بودند آنان که گروه گروه در خرمشهر زیر شنی تانکهای روسی له شدند و با نارنجکهای اسرائیلی تکه تکه شدند و در هر قدم از هر کوچة شهر، شهیدی دادند تا نام «شیعه» را مترادف با معنای «مرد» نگاه دارند و حدیث السّلمانُ منّا أهلَ البَیت را دربارة فرزندان سلمان فارسی تفسیر کنند؟ که بودند آنان که در ایستگاه هفت و دوازده و ذوالفقاریه جنگیدند تا آبادان «عَبّادان» نشود؟ [...] و چه بگویم؟ مگر می توان آن هشت سال را که به هشتاد هزار سال عمر آنان که سیارة زمین را بدل از طویله گرفته اند میارزد، در هشت سطر خلاصه کرد؟ [...] و اگر اینان نبودند، اکنون آیا چیزی از میراث انقلاب بر جای مانده بود که حالا آقایان میراث خواران خوش نشین دیار غرب و وابستگان داخلی استکبار و خودباختگان مرعوب مدینة فاوستی، رجّالگان و زنّار بستگانِ دیر مایکل جکسون و شیفتگان جزایر ناتورالیست ها و مداحان پروستاریکای مفلوک شوروی و نوچه های کمربستة «بوش» قدّاره بند و بزمجه های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده... بر سر تقسیم آن با ما که همة جان و مال و فرزندان و پدران و مادران خویش را به مسلخ عشق بردیم تا ولایت فقیه زنده بماند، به جدال برخیزند؟ (صص 134 و 135)
* امیر اهوارکی