دکتر کم‌وزن بود، ولی انرژی زیادی داشت. به شوخی می‌گفتم دکتر مثل مورچه است و می‌تواند پنج برابر وزن خودش را بلند کند. اگر می‌خواستیم جایی را تجهیز کنیم، طوری همکاری می‌کرد که اگر کسی او را می‌دید تصور می‌کرد نیروی خدماتی است.

گروه فرهنگی مشرق – شهید شهریاری را قبل از شهادتش عده ای خیلی خوب می شناختند. عده ای خیلی خوب می دانستند غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم و بسیاری پیشرفت های علمی ایران در علوم هسته ای مدیون تلاشهای اوست و اگر نباشد، از سرعت این پیشرفت ها کاسته خواهد شد.

این دسته که طیف گسترده ای هستند. از نخست وزیر اسراییل و روسای موساد و سیا، تا موتور سوار مزدوری که بمب را به بدنه خودروی شهید شهریاری چسباند.

همان ها که گفتند ترور شهید شهریاری اقدامی غیر جنگی برای توقف پیشرفت ایران بوده است؛ همان هایی که پسس از شنیدن خبر ترور شهریاری، نفس راحتی کشیدند.

دسته دیگری هم بودند که وقتی خبر شهادت شهریاری را شنیدند نفس در سینه هایشان حبس شد و در سینه ماند تا بغضهاشان بترکد و همراه با سیل اشک جاری شود.اینها هم شهریاری را خوب می شناختند.

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پس از شهادت این استاد گرانقدر خاطراتی از این شهید را گردآوری نموده که در ادامه بخش هایی از خاطرات شهید دکتر مجید شهریاری از نظرتان می گذرد.
این خاطرات روایت های دست دوم است برای دسته سومی که شهریاری را با شهادتش شناختند.

*** دکتر برایمان تعریف کرده بود که کلاس اول یا دوم دبستان که بوده، موقع املا نوشتن یکی از همکلاسی ها از روی دست دکتر تقلب می کرده. دکتر می گفت لجم در می آمد که چرا کسی که درسش که درسش خوب نیست نمره اش اندازه من شود؟ گفت عمدا بعضی کلمات را غلط نوشتم تا او هم غلط بنویسد. خودم هم که قبل از اینکه دفترم را به معلم بدهم، سریع غلط ها را پاک کردم./شاگرد شهید

***  دکتر می گفت معلم های دوره دبیرستان که پدرم را می دیدند به پدرم می گفتند این خیلی درسش خوبه. ان شاالله استاد میشه. پدر هم جواب می داد که مجید! عمراً استاد دانشگاه بشه!اینقدر شیطونه که نمیشه./شاگرد شهید

***دکتر خودش تعریف کرد که معلم دوره دبستانمان، برای بچه های کلاس چهارم مسئله ای طرح کرد که نتوانستند حل کنند.معلم به آنها گفت اگر نتوانید این مسئله را حل کنید، از کلاس پایین یک نفر را می آورم تا حل کند. بچه ها حل نکردند و معلم من را برد تا مسئله آنها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و بر عکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم من را روی دوشش گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالی که مسئله را حل می کردم به این فکر می کردم بعد از کلاس با آن پسر درشت هیکل چه کنم؟/شاگرد شهید

***در مقطعی برای امرار معاش برای دانش آموزان دبیرستانی تدریس خصوصی داشت، اما رها کرد. گفتم چرا رها کردی؟ گفت بعضی خانواده ها آداب شرعی را رعایت نمی کنند. بعد خاطره ای تعریف کرد.گفت آخرین روزی که بای تدریس رفتم مادر نوجوانی که به او درس می دادم بدحجاب بود. مدتی پشت در ایستادم تا خودش را بپوشاند، اما بی تفاوت بود. گفتم لااقل یک چادر بیاورید، من خودم را بپوشانم! از همان جا برگشتم./دوست دوران دانشجویی

*** به خاطر کمبود روحانی پیشنماز خوابگاه هر از گاهی تغییر میکرد، این امر برای ما در اقتداء به افراد مختلف مشکل ایجاد میکرد. یکی از ملاک‌های ما در اقتداء به افراد این بود که آقا مجید به ایشان اقتداء کرده باشد. /دوست شهید


*** سال 77، 78 بحث‌های پلورالیسم دینی مطرح بود آن ایام بحث‌های آقای جوادی آملی را دنبال می‌کردیم، ایشان در بحث از کثرت به وحدت رسیدن عالم امکان تأکیدی داشتند. این بحث‌های در دوران اصلاحات در ذهن ما چرخ می‌خورد. یک بار سر کلاس دکتر بودم ایشان فرمول جاذبه بین دو بار الکتریکی یا فرمول رابطه بین دو جرم را استفاده کرد، بعد فرمول‌های مشابه را کنار هم چید و خیلی قشنگ گفت وحدت را می‌بینید؟ در آن فضا برای ما خیلی جالب بود. آن زمان در ذهنم این بحث را به صحبت‌های آقای جوادی آملی شباهت دادم. بعد از همسرشان شنیدم که دکتر بحث‌های فلسفی و عرفانی آقای جوادی آملی را دنبال می‌کردند. آن موقع نمی‌دانستم./شاگرد شهید


*** رفتار دکتر به گونه‌ای بود که آدم‌ها را به مسائلی راغب می‌کرد. خیلی از دختران دانشجو که هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند بعد از یکی دو سال که با ایشان یا دکتر عباسی آشنا می‌شدند چادری می‌شدند./شاگرد شهید


*** اگر به خانه ما زنگ بزنید روی پیغام‌گیر صدای مجید را می‌شنوید که می‌گوید پیغام بگذارید، یادگار نگه داشته‌ام. پریشب که ما نبودیم مادر دکتر زنگ زده بود صدای مجید را که شنیده بود گریه‌اش گرفته بود. ادامه پیغام حاج خانم ضبط شده، گفته بود سلام عزیزم می‌خواستم صدای بچه‌ها را بشنوم، با زبان ترکی گفته فدای صدایت بشوم، دیشب زنگ زدم به حاج خانم بغض کرد، گفتم پیغامتان را گرفتم. گفت صدای مجید را شنیدم. گفتم صدا را برای شما نگه‌داشته‌ام. هروقت دلتان تنگ شد به شماره ما زنگ بزن. هفت تا زنگ که بخورد مجید حرف می‌زند./همسر شهید


*** عادت به ترتیل داشت. انصافاً صدای قشنگی داشت. یکی از دوستان صوت ترتیلش را ضبط کرده. الآن در موبایل دخترم هست. به سبک استاد پرهیزگار می‌خواند. با حافظ عجین بود. از خواندن دیوان حافظ لذت می‌برد. وقتی حافظ می‌خواند، اشک روی گونه‌هایش روان بود. بعضی وقت‌ها دلش می‌خواست خانمش را هم شریک کند. می‌آمد آشپزخانه، میگفت عزیز؛ ببین چه گفته، شروع می‌کرد به خواندن من هم ظرف می‌شستم. طوری رفتار می‌کردم که یعنی گوشم با تو است. قابلمه را زمین گذاشتم و نشستم؛ گفتم بخوان. این یک بیتش را دوباره بخوان. می‌خواستم به او نشان دهم که من هم در این حال هستم. خیلی با توجه به او گوش دادم. شاید احساس می‌کرد که من هم یک ذره می‌فهمم. خوشحال می‌شد. همیشه به خدا می‌گفتم چه شد که مجید را سر راه من قرار دادی./همسر شهید


*** می‌خواستیم بین دو رشته امتحان دهیم. برای این کار حتماً باید درس ترمودینامیک را پاس می‌کردیم. همراه مجید از یکی از دوستان خواستیم که درس ترمودینامیک را به ما درس دهد. قبول کرد و سه روز به ما درس داد. بعد از امتحان، نمره مجید چهار نمره بیشتر از آن دوستی بود که به ما درس داد. او به شوخی به مجید گفت اینها را من به تو یاد دادم! چطور بیشتر شدی؟! /دوست دوران دانشجویی شهید


*** یک مقطعی احساس کردیم بین اساتید تضادها و دسته‌بندی‌هایی وجود دارد. معمولاً چنین گروه‌بندی‌هایی در دانشکده‌های مختلف وجود دارد؛ اما احساس کردیم این تیپ اساتید را در دانشکده زیاد تحویل نمی‌گیرند. دکتر شهریاری و دوستانش می‌خواستند دانشکده فیزیک تبدیل به دانشکده مهندسی هسته‌ای شود، اما جبهه مقابلشان در برابر این کار مقاومت می‌کرد. طیف دکتر شهریاری و دوستانش حزب‌اللهی بودند. طرف مقابلشان هم در ظاهر مذهبی بود؛ اما به راحتی درباره دیگران حرف و تهمت می‌زدند. اما دکتر شهریاری و دوستانش حتی اجازه نمی‌دادند سر کلاس‌هایشان از اختلافات صحبت کنیم. منش و اخلاقشان این بود./شاگر شهید


*** سال 64 یا 65 تصمیم گرفتم از جبهه برگردم و بعد از گذراندن چند واحد درسی دوباره برگردم. رفتم پیش دکتر، گفتم بعضی از درس‌ها پیش‌نیاز دارد و من نمی‌توانم آنها را بخوانم. بعد گفتم که خوش به حال شما. دکتر گفت خوش به حال ما نه! بلکه خوش به حال شما. گفتم چرا؟ گفت که شما در جبهه چیزهایی به دست آوردید که ما هرچه درس بخوانیم یا درس بدهیم، نمی‌توانیم به آنها برسیم. ایام جنگ عده‌ای به سمت شهادت می‌رفتند؛ اما دکتر خودش زمینه‌های فراهم کرد تا شهادت سراغش بیاید. البته دکتر دو نوبت جبهه رفته بود؛ در عملیات مرصاد هم بود./دوست دوران دانشجویی شهید


*** در سال 66 و 67 که در خوابگاه بودیم، دوستان عمدتاً در بعضی از دروس پایه مشکل داشتند. برنامه‌ای طراحی شد تا آقای شهریاری ریاضی یک و دو را به بچه‌ها آموزش دهد. بعد از جنگ هم، نهادی در دانشگاه‌ها ایجاد شد که یکی از اهداف آن کمک به افرادی بود که به واسطه حضور در جبهه از درس عقب افتاده بودند. دکتر در این زمینه به شدت فعال بود و کلاس‌های جمعی یا دو، سه نفری تشکیل می‌داد. /دوست دوران دانشجویی شهید


*** اسباب کشی آزمایشگاهی کار سختی است. وسایل آزمایشگاهی، هم سنگین هستند و هم حساس. قیمت آنها هم بسیار بالا است و بعضی از آنها را به واسطه تحریم نمی‌توانستیم از خارج بخریم. برای انتقال آنها چند نفر از خدماتی‌ها را به کار گرفتیم. خود دکتر هم بود و مرتب تذکر می‌داد تا وسیله‌ای نشکند. یک دفعه پای یکی از نیروها گیر کرد و یک وسیله شکست. دکتر او را سرزنش کرد. آن بنده خدا دلگیر شد و از جمع فاصله گرفت. چند دقیقه بعد دکتر رفت کنارش و صورتش را بوسید. گفت از من ناراحت نباش، اینها همه قیمتی‌اند و کمتر پیدا می‌شوند. باید مواظب باشیم. /شاگر شهید


*** سه شنبه‌ها همراه دکتر شهریاری و دیگر دوستان می‌رفتیم فوتبال. یک روز هندوانه‌ای گرفته بود تا بعد از بازی بخوریم. دم اذان، هوا تاریک شد؛ فوتبال را تمام کردیم. همگی دویدیم سر هندوانه و شروع کردیم به خوردن. دکتر شهریاری با همان لباس ورزشی در چمن شروع کرده بود به نماز خواندن؛ بعد آمد سراغ هندوانه!/دوست شهید


*** نسبت به ائمه(ع) خیلی تعصب داشت. حتی در وفات حضرت عبدالعظیم حسنی مشکی(ع) می‌پوشید. می‌گفتیم دکتر چه اتفاقی افتاده؟ می‌گفت وفات است. شده بود تقویم مذهبی ما. حساس بود در ولادت همه ائمه(ع) شیرینی پخش کنند. اگر نمی‌کردند ناراحت می‌شد. می‌گفت مگر امام تنی و ناتنی داریم که برای ولادت امام علی(ع) از دو روز قبل شیرینی می‌گذارید، ولی برای ولادت امام هادی(ع) یا سایر امام‌ها نمی‌گذارید. اگر نگرفته بودند، خودش شیرینی می‌گرفت و در دانشکده پخش می‌کرد./کارمند دانشگاه


*** درباره دانشجوها می‌گفت این‌ها عائله ما هستند. پدر و مادرشان اینها را به ما سپرده‌اند. اگر مریض می‌شدند یا مشکل مالی داشتند، رسیدگی می‌کرد. به سؤالات دانشجویان اساتید دیگر پاسخ می‌داد. بعضاً دانشجویانش اعتراض می‌کردند چرا دانشجویان اساتید دیگر جلوی اتاقش صف می‌کشند./همکار شهید


*** به زندگی شخصی دانشجوها به شدت اهمیت می‌داد. دوستی داشتم که موقع ازدواج، به مشکل مالی برخورد. استاد کمکش کرد تا زندگی‌اش را شروع کند. گفته بود هروقت داشتی، برگردان. آن بنده خدا هم ماهیانه مبلغی را برمی‌گرداند. همیشه نگران شغل و آینده دانشجوها بود. اگر می‌دید دانشجویی سال قبل فارغ‌التحصیل شده، ولی هنوز شغل ندارد، برایش شغلی پیدا می‌کرد یا در پروژه‌های خود، از او استفاده می‌کرد. این نگرانی همیشه در ذهنش بود. دانشجوهایی که با دکتر پروژه‌ داشتند، می‌گفتند امکان نداشت دکتر سر ماه فراموش کند حق‌الزحمه ما را بدهد. حواسش بود اگر یکی از بچه‌ها متأهل است و درآمدی ندارد، به او کمک کند./شاگرد شهید


*** با دوستانی که در امیرکبیر درس خوانده بودیم (ورودی‌های سال 62، 63 یا 64)، هر شش ماه یا هر سال یک بار جلسه داشتیم. دکتر هم می‌آمد. در یکی از جلسات به من گفت روستایی در اصفهان هست به نام «کوهپایه» که حدود 100 کیلومتر از اصفهان فاصله دارد. آدرسی داد و یک شخص را معرفی کرد. خواست بررسی کنیم اوضاع او چگونه است. دو هفته بعد گزارشی به ایشان درباره آن شخص دادم. آن شخص تحصیل کرده بود، اما مشکل ذهنی و عصبی داشت. دکتر می‌خواست دو اتاق برای او بسازیم. شماره حسابم را گرفت و مبلغی واریز کرد. آن شخص اصرار داشت خودش درست کند، اما دکتر گفت من وضعیت او را بهتر می‌دانم؛ خودتان بسازید. یک روز به دکتر گفتم آن شخص نمی‌گذارد خانه را کامل کنیم و گروه که بخش عمده کار را انجام داده بود، مجبور شد برگردد. دیگر ادامه ندادیم. بعد از شهادت دکتر قضیه را برای همسرشان تعریف کردم. ایشن گفت یک روز ما خودمان رفتیم کوهپایه؛ گروهی را پیدا کردیم و کار خانه تام شد. /دوست دوران دانشجویی شهید


*** دکتر کم‌وزن بود، ولی انرژی زیادی داشت. به شوخی می‌گفتم دکتر مثل مورچه است و می‌تواند پنج برابر وزن خودش را بلند کند. اگر می‌خواستیم جایی را تجهیز کنیم، طوری همکاری می‌کرد که اگر کسی او را می‌دید تصور می‌کرد نیروی خدماتی است. در راه‌اندازی کارگاه‌ها و تجهیزشان مشارکت می‌کرد. می‌رفت بازار، وسیله‌ای را که مورد نیاز بود می‌خرید. وقتی پروژه به ایشان ربط داشت، همه کارهای اجرایی و مالی را خودش انجام می‌داد. اگر وارد امور مالی هم می‌شد، درست و حسابی کار می‌کرد.


*** علاقه مندی و پشت کارش سبب می‌شد که نیروهای رشته‌های تخصصی دیگر هم جذبش شوند. یکی، دو جلسه با بچه‌های کشاورزی صحبت کردیم. خیلی زود کارشان به مبادله شماره تلفن رسید. اگر با متخصصان سازمان فضایی صحبت می‌کردیم، دکتر می‌گفت باید یک کلاس ویژه بگذارم تا ادبیاتمان را یکی کنیم. برای گردآوری افراد با تخصص‌های مختلف قدرت عجیبی داشت. با محوریت دکتر و معنویتی که بر فضای کار حاکم می‌کرد، همه نیروها با تمام وجود کار می‌کردند./همکار شهید


*** دانشجوی دکتری بودم. وقتی پیش ایشان می‌رفتم، مثل معلمی که بخواهد به بچه کلاس اول یاد بدهد، اگر اشتباهی می‌کردم گوشم را می‌پیچاند و می‌گفت این را می‌پیچانم که یادت بماند! گوشم داغ و قرمز می‌شد و تا نیم ساعت می‌سوخت! اگر دانشجوی خانمی اشتباه می‌کرد با خطکش به دستش می‌زد./شاگر شهید


*** یک بار در دانشکده ولیمه دادند. همسرشان آبگوشت درست کرده بود. بعد از کلاس ما را صدا کردند و گفتند که هرکس به نوبه خودش بیاید و گوشت این را بکوبد. یکی از بچه‌ها هم فیلم گرفت. آبگوشت را خوردیم؛ چقدر هم صمیمی. اینهایی را که تعریف می‌کنم، به هیچ عنوان روی بحث علمی تأثیر نمی‌گذاشت. وقتی سر کلاس درس بودیم، باید شش دانگ حواسمان جمع می‌بود. روی تمرین‌ها خیلی حساس بود. اگر کسی انجام نمی‌داد، جدی تذکر می‌داد. در عین حال اینقدر صمیمی بود. /شاگر شهید


*** یک سری از دانشجوها رفته بودند پیش دکتر عباسی از دکتر شهریاری چغلی کرده بودند که دکتر شهریاری خیلی به ما فشار می‌آورد. درس ایشان واقعاً سنگین بود. جلسه بعد که دکتر آمد، می‌توانست بگوید که رفتید چغلی کردید، حالتان را می‌گیرم. به جای این کار آمد و عذرخواهی کرد! گفت معذرت می‌خواهم اگر کدورتی پیش آمده است./شاگر شهید


*** سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، می‌بینم که بچه‌ها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دکتر گفت می‌خواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله‌های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته‌ای صحبت کردیم./ همسر شهيد


*** در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم. کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیم‌ها زیر چرخ خیاطی می‌گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میایی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم./ همسر شهيد


*** اوایل زندگی، مخارج ما از طریق پولی که از راه تدریس یا حق تألیف کتاب دکتر و نیز حقوق من که با مدرک لیسانس در دانشگاه امیرکبیر با ماهی 13500 تومان مشغول کار بودم تأمین می‌شد. در تمام این سال‌ها خودم را در اوج عزّت دیدم. نمی‌دانم این را چگونه بیان کنم. احساس می‌کردم خواهرم برادرم، اقوام و هرکس که به خانه من می‌آید، خیلی مفتخر شده که به خانه من آمده است. این مرد مرا در زندگی غنی کرده بود. عشقش، محبتشع یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت. / همسر شهيد


*** خیلی وقت‌ها که بر اثر فشار فعالیت‌ها شب دیر به منزل می‌آمد، به شوخی می‌گفتم: «راه گم کردی! چه عجب این طرف ها!» متواضعانه می‌گفت شرمنده ام. رعایت اهل منزل را زیاد می‌کرد. خیلی مقید بود که در مناسبت‌ها حتماً هدیه‌ای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یک شاخه گل بود. با بچه‌ها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص می‌داد. بچه‌ها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر می‌رسید، دخترم بهانه حضورش را می‌گرفت. با پسرم محسن بازی‌هاي مردانه می‌کرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی می‌گرفت و این مایه غرور محسن بود. /همسر شهيد


*** صبح از منزل بیرون آمدیم. وارد اتوبان ارتش شدیم. همسرشان هم در ماشین بود. حدود 4، 5 دقیقه‌ای از منزل فاصله رفتیم. موتورسواری بمب را به آن سمت که آقای دکتر نشسته بود چسباند. چند ثانیه نشد که نگه داشتم و صدا زدم که پیاده شوید. دکتر یک پایان‌نامه را مطالعه می‌کرد. فکر کنم همان روز جلسه دفاع داشت. کاملاً در فضای پایان‌نامه بود. زمانی که گفتم پیاده شوید، حاج خانم در را باز کرد و پیاده شد. دکتر سرگرم مطالعه بو دو عکس‌العملی نشان نداد. حاج خانم که زود پیاده شده بود، خواست در را باز کند که با انفجار مجروح شد. ایشان ضربه شدیدی خورده بود؛ از پا و سرش خون می‌رفت. تمام بدنش مجروح شده بود. آمبولانس آمد و ایشان را به بیمارستان فرستادیم. آقای دکتر در جا شهید شده بود./راننده و محافظ شهید


*** دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم می‌رفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا می‌کردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهی‌الیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه‌هایش که می‌گشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه می‌کرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه می‌کردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفن‌های سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمی‌توانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، می‌افتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش می‌زد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده می‌شد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، می‌دانستم که تمام شده است. خیلی دلم می‌خواستم می‌توانستم بالا بروم. می‌دانستم که آخرین لحظه‌ای است که او را می‌بینم. اگر این برانکاردی‌ها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش می‌بردند. ولی دو تا پسر بچه‌ بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر می‌کردم که این آخرین لحظه‌ای است که این فرد می‌تواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را می‌دادم که می‌خواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده/ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. می‌دانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم. / همسر شهيد


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 46
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ناصر ۱۲:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    روحش شاد وراهش پر رهرو باد. خدایا به جان رسول واهل بیتش قسمت می دهم قبل از توفیق شهادت ، توفیق درست زندگی کردن وعاشقانه زیستن وعابدانه بندگی کردن وصادقانه خدمت کردن به بندگانت را ، به ما عطا کن آمین.
  • دلتنگ کربلا ۱۲:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خاطرات جالبی بود. و مپندارید شهیدان را مردگانی...بلکه آنان زنده اند...................روحش شاد وراهش پررهرو.
  • hamid ۱۲:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    جالب بود؛ممنون....روحش شاد........
  • علی ۱۲:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    گل هارو که نمیزارن روی زمین بمونه مخصوصا اون خوش بوهاش رو بر عکس علف دست نخورده میمونه کسی هم راغب به کندنشون نیست چه بهتر که این گلها رو مخفی کنیم! انشاالله پاسخی میگیرن که ....... خدایا یارمون باش تا بتونیم شرمنده شهدا نشیم! الهی آمین
  • ۱۲:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خدا رحمتش کنه
  • ۱۲:۴۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خدا اون ها رو در جایگاه رفیعشون رفیع تر بگردونه و ما رو هم توفیق قدر شناسی این نعمات رو عطا کنه ..... الهی آمین
  • ۱۲:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    ايكاش خاطره اي هم در مورد دانشگاه بعد از شهادتش ميگذاشتيد اون صدها دانشجويي كه خواستن به سمت فيزيك هسته اي تغيير رشته بدن
  • ۱۳:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    روحشون شاد
  • ۱۳:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    وای خدای من... ما کجا و اینها کجا...
  • سمائی ۱۳:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    روحش غریق رحمت الهی و مهمان حضرت سیدالشهدا باشد . و راهش پر ره رو باد . اللهم عجل لولیک الفرج ....
  • ۱۳:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    گریه ام گرفت
  • ایمان ۱۳:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    روحش شاد وبا ایمه اطهار محشورباد
  • محمدی ۱۵:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    سلام بر شهيدان كه به ما بصيرت بخشيدند “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما” ---------------------------------------------- شهيدان عاشق والا مقامند شهيدان نزد حق در لا مكانند شهيدان شهد كوثر را چشيدند به لوح دل هواللهي كشيدند
  • روح الله ۱۵:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خدا با سید الشهدا محشورش کند.
  • ۱۶:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    این شهیدان زنده اند چون راه آنها ادامه دارد - صدها دانشجو ودانش آموخته از خود بر جای گذاشته اند وولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا.....روحش شاد ویادش گرامی باد
  • مصطفی غفاری ۱۶:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    مگر بسیجیان امام خامنه ای عزیز،مرده اند که اسرائیل واربابانش ونوکرانش راحت بخوابند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • کویری ۱۶:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    ای کاش اقای ضرغامی به جای مجریان سال تحویلی ومدعوین هنریشان از این جوانان وخانواده این عزیزان دعوت میکردند...
  • حسيني ۱۷:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خداوند با شهداي كربلا محشورش كند.
  • محمد مجذوب ۱۷:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    روحش شاد و یادش گرامی. ما تو طبیعت دو تا قانون متناقض داریم یکی در اوج جوانی ونادانی نقشه راه دانایی وپختگی میکشیم ویکی مردان مرد روزگار را در دانشگاه وحوزه نگه میداریم ودکتر قلابی ها میشوند همه کاره ئ زندگی. دکتر شهریاریها ما را تو دنیا مطرح میکنن ودکتر قلابی ها با این درامد سرسام اور نفت تورم 100یا 200درصدی به مردم هدیه میکنن
  • م.ص ۱۸:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    این منفی ها خیلی معناداره! یعنی یه عده با ترور این شهید موافقند و سایت شما هم سر میزنند! یا اینکه با آیه قرآن مشکل دارند(ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموات بل احیاهم عند ربهم یرزقون)!
  • ۱۸:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خدایی اگه این خاطره ها راست باشه جدا از شخصیت والای انسانیشون خیلی استاد هم با حالی بودن
  • ۱۸:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    اينها ستارگان پرفروغ آسمان ايران هستند.ملت سرافراز ايران هيچگاه ياد وخاطره آنهارا فراموش نخواهد كرد وآنها كساني هستند تا من درباره نشان دادن قله هاي شرف وافتخار والگوهاي واقعي مورد انتظار از فرزندانم در ايران كم نياورم.ياد شهداي علمي دانش هسته ايي در امروز وچمران دانشمند، قله پرافتحار روزهاي دفاع مقدس وهمه شهداي انقلاب ودفاع مفدس گرامي باد.امثال شهيد شهرياري به ما ياددادند كه تو ميتواني در تهران ويا هرجايي از ايران همچون چمران در سوسنگرد ودهلاويه به جهاد يرخيزي وبه رسالت خود در مقابل شكرگزاري نعمتي كه خداوند در جسم وجانمان قرارداده عاشقانه در راه عزت وسربلندي كشورمان جهاد كنيم. ومنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر و
  • دلتنگ کربلا ۱۹:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خطاب به رای منفی ها-- ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری
  • ۲۰:۰۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    روحش شاد شمعی که سوخت تا به کاشانه ما گرمی و روشنایی بده. منش این جنس آدما اینه، بیصدا می سوزند برا تعالی دین و کشورمان. خواستم از نی های تو خالی بنویسم که مدعی اداره جهانند در حالی که تو الفبای اداره خودشون موندند، دیدم ظلم به استاد شهریاری هاست حتی اگه کنارش اسم اونارو بیارم.
  • ۲۰:۴۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    به بچه هاش غبطه خوردم واقعا خدایا این عدالته که بعضیها یه همچین بابایی داشته باشن وبضیهای دیگه مثل من بابایی داشته باشن که جرات نکنن باهاش حتی حرفای معمولیشونو بزنن چه برسه به اینکه اونو حامی خودشون بدونن...خدای من "نمیدونم چی بگم ولی شاید توی این کارتم یه حکمتی هست..شکر
  • سید حمیدرضا ۲۱:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    ما سینه زدیم و بیصدا باریدند از آنچه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. "طاها"
  • ۲۲:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    خدایا
  • ۲۳:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    به درخواست دكتر از خانم بدحجاب! کجای متن اشاره شده بود یا نکنه در اصلاح از متن حذف شده ولی در تیتر مانده
  • ۲۳:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۵
    0 0
    سلاح هسته ای ما این شهیدان وامثال این دانشمندان بودن وهستن که اسراییل از آن میتر سن
  • م ۰۰:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    ما همه سرباز توییم خامنه ای...............
  • نظري ۰۰:۱۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    مسئولين ما بايد از اين شهيدان ياد بگيرند كه خالصانه براي خدا و خلق خدا كار كنند روحش شاد و همسر و فرزندانش در قيامت با او محشور شوند
  • درافتاده چون مرغ به دام ۰۰:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    امام خمینی درباره انقلاب اسلامی میفرمایند:پیروزی ما را خدا تظمین کرده است.ما موفق میشویم و در اینجا حکومت اسلامی تشکیل میدهیم و پرچم را به صاحب پرچم میسپاریم.شادی روح امام و همه شهدا صلوات
  • میثم ۰۱:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    روحت شاد باشد ان شاالله
  • ۰۸:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    اونجا که پشت در مونده گفته لااقل به من چادر بدین
  • ۰۸:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    ما را ز سر بریده میترسانی گر ما ز سر بریده میترسیدیم بر تیزی تیغ تو نمیخندیدیم روحش شاد و مقامش والا افتخاری است برای میهن
  • آشنا ۰۸:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    دکتر به شوخی درخواست چادر کرده بود تا خودش را بپوشاند.
  • ابراهیم از اهواز ۱۱:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    شهیدان زنده اند الله اکبر بخون آغشته اند الله اکبر روح پرفتوحش شاد
  • راوي سرخ ۱۲:۳۳ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    كاشكي بجاي اين فيلم هاي ضد ايراني و اسلامي كه مي سازند به عنوان هاي مختلف بيان فيلم اين استاد هاي با معرفت بسازند
  • جواد جوادی ۱۵:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    اونجایی که مادرشون زنگ میزنه و منشی تلفنی با صدای دکتر رو میشنوند؛ بغضم ترکید. روحشان شاد
  • محسن ۱۷:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    روحش شاد و راهش پر رهرو باد ...شهید بدان که نخواهیم گذاشت خون تو پایمال گردد
  • دانشجو ۱۹:۵۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۶
    0 0
    من موندم این اسرائیل و امریکا چرا حافظه تاریخی به این مفتضحی دارند اینا نمی فهمند اگه تو این مملکت یکی رو شهید کنند انسان هایی خواهند آمد که 100برابر، راه شهیدشون رو ادامه می دهند.
  • ۰۳:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۷
    0 0
    دمت گرم
  • ۱۲:۰۳ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۷
    0 0
    عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است شادی روح بلند همه شهدا صلوات
  • روزبهان ۱۱:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۸
    0 0
    شهادت جانسوز دكتر شهرياري را به امام خامنه اي و همسر فهيم و خانواده محترم ايشان و ملت عزيز ايران تسليت ميگويم. كجاييد اي شهيدان خدايي.... بلاجويان دشت كربلايي.... روحش شاد
  • علیرضا ۲۰:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۸
    0 0
    من هم موافق این مطلب شما هستم که برای صداو سیما جای تاسف دارد
  • ۰۰:۲۸ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۸
    0 0
    آمریکا و اسرائیل شما این ارزو را به گور خواهید برد که ما راهی را که در پیش گرفته ایم گم کنیم شما خیال کرده اید که با کشتن شهریاری و امثال شهریاریها باز خواهیم ایستاد چون نمی دانید که با رفتن شهریاری ها صدها شهریاری دیگر به عرصه خواهند آمد وپوز شما را به خاک می مالد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس