همایون اسعدیان را در چند سال اخیر بیشتر با زمینه فیلم اجتماعی میشناسیم که جزئیات قصههای ساده را به تصویر میکشد. به نشریه داستان میگوید سینمای قصهگو را دوست دارم و مردم هم این روزها دنبال قصه میگردند؛ قصهای شبیه «طلا و مس» یا «بوسیدن روی ماه»
* داستان فیلم «بوسیدن روی ماه» از کجا آمده؟ جز این که طرح آقای محمدی بوده؛ چطور نوشته شده؟
همانطور که در تیتراژ فیلم هم هست، طرح اولیه از آقای منوچهر محمدی است. طرح یکی-دو صفحهای که روایتی از ماجرای دو مادر شهید است که یکی از آنها، از خودگذشتگی میکند. برای نگارش فیلمنامه ابتدا با آقای شادمهر راستین صحبت کردیم. حدود 4-5ماه درباره قصه فکر کردند و گفتوگو کردیم. با توافق یکدیگر تقسیمبندیهایی را انجام دادیم. اما سر متنهایی که او مینوشت به توافق نمیرسیدیم. سلیقههایمان با هم فرق میکرد. 2-3 بار هم تغییرهایی در فیلمنامه داد، ولی باز به توافق نرسیدیم. بنابراین خودم نوشتن را دست گرفتم. سیناپس اولیهای در حد 10-15 صفحه نوشتم که شامل کلیت قصه میشد. با آقای محمدی روی آن سیناپس اولیه صحبت کردم. نوشتن فیلمنامه چند ماه وقت برد تا رسیدیم به متنی که ساخته شد.
* چیزهایی که شادمهر راستین مینوشت چه فرقی با سلیقههای شما داشت؟ با فیلمی که ساخته شد چه تفاوتهایی دارد؟
در چند مرحله، نوشتن فیلمنامه را با آقای شادمهر راستین شروع کردیم، ابتدا یک روزشمار فرض کردیم که تمام اتفاقها باید از یک جمعه تا جمعه دیگر طول بکشد و روزها پشت سر هم طی شود. همه اینها را تنظیم کردیم که روز اول چه اتفاقی بیفتد، روز دوم چه میشود و تا آخر. اما به هر حال سلیقههای آقای راستین در عمل با من فرق میکرد. چه در نوع دیالوگنویسی، چه نوع شخصیتپردازی، روابط، ریتم کار و... در همه اینها با یکدیگر اختلاف سلیقه داشتیم. اصلاً نمیخواهم بگویم اختلافها از چه نوعی بود، شاید چیزی که او مینوشت بهتر میشد، اما این اختلاف سلیقه باعث شد تصمیم بگیرم خودم نگارش فیلمنامه را انجام بدم. ترجیح میدهم خیلی وارد ریز جریانهایی نشویم که در مدت کار با آقای راستین اتفاق افتاد.
* منظور بهتر و بدتر نیست. مدل فیلمنامه نویسی آقای راستین، شبیه «به همین سادگی» و «یه حبه قند» است. حتماً نوع روایت داستان او با چیزی که در «بوسیدن روی ماه» دیدیم فرق دارد. به جز تفاوتهای فنی در فیلمنامهنویسی، یک سری فرقهای بیرونی هم دارد. جنس و نوع فیلم شما طوری است که میشود مثلاً با خانواده به سینما رفت و فیلم دید. اگر فیلمنامه را آقای راستین مینوشت به فضای آن فیلمها نزدیم میشد؟
بله، دقیقاً. سلیقههای کاری آقای راستین همانطور است که گفتید و با نوع علاقههای من به قصه فرق میکند. قصه را دوست دارم حتی در کمرنگترین شکل که در «بوسیدن روی ماه» هست. فیلم، قصه خیلی سادهای دارد که به سادگی جلو میرود مثل «طلا و مس» که آن هم ساده است. به هر حال قصه گفتن و لحظههای قصهگویی را دوست دارم. برای من خیلی مهم است که احساس آدمها را با فیلم خودم درگیر کنم. منظورم از احساس، گریه کردن نیست، بلکه با شادی شخصیتها شاد شویم و با دردهایشان، درد بکشیم. یاآن که نگران و مضطرب شخصیتها باشیم. به هر حال اینها چیزهایی است که به صورت سلیقهای دوست دارم در فیلمهایم باشد. دوست دارم نوع پرداختهایم طوری باشد که بتوانم این درگیریها را ایجاد کنم. اینها با نوع نگاه آقای راستین اختلاف دارد. مثال خوبی هم زدید، «به همین سادگی». نمیخواهم این فیلم را نقد کنم. قطعاً نمیتوانستم «به همین سادگی» را بسازم. چون با سلیقههایم فرق میکند؛ نه این که خدای نکرده بخواهم بگویم فیلم بدی است. سلیقه من از جهت فیلمسازی جور دیگری است.
* نظر شما درباره قصه به ویژه در سینما چیست؟ هم ناظر به فیلمهای آخری که از شما دیدیم و هم به صورت کلی.
من سینمای قصهگو را دوست دارم. منظورتان این است که تعریف قصه را بگویم؟
* بله بگویید...
خب این تعریف، قضیه را کمی پیچیده میکند. تعریف قصه از حدود 2500 سال قبل در یونان باستان وجود داشته.
* جایی گفتید قصه «بوسیدن روی ماه» نسبت به «طلا و مس» کار سختتری است. چرا؟
چون در «طلا و مس» حداقل یک سکانس داریم که زهراسادات نمیتواند غذا بپزد، آشپزخانهاش بههم میریزد؛ دعوایش میشود؛ شوهرش میآید؛ با هم جروبحث میکنند. اما در تمام «بوسیدن روی ماه» حتی یک سکانس نداریم که احترامسادات با کسی دعوا کند. اصلاً دعوایی وجود ندارد. خودش باری را به دوش کشیده و میرود. با آرامش هم حرکت میکند. از جهت قصه کار سختتری بود. خوشحالم در نقدهایی که این روزها میخوانم؛ چند نفری اشاره کردند که با کمترین میزان قصه حدود نود دقیقه ما را نگه داشت و فیلم را تماشا کردیم. کمترین میزان قصه را داریم، بیشتر با لحظهها کار را جلو بردیم.
* قصه خطی و خیلی ساده هست...
بله. قصه خطی و ساده است که در یک هفته اتفاق میافتد. پیشبینی زیادی ندارد، ولی چیزی که از اول در ذهنم بود این که با لحظه و نزدیک شدن به شخصیتها و موقعیتی که در آن قرار گرفتهاند؛ تماشاگر را با فیلم درگیر کنیم. فکر میکنم تا حدی موفق بودیم.
* وقتی درباره «طلا و مس» صحبت میکردیم، از شما پرسیدم این آدمها را میشناسید؛ گفتید: نه. به مدرسههای مختلفی رفتید و با این شخصیتها آشنا شدید، در این فیلم چطور؟ مادر شهیدهایی با این ویژگی از کجا پیدا کردید؟ کاراکتر این تیپ آدمها را سراغ داشتید؟
وقتی این طرح برایم جذاب شد؛ چه مادر شهید و چه خود شهید در کار ما حضور دارد؛ حرفشان زده میشود. باورم بر این است و با همین باور فیلم را ساختم. مصرم که بگویم، آنچه در 30 سال گذشته انجام دادیم؛ متأسفانه در مسیر اشتباهی بوده است. به شهیدان جنگمان تقدسی دادیم که وقتی جوان امروزی مقابلش قرار میگیرد؛ میگوید «من که این آدم نیستم.» پس اینها آدمهای ویژه و فرازمینی بودند که توانستند این کار را انجام دهند. من که این نیستم؛ پس از عهده من خارج است.
نگاه نکردیم به این که این آدمها و جوانها، ذات درستی داشتند. مثل بقیه در شرایط معمولی زندگی میکردند. آدمهای فرازمینی نبودند؛ آدمهای زمینی بودند، اما وقتی در موقعیت ویژهای قرار گرفتند، چیزی از خودشان نشان دادند که امروز برای ما میشود افتخار! الان دارم روی کتاب «دا» کار میکنم. خاطرههای بسیاری از کسانی میخوانم که آن زمان در خرمشهر بودند. میبینم تمام آدمهایی که در خرمشهر جنگیدند و آن حماسه را در 34 روز خلق کردند؛ شاید قبل از ماجرای خرمشهر آدمهای عادی به نظر میآمدند، اما وقتی آن موقعیت در خرمشهر به وجود میآید؛ چیزی از خودشان بروز میدهند که ما به آنها میگوییم «قهرمان».
* تعبیری هست که میگوید: جنگ جوهر آدمها را نشان میدهد.
بله. بحران، جوهر آدم را درمیآورد. به قول امام علی(ع) که میگوید: «در دگرگونی روزگار، آدمها ذاتشان را نشان میدهند.» در حالت عادی که مشغول زندگی خودشان هستند. جنگ هم یک بحران است. در 2، 3 ماه گذشته بیش از 30، 40 کتاب درباره خرمشهر و سقوط خرمشهر خواندم. بسیاری از آدمهایی که آنجا هستند را به اسم میشناسم. هم کسانی که شهید شدند و هم آنهایی که هنوز زندهاند. وقتی خاطرهها و کتابها را میخوانید، میبینید آدمهای عادی وبدند. اما در آن موقعیت دست به کارهایی میزدند که ما نامش را قهرمان میگذاریم و به آن افتخار میکنیم. در تمام جنگ همین اتفاق میافتد. بعد از جنگ این آدمها را فرازمینی کردیم و تقدسی به آنها دادیم.
* تقریباً 10 سال اول بعد از جنگ؟
بله. این کار را انجام دادیم و حاضر نیستیم از آن بگذریم. فکر میکنیم خدای نکرده نکند به این تقدس لطمهای بخورد و بعد که از آن دور میشویم و میخواهیم با جوان نسل سوم و جوانهای امروزی حرف بزنیم؛ باز هم همان تصویر را ارائه میکنیم. جوان امروزی میگوید: اگر موقعیت مشابه دیگری پیش آید من که او نیستم بتوانم دفاع کنم. بگردیم و همانها را پیدا کنیم. به خانواده شهدا هم همینطور نگاه کردیم. کادری درست کردیم و خانواده شهید را داخل آن گذاشتیم و گفتیم این خانواده شهید است که یکسری کارها را انجام میدهد و بعضی کارها را نمیکند. اگر اطرافمان خانوادههای شهیدی هستند که خارج از این قانون عمل میکنند، آنها را پاک میکنیم و کنار میگذاریم. نکته مهم برای من از روز اول این بود که این طور نگاه کنم. اگر قرار بود همان نگاه را بسازم، بسیاری از کسانی که فیلم مرا دیدند، میگفتند این که ما نیستیم. این مادر که مادر من نیست. این پسرها هم که برادران من نبودند. خود به خود فاصلهگذاری میکردند.
* اما چند سال اخیر کارهایی انجام شده که کمی این نگاه را تغییر داده. مثلاً همین کتابهایی که از حاصل گفتوگو با همسران شهیدان در روایت فتح چاپ شد و تصویر خانوادگی اینها را ارائه میکند.
منظورم این است که در حوزه سینما فیلمی را نشان دهید که با این نگاه ساخته شده باشد. همین نگاه که امروز خیلیها به آن ایراد میگیرند و میگویند چرا مادر شهید فیلم شما اینطوری است.
عمداً این کار را کردم. به عمد یک مادر شهید زمینی ساختم. از قصد یک خانواده شهید ساختم که اطرافم زیاد میبینم. لزوماً همه خانوادههیا شهدا یک شکل نیستند.
* یعنی مثل بقیه آدمها!
مثل هر خانوادهای. در خانوادهها میبینید هر خواهر و برادر با دیگری فرق میکند. نکته مهم این است که روح موضوع را باید در آن ببینید. اخیراً نقدی را خواندم که خیلی جالب است. میگویند خانواده شهیدی که نشان میدهید خیلی هم خانواده شهید نیست، چون دامادش کراوات میزند. عمداً آن شخصیت را گذاشتم که کراوات بزند. عمداً آن شخصیت را گذاشتم که کراوات بزند. در «طلا و مس» هم این اتفاق خوب برای افتاد و تجربه خوبی بود. وقتی فیلم را در جشنواره آن زمان میدیدم؛ از تیپهای کاملاً سنتی و مذهبی فیلم را پسندیدند و آدمهایی با تیپهای امروزی هم با فیلم ارتباط برقرار کردند.
فلان دوست من هم که یک ارمنی است؛ از فیلم خوشش آمده. هیچیک از اینها نگفتند این آدمها که من نیستم، پس رهایش کنم. امسال هم وقتی فیلم «بوسیدن روی ماه» را در سینماهای جشنواره میدیدم؛ جوانی آمد و گفت: دیشب تا صبح گریه میکردم. جوانی که اصلاً شکل و شمایلش به چیزی که ما در فیلم میگوییم نمیخورد. این اتفاق به دلیل فاصلهای بوده که نگذاشته ارتباط به وجود بیاید. این جوان وقتی فیلم را میبیند، میگوید خب این خانواده من هم هست. من هم میتوانم اینطور باشم. مادرم هم میتواند این جور باشد. وقتی خودش را با قضیه یکجور احساس کرد، دیگر نمیگوید این خانوادهها خوب هستند؛ مقدساند، ولی من که نیستم!
* در بعضی نقدهای شفاهی میگفتند در نشانهشناسیها همه نشانههای فیلم فرق میکند. وسایل پسر را که روی میز میریزد، چرا یک عکس امام داخلش نیست.
چیزهایی را تحویل مادر میدهند که از شهید باقی مانده. یک قرآن است که جالب است بعضیها همان قرآن را هم ندیدند. تسبیح، ساعت، یک انگشتر عقیق و یک پلاک. برایم جالب است که حتی قرآن را ندیدند. اینها چیزهایی است که از شهید باقی مانده. وقتی سراغ این نوع نگاه کردن میرویم؛ کار خراب میشود. این نوع نگاه است که باعث میشود با فیلم ارتباط برقرار نکنیم. شما به من بگویید روح چیزی که امام گفت در «بوسیدن روی ماه» میبینید یا نه؟ اگر از نگاه امام عدول کرده باشیم؛ این حرف درست است.
* گفتن این حرفها هم جسارت میخواهد؟
هم وقتی «طلا و مس» را میساختیم میدانستیم وارد چه وادی میشویم و هم موقعی که «بوسیدن روی ماه» را میساختیم. اما نگاه داشتیم. از این نگاه فرار میکنیم که آقای فلانی – به عنوان داور جشنواره – به آن معتقد است. آقایان 20 سال با همین نگاه فیلم ساختند؛ به من بگویید کدام فیلمشان تأثیر گذار بوده؟ یا کدام فیلمشان را به یاد دارید؟ خودشان هم به این فکر نمیکنند که کدام فیلمشان تأثیرگذار بوده. 20 سال با این نگاه و به راحتی فیلم ساختند اما کسی یادش نیست.
* گاهی بلیت رایگان هم میدهند و کسی فیلم را نمیبیند!
آفرین! فیلم «بازمانده» در یادها میماند چون سیفالله داد نگاه انسانی به ماجرا دارد و دنبال شعار نیست. وقتی آیتالکرسی را روی یک صحنه میگذارد؛ میشود صحنه ماندگار. این همه در فیلمهای ما آیه قرآن خواندند، کدامش در ذهن مانده.
به دلیل نوع نگاه است که فیلم ماندگار میشود. در «بازمانده» آقای داد نمیخواهد شعار ضداسرائیلی بدهد. قرار است تمام این حس را ایجاد کند. میتوانستیم «بوسیدن روی ماه» را طوری بسازیم که شعار بدهیم درباره شهیدان و خانوادههایشان؛ آنوقت خیلیها در این جامعه فیلم را پس میزدند. اصلاً با فیلم ارتباط برقرار نمیکردند. فیلم وقتی ساخته شد؛ آن را برای چند گروه 10، 15 نفری نشان دادیم.
* قبل از جشنواره؟
بعد از تدوین نهایی و قبل از جشنواره. یک نفر از این جمعها، گفت نمیشود به جای این نوار آهنگ؛ مثلاً روضه حضرت علیاصغر پخش شود؟ گفتم میشود، ولی مگر آهنگی که در «بوسیدن روی ماه» پخش میشود؛ آهنگ بدی است؟ اتفاقاً به شعرش گوش کنید میفهمید درد دل این آدم، انتظار است. با اینها میتوانم مخاطب بیشتری جمع و به این خانواده نزدیک کنم. فقط نگاه من با شما فرق میکند.
مثلاً نقد دیگر این است که میگویند نوه خانواده شهید، اینطور است؟ چرا از این زاویه به قضیه نگاه نمیکنید مادر شهیدی داریم که بلد است چطور با نوهاش، بدون اخم و بداخلاقی، طوری رفتار کند که این دختر، آخر هفته وقتی میرود؛ دختری نیست که اول هفته آمده بود. وقتی میرود حتی اسم فیلم از زبان او شنیده میشود که میگوید: «برو روی ماهش را ببوس»
* میگویید فیلم با این که چنین چیزی را نشان میدهد، اما باز هم نجیب است.
حتی تغییر دختر برایم مهم نیست؛ برای من رفترا احترام سادات اهمیت دارد. مادران ما خیلی بهتر از نسل امروز با فرزندشان رفتار میکردند. چوب دست نمیگرفتند، تکفیر نمیکردند. احترامسادات سر نماز نخواندن نوهاش با او شوخی میکند و میگوید: قرصش را خوردی؟ و شما تأثیر این رفتار را میبینید. به جای این که از این زاویه نگاه کنند که این اتفاقها را چیدهام که احترامسادات را که نه درس خوانده و نه کتاب و... اما تجربه زندگی به او یاد داده که چگونه با آدمها رفتار کند و تأثیرگذار باشد. این مادر است که فرزندش شهید و مفقودالاثر شده.
همین نگاه خشک کار ما را در این سالها خراب کرده و باعث شده فاصله بیندازیم و در جامعه شکاف ایجاد کنیم. میخواهم این شکاف را از بین ببرم. میگویم اینطور نگاه نکنید. همه ما میتوانیم مثل هم باشیم. اگر آدمها را فرازمینی و مقدس نشان ندهیم، میتوانیم انتظار داشته باشیم اگر دوباره جنگ شد؛ بشود روی این جوانها حساب کرد. جوانها خودشان را کنار نکشند که دوباره آدمهای مقدس، کشور را نجات دهند. روح قضیه را نمیبینیم که در فیلم چه میخواهیم بگوییم. بعد میگوییم چرا داماد خانواده کراوات میزند. کراوات میزند اما احترامسادات به او میگوید شما الحمدلله هیچوقت دروغ نمیگویی.
* که از قضا مهمتر هم هست.
بله. حس میکنیم او دکتر خوب و انسانی است. حس میکنیم بدون این که بیان کنیم. حس میکنیم اگر مشقربان را جراحی کرده، پولی نگرفته. عدهای به آن کراوات گیر میدهند. اتفاقاً میخواهم بگویم این خانواده ترکیبی از ایران است. دامادش دکتر است، یک پسر شهید شده، پسر دیگر جانباز است و باید سر ساعت سرکار باشد؛ شیفت دارد. معلوم است، مدیر نیست. در این خانه آن دختر هم حضور دارد و بر محور این مادر همه دارند مسالمتآمیز با هم زندگی میکنند؛ مادر است که اینها را ساماندهی میکند.
* آقای اسعدیان وقتی پدر 4، 5 شهید بعد از شهادت آخرین فرزندش پیش امام میرود و میگوید ناراحت و نگران نشوید، خودم هم هستم. این حاصل چیست؟
این که ایمان است و ما نمیتوانیم منکر ایمان بشویم. اما لزوماً همه خانواده شهدا همینطور بودند؟ اولین همکاری من و آقای منوچهر محمدی 30 سال قبل بود. آقای محمدی میخواست 5 فیلم مستند 20 دقیقهای برای بنیاد شهید درباره خانواده شهدا در اطراف اصفهان بسازد. به عنوان کارگردان مرا انتخاب کرد.
در 10 روز، 5 نقطه اطراف اصفهان با 30، 40 خانواده شهید دیدار کردیم و آشنا شدیم. بین اینها 5 خانواده را انتخاب کردیم و دربارهشان فیلم ساختیم. تصویر آن خانوادهها همچنان در ذهن من است. تیپهای مختلف با روحیههای مختلف بودند. بعضی هنوز نمیتوانستند باور کنند فرزندشان شهید شده. وقتی با اینها مصاحبه میکردم و فیلم میگرفتم، سؤالهایی میپرسیدم که مجبور نشوند شعار بدهند یا از این حرفهای تلویزیونی بزنند.
* مثلاً چه سؤالی میپرسیدید؟
جملهای در «بوسیدن روی ماه» هست که از یک پیرمرد روستایی در اطراف اردستان شنیدم. هر شب میرفت در خانه را باز میگذاشت و میگفت: شاید بیاید، یک وقت در بسته نباشد. این را دقیقاً برای فروغ گذاشتم. وقتی احترامسادات میگوید بیا آنطرف؛ میگوید خانه خودم راحتترم شاید شبی؛ نصف شبی کسی بیاید. معلوم است پسرش را میگوید. باورم بر این است که جهان، جهان متوسط هاست. همه ما انسانهای متوسطی هستیم. استثناها را بگذارید کنار. استثناهایی که میتوانند روح بسیار بزرگی داشته باشند. از آدمها توقع نداشته باشیم همه مثل آنها شوند. در تمام تاریخ، استثناها چنددرصد از میلیاردها آدم تمام بشریت هستند؟ جهان، جهان متوسطها و جهان من و شماست که آدمهای متوسطی هستیم. اما همین آدمهای متوسط در شرایط ویژه میتوانند به آدمهای ویژه تبدیل شوند.
هم پدر 4، 5 شهید وجود دارد که خودش آماده جنگ است و هم پدر شهیدی که غم شهادت فرزندش را نمیتواند تحمل و باور کند. آدمها با هم فرق میکنند. وقتی میخواهم این شهدا را به تصویر بکشم و بگویم اگر روزی جنگ شد، شما هم باید به جنگ بروید باید آن شخصیتها را به شما نزدیک کنم. دوستی در جشنواره به من گفت میدانی چرا فیلم تو با همه ارتباط برقرار میکند؟ چون همه ما یک خاله باجی، یک مادربزرگ و یک بیبی داشتیم که بچگیمان را با او گذراندیم و با او رابطه عاطفی داشتیم. دو مادر «بوسیدن روی ماه» همانها هستند.
* یا نداشتیم و آرزویش را داشتیم.
دقیقاً یعنی باید این دو مادر ملموس شوند. به جای این که شعار دهند و به آدمهای ویژهای تبدیل شوند که به یاد میآوریم یا نداشتیم و آرزویش را داشتیم. من آگاهانه و عامدانه تلاش کردم نه این دو مشهد فرازمینی شوند و نه مادرانشان. خانوادههایشان هم طوری باشند که وقتی تماشاگر میبیند؛ نگوید ما که این نیستیم. سعی کردم وقتی آدمها فیلم را میبینند، همه فکر کنند این، مائیم.
* وقتی سعی میکنیم آدمها را به مخاطب نزدیک کنیم و کار درستی هم هست؛ حد و مرزی دارد؟ تا کجا به مخاطب نزدیک کنیم؟
تا جایی که روح کلی قضیه از بین نرود. فکر میکنم در روح کلی این دو مادر، کوچکترین جسارتی نکردم. بیاحترامی نکردم. باورم بر این است که وقتی در ایران سال 1357 انقلاب شد؛ در این مملکت فضا کاملاً جور دیگری بود. ولی وقتی انقلاب شد در فاصله کوتاهی جنگ شد. چه کسانی جبهه رفتند؟ همان جوانهایی رفتند و جنگیدند که قبل از انقلاب هم بودند و آن دوره را گذرانده بودند. اگر بگوییم اینها نه تلویزیون نگاه میکردند و نه آهنگ گوش میکردند؛ جفاست در حق جوانان آن زمان.
* البته ممکن است در فضای انقلاب و پس از بهمن 57 تغییر کرده باشند. نه؟
بله ولی احترامسادات میگوید هر سنی اقتضای خودش را دارد. همین نگاه و رفتار است که باعث میشود با نوهاش رابطه خوبی داشته باشد. چون میداند اقتضای این سن، شیطنتهایی است. چون این را میداند، رفتاری میکند که بگذار بگذرد؛ کنترلش میکنم. اما میگوییم نه. جوانی خوب است که آنطور باشد. شهیدها حتماً آهنگ گوش نمیکردند. نمیفهمم چطور وقتی آقای دهنمکی در «اخراجیها» آن آهنگ را پخش میکند؛ به ما برنمیخورد اما از «بوسیدن روی ماه» ناراحت میشوند.
* شاید چون آن را جدی نمیگیرند؟ موافقید؟
نه، بحث سر جدی و شوخی نیست. اساساً کسانی به این نگاه حساسیت دارند و دوست ندارند این فیلم دیده شود. ترجیح میدهم وارد این بحث نشوم.
* تهیه کنند هفیلم «سعادت آباد» بودید و «بوسیدن روی ماه» را کارگردانی کردید، «سعادتآباد» دیده شد و جایزه گرفت؛ اما «بوسیدن روی ماه» جایزهای نگرفت. برای ادامه، ترجیح میدهید نظیر کدام فیلم را بسازید؟
بوسیدن روی ماه هم دیده شد، آقایان نخواستند ببینند. این که نگاه خاصی نخواهد فیلمی را ببیند بحث دیگری است. دارند بازی میکنند. به قدری کودکانه است که حد ندارد. در نمایشهای استانی جشنواره فجر، همهجا بیشترین رأی را داشتیم؛ این اتفاق را به ما خبر نمیدهند. خودمان از این طرف و آن طرف میشنویم. در شیراز با «ملکه» برابر بودیم. خبر موثق داریم که با فیلم آقای معادی رأی برابر داشتیم و حتی پیشنهاد داده بودند که دو سیمرغ بدهند؛ اما «بوسیدن روی ماه» را کنار گذاشتند. بامزهتر برایتان بگویم که خبرگزاری فارس روز بیستم بهمن اعلام کرد همایون اسعدیان در جلسه منتقدان به عنوان ننقدپذیرترین کارگردان بالاترین رأی را آورده است. بعد آقای باشه آهنگر 39 رأی داشت. در مراسم «تجلی اراده ملی»، نقدپذیرترین کارگردان، دوست عزیزم آقای باشه آهنگر معرفی میشود. این آمار را که من ندادم! نامه رسمی داریم و به موقع رو میکنیم. از دفتر جشنواره گفتند در بخش «تجلی اراده ملی» جایزه گرفتید، تشریف بیاورید. ما که نرفتیم جایزه آن بخش هم به شخص دیگری داده شد. نامه دفتر جشنواره هم موجود است. انگار «بوسیدن روی ماه» وجود ندارد. این کارها کمدی است. نمیتوانند این فیلم را پاک کنند. فیلم هم در جمع منتقدان دیده شد و رأیهای خوبی دارد و هم مردم فیلم را دیدند. طوری که باورم نمیشد یک فیلم کند، آرام و بیهیجان و بدون سوپراستار، پنجم هم بشود. ما از روز اول بالاترین آمار را داشتیم. این برای ما باعث خوشحالی است و اصلاً انتظارش را نداشتیم.
* منتقدان چه نظری دارند؟
منتقدان دو دستهاند؛ یا از «بوسیدن روی ماه» خیلی خوششان آمده یا نه، متوسط بوده. ندیدم کسی بگوید فیلم بدی است. تلاش بیهودهای میکنند که میخواهند این فیلم را پاک کنند. فیلم در اکران، خودش را نشان میدهد. نگرانی از این بابت نداریم. این نگاهها به سینمای ما لطمه میزند و با تنگنظری به قضایا نگاه میکند. فقط فیلم «بوسیدن روی ماه» نیست؛ حمید فرخنژاد و مهدی هاشمی هم دیده نشدند که چند فیلم داشتند و خوب هم بازی کرده بودند. همه چیز به یک بازی بچهگانه تبدیل شده و قطعاً بازنده کسانی هستند که این بازی را شروع کردند.
* جزئیات قصه را چطور به بازیگرها منتقل کردید؟ مثلاً در صحنهای که خاله فروغ میخواهد سراغ تابوت برود سر و شکلش را مرتب میکند و میپرسد من خوبم؟ این جزئیات را در قصه با چه نظامی تعریف کردید؟
سؤالتان خیلی کلی است. نمیدانم با چه نظامی. فیلم از اول برایم همین جزئیات بود. خیلی اهمیت داشت که این جزئیات را درست پرداخت کنم. برایم خیلی مهم بود وقتی سراغ تابوتی میرود که چند استخوان داخلش است، مرتب برود. انگار آن شهید، مادر را میبیند. این دیدن برایش خیلی مهم است. احترامسادات هم که میخواهد پیش تابوت برود، با وجود این که تنهاست، خودش را مرتب میکند و میرود. یک سکانس هم گرفتهایم ولی در فیلم استفاده نکردم. وقتی احترامسادات خودش را مرتب میکند داخل دستشویی میرود و لپهایش را نیشگون میگیرد که سرخ شود؛ چون در نیامد؛ داخل فیلم نگذاشتم. دوست داشتم این حس منتقل شود. برای من تمام فیلم، همین جزئیات بود. چون قصه خیلی پرهیجانی نداشتیم. فکر میکردم قرار است با همین جزئیات شما را نگه دارم و تأثیر بگذارم.
حتی بیان این جمله احترام سادات که پیش اقای فیض میرود و میگوید: چند دقیقه، فقط چند دقیقه بروم پیش پسرم. یعنی مادری که بخشیده و رفتهع میگوید بگذارین دم آخر چند دقیقه با پسرم باشم. این جزئیات در همه جای فیلم و در کدگذاریها هست. نظامش را نمیدانم چیستع اما جزیی از شخصیتپردازی است.
* درآوردن جزئیات درست یک فیلم حاصل چیست؟ حاصل تجربههای اجتماعی فیلمساز است؟
نه فقط نتیجه تجربههای اجتماعی است؛ بلکه حاصل تجربههای فیلمسازی هم هست؛ و اساساً نوع نگاه به فیلمسازی. به این فکر کردم که تماشاگر متوجه این جزئیات میشود یا نه. ولی نخواستم خیلی شعاری شود.
* مثل کدام بخش فیلم؟
برای من در خانه احترامسادات، همهجا مجاز بود، به جز طبقه بالا. کسی حق نداشت طبقه بالا برود چون اتاق پسر شهیدش است. آنجا مال احترامسادات است و دوست ندارد کسی بالا برود. اول فیلم نوه احترام سادات میخواهد بالا برود. اما احترامسادات تندترین برخورد را با او میکند؛ بالا نه!
دیگر از اتاق بالا چیزی نمیبینیم و نمیشنویم تا آخر فیلم که خودش بالا میرود و متوجه میشویم اتاق پسرش است. این اتاق برای احترامسادات حریم است. نمیدانستم تماشاگر با دیدن فیلم متوجه این نکتهها میشود یا نه.
یا اول فیلم که احترامسادات کنار استخر پارکشهر میایستد و فاتحه میخواند برای چند دختربچه که چند سال پیش در همین استخر غرق شدند و کسی این اتفاق را به یاد نمیآورد. ولی برای احترامسادات، اینها فراموش شدنی نیست. شنبه اول هر ماه، وقتی به ستاد شهدا میرود حتماً از کنار این استخر رد میشود و فاتحه میخواند. این چیزها برایش ارزش دارد. همین کدهایی که در فیلم هست؛ شخصیتها را معرفی میکند. این که امروز اگر شلهزرد پخت، فردا یک کاسه برای رفتگر پیر پارک شهر ببرد. همان رفتگری که ماهی یک بار او را میبیند.
این نگاه احترامسادات به اطرافش را نشان میدهد.
* برای خودتان، آن دختربچههایی که در استخر غرق شدند، چه موضوعیتی داشت؟
فراموشی آدمها.
* چرا شما آن اتفاق را به یاد دارید؟
با آن ماجرا هیچ نسبتی ندارم، ولی جزو اتفاقهایی است که افتاد. پیرمرد فراموشکاری که سعید پورصمیمی نقش او را بازی میکرد، برای من نماد فراموشی تمام جامعه بود. همهچیز کمکم از یاد ما میرود. نمادش برای من «مشقربون» معتمد محله بود که داشت فراموشی میگرفت و با آن میجنگید. این فراموشی در جامعه ما وجود دارد.
* خودتان چطور ماجرای آن دختربچهها را به یاد دارید؟
شاید به دلیل حساسیتهای من است. شاید به دلیل شغلم است. نمیدانم چند نفر از کسانی که هر روز از پارک شهر رد میشود؛ یادشان میآید که آنجا چنین اتفاقی افتاده. حرف من کلیتر است. میگویم اساساً چرا در ایران دچار حس نوستالژیک هستیم؟ چرا در اروپا اینقدر حس نوستالژیک وجود ندارد؟ وقتی به لندن یا پاریس میروید؛ احساس میکنید در تاریخ 300 سال پیش اینها قدم میزنید. ارتباطشان را با گذشته قطع نکردهاند. خانهها، همان خانههای 200 سال قبل است. داخلش را مدرن کردند. اما از بیرون حق ندارند دست به ساختمان بزنند. تهران، تهران 10 سال پیش است.
ما متخصص این هستیم که ارتباطمان را با گذشته قطع کنیم و برای همین است که همهمان حس نوستالژیک داریم. چون بعضی چیزها مثل حوض و خانههای قدیمی وجود ندارد. ارتباطمان را قطع کردیم.
در تهران ارتباط من با میدان انقلاب سال 57 قطع شده چون دیگر وجود ندارد. هیچ جای دنیا چنین کاری نمیکنند.
* برای اکران عمومی چیزی از فیلم کم میشود؟
ممکن است 4، 5 دقیقه را کم کنیم؛ الان 99 دقیقه است احتمالاً 94 دقیقه میشود.
* در پرداخت جزئیات، خانم رابعه مدنی و شیرین یزدانبخش دخیل، بودند؟
بله، به عمد این دو نفر را متضاد انتخاب کردم.
* به غیر از جزئیات قصه و حرکتهایی که مد نظر شما بود، خود این دو نفر هم چیزی به نقش اضافه کردند؟
قطعاً به نقشها اضافه شد. وقتی این دو نفر را دیدم، یک هفته به این فکر میکردم که کدام احترامسادات بشود و کدام خاله فروغ. برداشت من این بود که خانم یزدانبخش با وجود جثه کوچکش، خیلی اقتدار دارد. هم صدایش، هم اسکلت صورتش و هم فرم نگاهش. درست برعکس خانم مدنی، برایم پنبهای بود. مادری که خیلی ناز میکند، خیلی حساس است و زود ناراحت میشود.
* کسی است که مراقبت میخواهد.
دقیقاً همان چیزی که در قصه و فیلمنامه بود. احترامسادات انگار جایگزین شوهر فروغ شده و به او رسیدگی میکند. ناز او را میکشد. به هر حال این ترکیب شکل گرفت.
* در «بوسیدن روی ماه» تعامل احترامسادات با بیرون را داریم. مثلاً در ارتباط با مدیران معراج شهدا. این واکنش در شرایط جامعه، رفتار عمومی این تیپهاست یا فقط یک کاراکتر است؟
دقیقاً نمیخواهم بگویم که ما اتفاقی این کارها را کردهایم. مسئول ستاد معراج جناب سرهنگ رحیمی، همین مصطفوی در فیلم است و همین کارهایی که مصطفوی در فیلم میگوید، به نظر من ایشان آنها را انجام داده. آقای مصطفوی اصلاً پرونده را نمیبیند در صورتی که آقای فیض فقط پرونده میبیند. آقای مصطفوی میگوید همه ما یک خانواده بودیم، آقای رحیمی که الان در ستاد معراج است همینطور است. مثلاً بعضی چیزها را که در فیلم میگذاشتیم، میگفت: من مصداق عینی این را دارم. مثلاً یک همسر شهید است که این جوری است. همه را میگفت که نمونه دارد. اصلاً برای آقای رحیمی مقررات معنی سلبی ندارد. میگوید ما ارتباط عاطفی داریم. مثلاً اگر کسی چیزی میخواهد بحث قانونی یا غیرقانونی بودن مطرح نیست، اینها یک خانوادهاند که دارند زندگی میکنند. خوشبختانه الان آقای فیض نامی نیست اما واقعیت این است که کل جامعه در حال تغییر است. نمیخواهم بگویم ستاد معراج عوض شده، نه. این در قصه ماست. ستاد معراج اصلاً سکوی پرتاب به جایی نیست. در حالی که ما در جامعه میبینیم که خیلیها از موقعیتی که دارند به عنوان سکوی پرتاب استفاده میکنند که بالاتر بروند. در واقع ارتباط، ارتباط حسی و عاطفی نیست بلکه ارتباط رشد و ترقی و اینجور چیزهاست.
* آقای مصطفوی در امروز فیلم چه کار میکنند؟
مسئول یکی از همین مرکزهایی است که ماشینها را میگیرند و اوراق میکنند.
* مثلاً گفت و گوهایی درباره مسائل مالی و این چیزها دارد که مبهم میماند.
نه. مسأله مالی ندارد. من به شدت علاقهمند بودم که فیلم ما بازتاب شرایط فعلی جامعه باشد. شما به اطرافتان نگاه کنید، چقدر آستانه تحمل مردم کم شده است. با کوچکترین چیزی عصبی میشویم و پرخاش میکنیم. میخواستیم این را در فیلم ببینیم. ما هرجا خیابان را نشان میدهیم یا دعواست یا شلوغی است یا تصادفی اتفاق افتاده. برای من مهم بوده که بخواهم این چیزها را در فیلم نشان بدهم.