قهرمانان گمنام وطن/ عملیات پارتیزانی در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق - کراپ‌شده

پزشک درمانگاه ومسئول تشخیص بیماران کرونایی برای معرفی به مراکز درمانی است. حسین پاشنا جوان‌تر از آن می‌نماید که سابقه جبهه ‌وجنگ داشته باشد، اما دارد، بیش از آنکه گمان کنیم.

به گزارش مشرق، اولین بار در پانزده سالگی عازم جبهه‌های میانی شده و در بازپس‌گیری مهران در عملیات کربلای ۱ با سایر رزمندگان حاضر درمنطقه سهیم است. شنیده‌ایم که در عملیاتی برون مرزی و پارتیزانی هم شرکت داشته که صحنه‌هایی از آن ضبط تلویزیونی شده و به صورت ویدئویی جذاب با عنوان «درمسیر بازگشت» با همت گروه روایت فتح روی سایت آپارات قرار گرفته است. سالروز عملیات‌های پارتیزانی فتح۳ درمنطقه زاخو و دهوک، ظفر۳ و۴ در منطقه دربندیخان و دهوک، والفجر۴ در بلندی‌های کانی مانگا و نصر ۸ در ماووت را که همگی در نیمه دوم آبان به اجرا درآمده‌اند بهانه کرده و به‌سراغش می‌رویم. اما تمایلی برای بازگوکردن شرح آن عملیات نشان نمی‌دهد تا آنکه با اصرارما حاضر به زبان آوردن بخش‌هایی از خاطرات آن عملیات که ۱۳۵ روز به‌طول انجامیده و تا عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک دشمن و تا نزدیکی مرز سوریه پیش رفته‌اند، می‌شود.

چگونه پایت به جبهه باز شد؟

 پیش از من برادرانم و بچه‌های مسجد محل به جبهه تردد داشتند. من هم علاقه‌مند بودم به جبهه بروم وآنان را همراهی کنم اما به‌دلیل صغر سن و جثه کوچک اعزامم نمی‌کردند. تا آنکه در سال۶۴ با پاگذاشتن به ۱۵ سالگی شانس این را یافتم تا به جبهه اعزام شوم. همراه بچه‌های مسجد به پایگاه شمیرانات رفتم و فرم‌های مربوطه را پرکردم. مرا که سابقه حضور در جبهه  نداشتم به پادگان امام حسین (ع) معرفی کردند تا آموزش ببینم. ولی آنجا از ورود من به داخل پادگان به‌دلیل جثه کوچک ممانعت کردند. سرانجام بعد از التماس و درخواست‌های توأم با اشک ولابه و با وساطت یکی از فرماندهان، دوره ۴۵ روزه آموزش را آنجا پشت سرنهادم و درترکیب تیپ سیدالشهدا عازم منطقه شدم. بار اول مرا به بوکان پایگاه روستای میرآباد فرستادند. اما از آنجایی که عملیاتی در کار نبود با کمک بچه‌های محل به گردان قمر بنی‌هاشم منتقل شدم و در عملیات کربلای ۱، آزادسازی مهران شرکت کردم. درآن عملیات گردان ما در قلاویزان مستقر بود و چون ریزه میزه بودم به‌عنوان پیک گردان مشغول فعالیت شدم. چند ماه بعد درعملیاتی دیگر درمنطقه شرهانی مجروح شدم و پس‌از آن به صلاحدید فرماندهان وارد یگان دیده بانی شدم، تا آخر جنگ هم دیده بان بودم. در طول دورانی که جبهه بودم، به یگان‌های مختلف مأموریت می‌یافتم اما همه جا دیده بان بودم. درمقطعی در عملیات‌های کربلای ۴ و کربلای ۵ مأمور خدمت در تیپ ۲۱ امام رضا شدم والا اغلب در تیپ ۱۰ سیدالشهدا بودم.

درعملیات برون مرزی از طرف کدام یگان اعزام شده بودی؟

 درآن عملیات درترکیب تیپ ۶۶ ویژه هوابرد حضورداشتم. این تیپ نیروی ویژه عملیات‌های برون مرزی وعقبه آن هم برخلاف سایر تیپ‌ها در تهران و پادگان امام حسین(ع) بود. محدوده عمل تیپ ۶۶ اغلب شمال عراق و استان‌های کرد  نشین بود. آنجا هم به‌عنوان دیده بان رفتم.

هدف عملیات چه موضعی درخاک عراق بود؟

بچه‌های اطلاعات عملیات پیش تر از ما رفته بودند برای شناسایی وتعیین منطقه‌ای برای عملیات، ولی نتوانسته بودند با کردهای محلی هماهنگی کرده و هدفی را نهایی کنند. از طرفی نیرو هم وارد خاک عراق شده و آماده عملیات بود. بنابراین به ناچار تعداد زیادی از نیروها بازگردانده شدند، تعدادی هم درترکیه به اسارت گشت مرزی ترکیه درآمده بودند، باقی ماند ۳۷ نفر از نیروهای زبده به انتخاب فرماندهان به‌همراه چند کرد محلی که راهنمای ما بودند با هدف شناسایی جهت عملیات ایذایی به‌سمت عمق عراق حرکت کردیم.

یعنی هدف عملیات را خودتان انتخاب کردید؟

 بله، در مسیر کردهای محلی هدف‌هایی را معرفی می‌کردند ولی آن هدف‌ها ارزش عملیات نداشتند. بنابراین خودمان رفتیم تا محلی را برای عملیات پیدا کنیم و تا جایی که می‌شد پیش رفتیم، یعنی تا عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک عراق و نزدیک مرز سوریه پیش رفتیم. آنجا در یک دره‌ای مستقر شدیم. بعد به‌همراه برادر معصومیان، معاون تیپ ۶۶، برادر سرلک فرمانده گردان پیاده و برادری به‌نام ستار صفری که مسئول ادوات بود، به‌همراه چند کرد محلی به راه افتادیم. سه روز درمنطقه گشتیم تا آنکه شهری نظامی در دامنه کوهی یافتیم به‌نام «سرسنگ»، دراین شهر مردم عادی زندگی نمی‌کردند بلکه بیشترساکنان آن را افسران ارتش عراق تشکیل می‌دادند که برای گذراندن ایام مرخصی وتفریح به آنجا می‌آمدند و شهری با امکانات تفریحی و رفاهی از قبیل؛ فرودگاه، ورزشگاه، هتل، کازینوو... بود. از نظر آب وهوا هم جایی بسیار خوب و زیبا بود. صدام هم آنجا قصری برای خودش بنا کرده بود. درهرحال فرماندهان آنجا را برای عملیات مناسب دانستند. برگشتیم و یک هفته بعد کل نفرات رفتیم به منطقه، چند روز قبل من به‌همراه چند نفر از همرزمانم، مختصات نقشه و گراها را درآورده بودیم و همه چیز برای عملیات آماده بود. روز موعود عملیات را آغاز کردیم و مراکز حساس و تجمعات را هدف قرار داده و بدون اینکه خون از دماغ کسی از بچه‌هایمان بیاید منطقه را ترک کردیم، اما دربرگشت مشکلاتمان شروع شد و تعدادی از بچه‌ها گم شده و در برف مانده و یخ زدند و پیکرشان را هم پیدا نکردیم. عملیات شاید چیزی حدود یک ساعت بیشتر طول نکشید. با خمپاره ۱۲۰ مراکز مهم شهر را زدیم. ۱۰ الی۱۲ نفر از بچه‌ها تا جایی که می‌شد خودشان را نزدیک شهر کردند و چند آرپی‌جی و تیربار شلیک کردند و سالم برگشتند. من و یک نفر از بچه‌ها در بالای کوه دیده بانی می‌کردیم. با تمام شدن عملیات نیروهای عملیاتی خیلی سریع منطقه را ترک کردند، ولی ما طول کشید تا بتوانیم خودمان را به بقیه برسانیم.

عکس‌العمل عراقی‌ها چه بود؟

برای عراقی‌ها باورکردنی نبود در عمق ۵۰۰ کیلومتری خاک خود غافلگیر شوند. البته آنها تصور کرده بودند عملیات گسترده است از این‌رو یک ربع الی بیست دقیقه بعد از شروع عملیات به آتش ما جواب دادند. معلوم بود آمادگی داشتند، برای اینکه آنجا کردستان بود و عراقی‌ها با کردها درگیری‌های پراکنده داشتند بنابراین درآمادگی دائم به سرمی‌بردند. از شانس ما چون هوا مه آلود بود نتوانستند ما را با هلیکوپتر تعقیب کنند و ما توانستیم خودمان را از محدوده عملیات دور کرده و پنهان شویم. چند روزی پنهان بودیم بعد کم‌کم شروع به بازگشت کردیم.

شما هم توانستید همراه سایر نیروها بموقع به عقب برگردید؟

نه، چون ما در دیدرس بودیم، یک سربالایی بود که راه فرار ما بود، اما عراقی‌ها آنجا را به آتش گرفته بودند. هرآن ممکن بود ما را بزنند یا اسیر کنند. دوست همراهم نفس کم آورده بود و نمی‌توانست راه بیاید، از پایین هم به‌سمت ما شلیک می‌شد. آنجا با هم قراری گذاشتیم که هر کداممان را زدند آن دیگری بماند تا تنها نباشیم. عراقی‌ها تا یک جایی ما را تعقیب کردند ولی ما توانستیم از تیررس آنان دور شویم. ما از دور کامیون‌های عراقی را می‌دیدیم که تا پای کوه آمده وآنجا نیرو خالی می‌کردند. هر جوری بود خودمان را به بچه‌ها رساندیم.

بعد از چه مدت رسیدید به بقیه بچه‌ها؟

شش یا هفت ساعت طول کشید تا خودمان را به بقیه رساندیم.

چطور مسیر را پیدا کردید؟

مسیرها را بلد بودیم، چون جاهایی را مشخص کرده بودیم که راه را گم نکنیم. بچه‌ها را جایی که شب قبل خوابیده بودیم، پیدا کردیم بعد از کمی استراحت و با روشن شدن هوا راه افتادیم و به‌سمت ایران حرکت کردیم. شب‌ها می‌خوابیدیم و روزها راه می‌رفتیم تا خودمان را به ایران برسانیم. مسیر طولانی بود و به‌دلیل آنکه نمی‌توانستیم از راه‌های معمولی استفاده کنیم مجبور بودیم از نقاط کوهستانی و صعب‌العبور حرکت کنیم، کارمان خیلی سخت بود. به علاوه با بارش برف دیگر نمی‌توانستیم ازمسیرهایی که آمده بودیم و می‌شناختیم برگردیم و بخشی از وقت ما صرف جست‌وجوی راه امن و قابل تردد در برف بود. برای همین مسیری را که می‌توانستیم یک روزه طی کنیم گاهی با صرف یک هفته وقت طی می‌کردیم.

برای تهیه غذا و آذوقه چه کار می‌کردید؟

مقداری آذوقه داشتیم که بار قاطرها بود. هنگام رفتن چون هوا خوب بود برخی روستاها که در مسیرمان بودند از آنان آذوقه می‌خریدیم. اما در راه برگشت اغلب آن روستاها به‌دلیل برف و سرما تخلیه شده بودند. از این جهت درمسیر برگشت مشکل جدی برای تهیه آذوقه داشتیم. قاطرها هیچ چیز برای خوردن نداشتند و یکی بعد از دیگری به خاطر سرما و گرسنگی می‌مردند و ما مجبور بودیم بارها را خودمان حمل کنیم

شب‌ها چه کار می‌کردید؟

 هرکجا هوا تاریک می‌شد می‌خوابیدیم، فرقی نمی‌کرد کجا باشد. ما ۴ ماه ونیم بود که سقف ندیده بودیم. از اواخر شهریور که وارد خاک عراق شدیم تا بهمن ماه که برگشتیم چیزی به اسم سقف بالای سرمان ندیدیم. کیسه خواب داشتیم که همه‌اش پاره و سوراخ سوراخ شده بود. تا اینکه به جایی رسیدیم که دیگر پشت برف ماندیم.

کدام منطقه بود؟

منطقه ارتفاعات قندیل، آنجا گیر کردیم. هرروز وقتی هوا روشن می‌شد درجست‌وجوی راه به اطراف می‌رفتیم، اما همه جا تقریباً تا کمر در برف فرو می‌رفتیم و باز به محل قبلی برمی‌گشتیم. قاطرها چون سم داشتند تا شکم در برف فرو می‌رفتند و جلوتر نمی‌توانستند بروند. این بود که تصمیم گرفته شد تا افراد گروه گروه شوند و هرگروه برای خود راهی بیابد. ما با چهار نفردیگر از بچه‌ها که مجروح بودند در همان محل ماندیم. با این امید که راهی برای نجات پیدا کنیم. با دو، سه روز راه کلبه‌ پیرمردی بود که آنجا زندگی می‌کرد. قصدمان این بود که به کلبه آن پیرمرد برویم وچند ماهی بمانیم تا برف‌ها آب شوند تا بتوانیم برگردیم. ولی به دلیل مجروحیت همراهان نمی‌توانستیم این مسیر را طی کنیم. از طرفی هم دوستانمان که می‌رفتند به ما گفتند اگر هوا ابری نبود برایتان هلیکوپتر می‌فرستیم. ما ۵ نفر ۱۷ روز آنجا ماندیم. آلونکی با سنگ برای خودمان درست کردیم و آنجا پنهان شدیم. بعد از ۱۷ روز هلیکوپتر آمد و ما را نجات داد.

آن ۱۷ روز چه کار می‌کردید، غذا از کجا می‌آوردید با سرما چه کار می‌کردید؟

تعدادی کنسرو لوبیا داشتیم، منتها چون کم بود روزی یکی از آنها را باز می‌کردیم و بین ۵ نفر تقسیم می‌کردیم. شانسی که داشتیم یک مقدار آرد همراهمان بود. آرد را با یک فلاکتی روی یک قطعه حلبی نیم پز می‌کردیم و می‌خوردیم. بچه‌های ما مجروح بودند و یکی از مجروحان چون خون زیادی از او رفته بود، شرایط مناسبی نداشت. از طرف دیگر هر روز در انتظار هلیکوپتر بودیم. هوا که تاریک می‌شد آتش روشن می‌کردیم و کنار آتش می‌خوابیدیم.

حیوانات وحشی به سراغتان نیامدند؟

 نه، ما از خدایمان بود تا حیوان وحشی ببینیم تا با شکار آن ارتزاق کنیم. حتی یک خرگوش هم ندیدیم.

دراین مدت آیا لحظاتی هم بود که از همه چیز قطع امید کنید و ناامید شوید؟

حقیقتش نه، اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کردم و به نجات و رهایی کاملاً امید داشتم. البته روزهایی بود که اندوهگین می‌شدیم، چون به ما گفته بودند هلیکوپتر در شرایطی می‌آید که هوا کاملاً آفتابی باشد. هلیکوپترها نمی‌توانستند خیلی اوج بگیرند، برای اینکه هواپیماهای عراقی آنها را هدف قرار می‌دادند.

آیا هلیکوپتر امکان نشستن در آن منطقه را داشت؟

درنزدیکی محل استقرارمان مکان مسطحی بود که هلیکوپتر می‌توانست فرود بیاید. ما در دره‌ای پنهان بودیم که صخره‌ای بود و زیرصخره‌ها خالی بود. زیر صخره‌ها با سنگ آلونکی درست کرده بودیم و آنجا پنهان بودیم. کل کارما در طول روز این بود که هیزم تهیه کنیم برای روشن نگه داشتن آتش، چوب درختان خیس بودند و نمی‌سوختند، به سختی و با سنگ شاخه‌ها را می‌شکستیم، دور آتش می‌چیدیم تا خشک شوند. چون به ما گفته بودند اگر هوا خوب باشد هلیکوپتر می‌آید، ما هرروز از دره بالا می‌آمدیم و جای مسطحی که هلیکوپتر امکان نشستن داشت، برف‌هایش را کنار می‌زدیم تا هم آن محل درمیان برف‌ها از بالا دیده شود و هم امکان فرود برای هلیکوپتر باشد. هوا که آفتاب می‌شد خوشحال می‌شدیم، اما بلافاصله باد می‌وزید و ابرها را می‌آورد و ما مأیوس می‌شدیم. هرروز کارما این بود. روزهای آخر داشتیم قطع امید می‌کردیم که هلیکوپتر آمد.

 نگران نبودید عراقی‌ها محل اختفای شما را کشف کنند؟

 همان مشکلاتی را که ما داشتیم عراقی‌ها هم برای حرکت دربرف داشتند ضمن اینکه با شناختی که از وضعیت کردستان داشتیم می‌دانستیم کردهای عراق متحد ایران هستند و اجازه تردد به نیروهای عراقی را نمی‌دهند.

آیا درمیان آنان عوامل نفوذی نبود؟

چرا، ولی آن منطقه درعمق کردستان عراق بود و نیروهای عراقی جرأت نمی‌کردند براحتی به آن مناطق بیایند.

افراد تجزیه طلب خودمان چطور؟

 ما با آنها برخورد نکردیم ولی تا دلتان بخواهد قاچاقچی دیدیم؛ قاچاقچیانی که صرفاً کارشان قاچاق کالا از ترکیه به ایران بود.

در راه حادثه‌ای پیش نیامد؟

 چرا در مسیر رفت از روستای بارزان عبور می کردیم که براثر گلوله باران ارتش عراق چند نفر کشته شدند هنوز جنازه کشته شدگان روی زمین و درمحل اصابت گلوله بود. شهرهای بزرگ دست ارتش عراق بود و از آنجا روستاها را به‌طور دائم زیر آتش توپخانه و خمپاره می‌گرفت. هواپیماها و هلیکوپترها هم هراز گاهی حمله می‌کردند. چون کردها هم با ارتش صدام درحال جنگ بودند.

محلی‌ها به شما نگفتند که به برف می‌خورید؟

 چرا، آنان در راه رفت به ما گفتند در این فصل نفوذ تا عمق ۵۰۰ کیلومتری اشتباه است، چون در مسیر بازگشت پشت برف می‌مانید و توصیه می‌کردند که برگردیم. دو سوم نیروها هم که برگشتند به توصیه آنان بود. منتها بنا شد حال که این همه هزینه شده و با زحمت تا این مرحله آمده‌ایم یک عملیات ایذایی انجام دهیم بعد منطقه را ترک کنیم.

ظاهراً مستندی هم از این عملیات وجود دارد؟

بله، گروه روایت فتح فیلم مستندی در رابطه با این عملیات تهیه کرده که با عنوان «درمسیر بازگشت» در آپارات قابل جست‌وجو است.

منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۱:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۶
    1 0
    خدا خیرتان دهد
  • مهدی IR ۱۳:۳۵ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۶
    0 0
    بابا قهرمان زبان دنیا بادها هستند نجومی بگیرها فروشنده‌ها کسانی که این کشور را به خاک سیاه نشان ده اند به قول تاج‌زاده لیبرال خبیث ملت گاگول هستند و باز هم به ما رأی میدهند
  • IR ۲۱:۲۸ - ۱۳۹۹/۰۹/۲۰
    0 0
    این مستند را من در آپارات پیدا نکردم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس