کد خبر 115895
تاریخ انتشار: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۵

از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده‌ام.

به گزارش مشرق به نقل از ایسنا، حسین موتور می‌راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟

از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟

گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده‌ام.

تعجب کردم، وسط دشت و تپه‌های ذلیجان،جایی که کسی ما را نمی‌دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟

وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می‌کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده‌ایم.

تا مدت‌ها سوار موتور نمی‌شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس