کد خبر 1047780
تاریخ انتشار: ۱۲ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۵:۱۲
‌

از روزهای دشوار جنگ، از حملات شیمیایی، فضای اضطراب در شهرها و روستاهای مرزی، از خون سرفه کردن سربازان، بوی گاز خردل و اعصاب، کمبود امکانات. حکایت‌های شگفت‌آوری که شاید همگی نظیرشان را شنیده‌ایم.

به گزارش مشرق، علی نصری فعال رسانه ای در کانال تلگرامی خود نوشت:

در موزه صلح تهران آقای تقی‌پور روی صندلی چرخداری که یادگار گلوله تانکی‌ست که در زمان جنگ، در سن ۱۶ سالگی، دوتا پایش را از کمر قطع کرده بود، به گروه بازدیدکنندگان تور میداد و از خاطراتش می‌گفت.

از روزهای دشوار جنگ، از حملات شیمیایی، فضای اضطراب در شهرها و روستاهای مرزی، از خون سرفه کردن سربازان، بوی گاز خردل و اعصاب، کمبود امکانات. حکایت‌های شگفت‌آوری که شاید همگی نظیرشان را شنیده‌ایم.

اما در میان همه خاطرات جذاب و حیرت‌آورش، یکی از همه برایم تکان‌دهنده‌تر بود. نه به خاطر «ایثارگری» و «فداکاری» و «شجاعت» ابرانسانی که معمولاً در حکایت‌های جنگ میشنویم. بلکه به خاطر «ظرافت»ش. ظرافتی که شاید بتواند در این روزهای سخت دوباره به دادمان برسد.

آقای تقی‌پور تعریف میکرد که زمانی که در یکی از جبهه‌های غربی کشور، روزهای بسیار تلخی را سپری میکردند، مردم شهرهای اطراف برایشان بسته‌های آجیل می‌فرستادند. اما در این بسته‌های آجیل هیچ کدام از بادام‌ها «نوک» نداشتند که این امر باعث تعجب و کنجکاوی سربازان شده بود.  و مدت‌ها طول کشید تا به راز آن پی ببرند.

 آقای تقی‌پور از جمع پرسید «به نظر شما چرا هیچ کدام از بادام‌ها نوک نداشت؟» مدتی همه در فکر فرو رفتند و هر کسی حدسی زد که هیچ کدام درست نبود. سرانجام آقای تقی‌پور خودش جواب داد:

بادام‌ها نوک نداشتند چون مردم نوک تک تک آنها را می‌چیدند و مزه میکردند تا بادام‌های تلخ را شناسایی کنند و از بسته آجیل جدا سازند تا مبادا حتی یک بادام تلخ کام یک رزمنده را تلخ کند!

یعنی مردم نگران بودند که آن رزمندگانی که در گاز خردل و بوی خون و باروت نفس می‌کشیدند و می‌سوختند، تلخی بادامی را نچشند! ذهن‌شان تا کجا کار میکرد؟! یا بهتر بگوییم؛ «عشق» به هم‌نوعان‌شان ذهن‌شان را به کجاها میبرد و متوجه چه جزئیات و ظرافت‌هایی میکرد؟

خدا در همین جزئیات است. در همینجاست که خودش را به انسان نمایان میکند، دستش را میگیرد و از عمق مشکلات نجاتش میدهد.

در همین جزئیات است که حساب «جنگ» از «دفاع مقدس» تفکیک میشود و «مدیریت بحران» به «حماسه ملی» تبدیل می‌گردد و یاس و ناامید جایش را به «خلاقیت» میبخشد و قوانین خشک «احتمالات» با «شگفتی» جایگزین می‌شود.

در این روزهای دشوار شیوع ویروس کرونا در ایران، دقت به مشکلات یکدیگر تا دقیق‌ترین جزئیات و تلاش برای رفع مشکلات همدیگر حتی تا اندازه رفع تلخی یک بادام، می‌تواند قدرت ما را چندین برابر کند و پیروزی‌مان را قطعی سازد.

فرق است بین موفقیت ملتی که با شنیدن خبر شیوع یک ویروس، به فروشگاهها هجوم می‌آورد و قفسه‌ها را خالی می‌کند و ملتی که در اوج مشکلات حواسش به سبد خرید همسایه‌ای که با آغاز بحران کسب و کارش را از دست داده، هست.

فرق است بین موفقیت مردمی که مدام دل همدیگر را با پخش شایعات و اخبار جعلی و جملات ناامیدکننده، آزرده و هراسان می‌کنند و مردمی که حواسشان هست که هر جمله و کلمه‌شان چه تاثیری بر روحیه یک هموطن ناشناس مضطرب و غمگین یا بیمار و داغ‌دیده می‌تواند بگذارد.

بیایید به جزئیات دقت کنیم. به «بسته آجیل» فرستادن اکتفا نکنیم، نوک بادام‌ها را هم بچینیم و مزه کنیم. و با ظرافت هر چه بیشتر در رفتارهای اجتماعی‌مان از این روزهای سخت عبور کنیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 4
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۵:۲۵ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۲
    20 0
    خدا درهمه چی وهمه جا هست هم کلیات هم جزییات.
  • پ IR ۱۶:۵۳ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۲
    4 0
    دو تا داستان جنگ خیلی جالب بود یکی خانواده ایی که برای عقب نشینی دشمندر جنوب خودشون روی مین میندازن خانوادگی دمی هم بسیجی که کومله ها برای شکنجه تا چند ده روز ب پاش میله آهنی پاش میکنن تا پاش شبیه آهن شکل بگیره

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس