کتاب دفاع مقدس

کتاب «مثل همه سروها» خاطرات تاریخ شفاهی سیداسماعیل سیادت توسط «محمدرضا اسلامی» جمع‌آوری و توسط بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس چاپ و منتشر شده است.

به گزارش مشرق، کتاب «مثل همه سروها» خاطرات تاریخ شفاهی «سیداسماعیل سیادت» از دوران انقلاب و دفاع مقدس است که به سفارش اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان سمنان  توسط «محمدرضا اسلامی» جمع آوری و توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس چاپ و منتشر شده است.

در مقدمه این کتاب آمده است:

دفاع مقدس قطعه درخشانی از تاریخ و فرهنگ شکوهمند مردم ایران است که تا سالیان سال، فکر و همت و زندگی ساکنان این سرزمین کهن را بارور می‌کند؛ قله‌هایی از افتخارات ناب که بعد از گذر سال‌ها هنوز برخی دماوندهایش فتح نشده و ناشناخته مانده است.

حال این ماییم که می‌خواهیم این تاریخ و فرهنگ را ببوسیم و کنار بگذاریم یا دست خالقانش را ببوسیم و آن را بر دیدگانمان بنهیم و همواره بایدها و نبایدهایش را پیش چشم داشته باشیم. بی‌گمان تاریخ قضاوت خواهد کرد که با این فرهنگ چه کرده‌ایم.

در این اثر، روایت سرهنگ جانباز سیداسماعیل سیادت از کودکی‌اش، ایام انقلاب، جنگ و پس از جنگ را می‌خوانید. همراهی با راوی در گیرودار حوادث تلخ و شیرین جنگ و صلح برای جویندگان فرهنگ دفاع مقدس مغتنم خواهد بود.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

آن شب با تاریک‌ شدن هوا کار را شروع کردیم. بچه‌ها را تقسیم کردیم و من و رضا موسی و رهنما، از بچه‌های استان قزوین برای بازکردن معبر رفتیم. پشت میدان مین مستقر شدیم. اول شب، رهنما که تخریبچی بود، یکی‌دو ردیف را باز کرد. دیدیم یک دسته از نیروهای عراقی از کانال پشت میدان دارند می‌آیند. آنها از کانال پشت میدان مین سمت تپه‌ماهورهای طرف چپ می‌رفتند. تخریبچی کارش را متوقف کرد. بعد از رفتن عراقی‌ها رهنما دوباره کارش را شروع کرد. هرکدام فقط یک کلاش داشتیم. سبک حرکت کرده بودیم. می‌خواستیم زود کارمان را تمام کنیم. کلاشم را پیش رضا گذاشتم و در امتداد میدان مین، مقداری حرکت کردم ببینم عراقی‌ها کجا رفتند.

کمی جلوتر جادۀ مالرویی توجهم را جلب کرد. هوا نیمه‌ابری بود. گاهی نم‌نم بارانی هم می‌بارید. جادۀ مالرو به کانال می‌رسید. آنجا میدان مین تمام شده بود. در مسیر کانال افتادم. گفتم: «چه خوب! از کانال می‌روم و روبه‌روی رضا و تخریبچی قرار می‌گیرم. کارمان زودتر تمام می‌شود.» خیلی خوشحال بودم که روبه‌روی بچه‌ها رسیدم. یک‌دفعه دیدم از کانال، یک عراقی دارد می‌آید. ظاهراً افسرنگهبان سنگر کمینشان بود. زنجیری در دست داشت. می‌چرخاند و سوت می‌زد. تا رفتم تصمیم بگیرم، دیدم در پنج‌ - شش‌ متری من است. کانال باریک بود. اگر خودم را می‌انداختم، باید از رویم رد می‌شد، متوجهم می‌شد. تخریبچی سر جایش زمین‌گیر شده بود. رضا هم پشت میدان مین خوابیده بود. سرم را زیر سایۀ کانال پنهان کردم. گاهی مهتاب درمی‌آمد، گاهی هم رعدوبرق می‌زد. باران خفیفی هم باریدن گرفته بود. سریع تصمیم گرفتم با سر بروم توی شکمش و رفتم. تازه متوجه من شده بود. عقب‌عقب رفت؛ ولی با آرنج‌هایش کناره کانال را گرفت و خودش را نگه داشت. با پایش مرا به عقب پرت کرد. کلتش را کشید. تیری به رانم شلیک کرد.

کتاب تاریخ شفاهی «مثل همه سروها» در شمارگان 500 نسخه در 256 صفحه با قطع رقعی در سال 1398 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس به سفارش اداره‌کل حفظ آثار دفاع مقدس استان سمنان چاپ و منتشر شده است.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس