احمد توکلی : ما در بهشهر یک کمیته ضد رباخواری تشکیل داده بودیم که به رباخواران شهر اعلام کرده بود تا از شاکیانشان رضایت بگیرند. رباخواران هم میرفتند به دهکورهها و پولی به شکاتشان میدادند و رضایتنامه میگرفتند. عموی خدابیامرز بنده فقط یک شاکی داشت که این شاکی آمد و مسئله خود را مطرح کرد که کمیته هم عموی مرا خواست؛ عمویم گفت که من رباخوار نیستم. کمیته گفت قبول داریم ولی معامله ات باطل بود، او پاسخ داد مرجع تقلید من مرجع تقلید شما نیست و این قبیل معاملات را باطل نمیداند.
ما هم در کمیته برای هر کس که مقاومت میکرد، حکم بازداشت میزدیم. بر همین اساس برای عمویم هم حکم بازداشت نوشتم و عمویم را بازداشت کردم و بعدش هم به خانه رفتم.
خبر به پدرم رسید. پدرم که مرا خیلی دوست داشت، گفت: پسرم تو که میدانی عمویت رباخوار نیست. من هم گفتم، بله میدانم و یک شاکی هم در این زمینه بیشتر وجود ندارد؛ ولی من نمیتوانم در این خصوص تبعیضی قائل شوم. خلاصه یک شب عمو در بازداشت بود و بعد شاکی را راضی کرد؛ البته عموی ما باز هم معترض بود و میگفت: با اینکه شما حرف زور میزنید، ولی من تسلیم شدم.
خاطره ای دیگر ....حزباللهیهای شهر در یکی از روزها که فکر میکنم قرار بود راهپیمایی برگزار شود، بر سر مسائلی که آن زمان وجود داشت، جلوی دفتر منافقین (مجاهدین خلق وقت) رفتند و درگیری در آنجا بهوجود آمد. مجاهدین خلق هم کارد و تیزی کشیدند و حزباللهیها هم با چوب با آنها درگیر شدند. من هم به بچههای کمیته گفتم تا همه را دستگیر کنند. بعد از بازجویی از افراد و بازداشت عدهای و ضمانت گرفتن از عدهای دیگر دادگاهی در استادیوم ورزشی تشکیل دادیم که 2 هزار نفر هم تماشاچی داشت؛ همه جوانان شهر جمع شده بودند و ما میخواستیم هم حزباللهیها و هم مجاهدینخلقیها را محاکمه کنیم.
با تدابیری حزباللهیها یک وکیل گرفتند که آقای ابراهیم عسگریپور بود. آقای عسگریپور به عنوان وکیل حملهکنندگان به دفتر ابتدا صحبت کرد و خطاب به دادگاه گفت که من از موکلینم مشروط دفاع میکنم؛ چرا که کسی حق نداشت حمله کند، مملکت قانون دارد و هر کسی نباید هر کاری که میخواهد انجام دهد؛ ولی میخواهم بگویم که چرا جوانان این کار را کردند و بعد هم شروع کرد از بنیانگذاران مجاهدین خلق و افکار انحرافی آنها با استدلال توضیحاتی داد و پنبه مبانی فکری آنها را زد و موضعگیریهای نفاقآلود آنها را روشن کرد. در پایان هم گفت: با توجه به مطالبی که گفتم به موکلینم تخفیف بدهید! در همین اثنا بود که به من گفتند: یک نفر از تهران آمده و با من کار دارد. بنده دیدم آقای محمد حیاتی از بچههای منافقین(مجاهدین خلق وقت) که در زندان با ما بود، آمده و بعد از سلام و علیک گفت که میخواهد وکالت بچههای مجاهدین خلق را برعهده بگیرد که من هم گفتم: قاضی باید اجازه دهد. بعد از مطرح کردن موضوع با قاضی وی از من پرسید که آیا فردی که میخواهد وکیل شود، حقوقدان یا طلبه است؟ من پاسخ دادم، نه، نیست. قاضی هم گفت: نمیتواند وکیل باشد. من هم نظر قاضی را به حیاتی اعلام کردم که حیاتی هم گفت پس چطور عسگریپور وکیل شده که من هم گفتم: عسگریپوردرس طلبگی خوانده است.
ادامه داستان دادگاه منافقین چه شد؟
توکلی: این دادگاه، دادگاه پرآوازه، دقیق و منضبطی بود. دوهزار نفر که اکثرشان جوانان شهر بودند، آن روز به طور مستدل و مستند منافقین را شناختند.
حکم دادگاه چه بود؟
توکلی: در نهایت بچههای حزباللهی به شلاق محکوم شدند که در شهربانی حکمش را اجرا کردیم و بعد از اجرای حکمشان به نفع دادگاه شعار دادند و رفتند. البته من با آنها صحبت کردم و گفتم که قانون را بپذیرید که آنها هم پذیرفتند و تا آخر هم در دفاع از دادگاه کم نگذاشتند و مجاهدین خلقیها هم چون از اسلحه سرد استفاده کرده بودند حکمشان سنگینتر شد.