سایه‌های بهار - سوره مهر - کراپ‌شده

«سایه‌های بهار» رمانی است از سیدمحمد میرموسوی که وی در این رمان کوشیده به وقوع انقلاب اسلامی در گرگان و مبارزات مردمی در آن دوران بپردازد.

 به گزارش مشرق، این رمان که در سبک واقع گرایی بوده و در ششمین دوره جایزه زنده یاد امیرحسین فردی برگزیده شده، ماجرای انقلاب اسلامی در منطقه گرگان و دشت را تا پیروزی نهایی آن به تصویر کشیده و چهاردهمین اثر نویسنده است.

در بخشی از رمان می‌خوانید: پیش خودم گفتم: «نکند فرهاد هم پلیس‏ مخفی باشد!» اما رفتارش این‏طور نبود. فرهاد را خوب می‏‌شناختم. از کودکی با هم دوست بودیم. فضول نبود و کاری به کار دیگران نداشت. پرسیدم: «از آقا معلم چه خبر؟» پشته علف را بالاتر کشید و گفت: «مدرسه را تعطیل کرده. گاهی می‏‌آید خانه و می‌‏رود. فکر می‏‌کنم مأمورها در تعقیبش باشند. انگار خودش هم فهمیده.»


یادم آمد که یک بار توی تظاهرات دیده بودمش. روی دوش مردی قوی‏ هیکل سوار شده و مشت‌‏های گره‏ کرده‌‏اش را بالا گرفته بود و شعارهای تندی می‏‌داد. جمشید او را می‏‌شناخت. می‏‌گفت مبارز خوبی است. اما با افکار او خیلی موافق نبود. نمی‏‌دانم افکارش چه بود و چه می‏گفت. نمی‏‌فهمیدم.

دستم را روی شانه‌‏اش کشیدم و گفتم: «پسر رئیس پاسگاه چه می‏‌گوید؟ درباره مردم و تظاهرات!» فرهاد گفت: «بچه است. چیزی حالی‌‏اش نمی‏‌شود. نِماشان برویم مرتع.»

همان روز رفتیم مرتع. هوا ابری بود و کمی سوز داشت. از کنار مرتع ساختمان پاسگاه دیده می‏‌شد؛ ساختمانی سفید، که پرچم سه ‏رنگ آن پیچ ‏و تاب می‏‌خورد و سربازی بلندقد و سیاه‏ چرده در اتاقک بیرون پاسگاه نگهبانی می‏داد. کمی آنجا ایستادیم. اما پسر رئیس پاسگاه از خانه‏‌اش بیرون نیامد. فرهاد سوت بلبلی زد. باز هم از کسی خبری نشد.

سر راه رفتیم خانه آقا معلم. تازه آمده بود. با خنده گفتم: «توی تظاهرات دیدمت.» تند سرش را بلند کرد. اول اخم کرد و اعتنایم نکرد. انگار ناراحت شد. بعد با نگرانی گفت: «نه، من نبودم. اشتباه می‏کنی.» وقتی رج و نشانی دادم، حرفی نزد. بعد از چند لحظه گفت: «تو چه کار می‏‌کنی؟» برای اینکه خیالش را راحت کنم و از نگرانی بی‏جا درش بیاورم، تند گفتم: «من همیشه توی تظاهرات شرکت می‏‌کنم؛ هر روز!» آقا معلم، که انگار نگرانی‏ اش کم شده بود، با لبخند گفت: «به ‏به! شنیده‌‏ام بابایت را مأمور کتک زده. بیچاره خودش طرفدار شاه است.»

ـ الان دیگر نیست. پشیمان شده!

ـ اگر شاه برود، وضع مردم خوب می‏‌شود.

فرهاد با چشمان از حدقه درآمده گفت: «یعنی ما هم مثل پول‏دارها پول‏دار می‏شویم؟» آقا معلم لبخند زد و توی فکر فرورفت. من تند گفتم: «هیچ‏وقت این‏جوری نمی‏‌شود.» آقا معلم، در‏حالی‏که خیر‏ه ‏خیره نگاه‌مان می‏‌کرد، گفت: «چرا پدرها و مادرهای شما فقیر هستند؟» با پوزخند گفتم: «اینکه چرا ندارد. زمین ندارند. آب ندارند. فقیر هستند.»

گفتنی است این رمان در ٢٧ فصل، در ۲۲۱ صفحه و با قیمت ۳۰ هزار تومان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

شما می‌توانید برای تهیه این کتاب با تخفیف ویژه ٢٠ درصد و ارسال رایگان، به نشانی سایت (http://۹۹.sooremehr.ir) مراجعه فرمایید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس