امروز من و نيره با يک ون چيني
رفتيم خريد کت و پيراهن چيني
در کوچه برلن، همه چي هر چه بگي بود
از کاپشن و مقنعه تا دامن چيني
يک گوشه پر از کفش و کمربند و عرق گير
يک گوشه پر از ديگچه و هاون چيني
از بخت خوش انگار که خانم خوشش آمد
از پيرهني بر تن يک مانکن چيني
تا چشم فروشنده به ماخورد به پاخاست
خوشحال شد و زد دو سه تا بشکن چيني
آنقدر بلا برده زبان ريخت که آخر
با شيوه گل گفتن و خنديدن چيني
انداخت به ما يک کت و شلوار و کلاه و
يک مانتو و يک پيرهن ساتن چيني
گفتيم اگر جر بخورد، پاره شود چي
آورد دوتا قرقره با سوزن چيني
چون عينک ما بي نمک و گنده و خز بود
ناچار خريديم دوتا ريبن چيني
من بعد ببينيد مرا توي خيابان
در کسوت يک آدم جنتلمن چيني
برگرفته از وبلاگ «طنز سروده هاي عمومصطفي»