فائضه غفارحدادی - نویسنده - کراپ‌شده

انصاف حکم می کند شهادت بدهیم ما در مقام یک منتقد سفت و سخت با او گفتگو کردیم و او از پاسخ به هیچ سئوالی طفره نرفت و هیچ استدلالی را بی سند بیان نکرد. متن کامل این گفتگو حالا پیش روی قضاوت تاریخ است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - بعد از چاپ کتاب «یک محسن عزیز» کمتر کسی فکر می کرد کتابی که ۶۰۰۰۰ تومان قیمت دارد و نسبت به حجم سبد کتاب در بین علاقمندان کتاب های دفاع مقدس، رقم قابل توجهی است، اینگونه مورد استقبال قرار بگیرد که در عرض چند ماه به چاپ دوم برسد. حالا در آستانه چاپ دوم این کتاب، برخی انتقادهای پنهان و آشکار به روایت این کتاب، ما را بر آن داشت تا «فائضه غفارحدادی» را به دفتر مشرق دعوت کنیم و گفتگویی مفصل درباره همه انتقادهایی که این روزها به کتابش وارد می کنند، ترتیب دهیم. او با دقت سعی کرد به تک تک سئوالاتمان پاسخ بدهد و البته قضاوت نهایی را باید به مخاطبان کتاب سپرد اما انصاف حکم می کند شهادت بدهیم ما در مقام یک منتقد سفت و سخت با او گفتگو کردیم و او از پاسخ به هیچ سئوالی طفره نرفت و هیچ استدلالی را بی سند بیان نکرد. متن کامل و بی کم و کاست این گفتگو حالا پیش روی قضاوت شما و قضاوت تاریخ است...

از انتقاد ناراحت نمی‌شوم

❖ وقتی به کتاب‌تان انتقاد می‌شود چه حسی دارید؟

فائضه غفارحدادی: معمولاً از انتقاد ناراحت نمی‌شوم و آن را می‌پذیرم. انتقاد مثل تیغ جراحی است و باید باشد تا بتوانم در کارهای بعدی براساس انتقاداتی که به کتاب‌های قبلی شده، با دید بهتری قلم بزنم. وقتی ببینم منتقدی با دید دلسوزانه و منصفانه انتقاد کرده، خیلی بهتر می‌پذیرم.

❖ موقعی که می‌نوشتید احتمال می‌دادید که اینگونه انتقادات به شما و کتابتان مطرح شود؟

فائضه غفارحدادی: وقتی کتاب خط مقدم را می‌نوشتم، خیلی می‌ترسیدم؛ از این جهت که راوی‌های آن همه زنده بودند و تناقضات راوی‌ها هم وجود داشت اما  با آقای پیکانی می نشستیم و بررسی های بیش تر می کردیم و مصاحبه های تکمیلی و مطابقت با اسناد و بالاخره به این نتیجه می‌رسیدیم که این روایت درست است. 

❖ اما کتاب چاپ شده درباره شهید طهرانی مقدم وجود نداشت که مرجع اختلاف نظرها باشد...

فائضه غفارحدادی: بله نبود. ولی مثلا گاهی ما روایت بلندپایه ترین مسئول موشکی را رد می کردیم و روایت آن اپراتور جزء را در کتاب می آوردیم و خب سوال پیش می آمد و بالاخره دلهره و سختی خودش را داشت ولی  الحمدالله هیچ مشکلی پیش نیامد و مخالفان با توضیحات سندی ما قانع می شدند. اما در مورد کتاب شهید وزوایی اینگونه نبود، کسی از ما توضیحی نخواست. به یکباره فقط نقدشان منتشر شد.

تعریف ها بیشتر از انتقادات است

❖ الان به نظر شما وزن انتقادها بیشتر است یا تعریف و تمجیدها؟

فائضه غفارحدادی: با توجه به برایند همه بازخوردهایی که شنیده و خوانده ام، تعریف ها بیشترند. الحمدلله کتاب یک محسن عزیز توانسته اثر خودش را روی مخاطب عادی و حرفه ای بگذارد و آن احساس لزوم رشد و شبیه شدن به آقا محسن را در خواننده اش بیدار کند. همه هدف من از نوشتن کتاب همین بود ولی می دانید که تاثیر از خداست. من هیچ کاره بوده ام. اگر تمام سالهای آینده زندگی ام را صرف شکر کردن این لطف خدا کنم باز هم از پسش برنمی آیم. البته انتقاداتی هم نوشته شد بر کتاب که بیش تر از جانب کسانی بود که قبلاً کتابی در این زمینه ها نوشته اند. من نمی‌توانم وزن منتقدین را کم حساب کنم و آنها را نادیده بگیرم ولی واقعاً تعداد بسیار زیادی از آنهایی که کتاب را خواندند، از کتاب تعریف کردند. از افراد متخصص مثل استاد کمری که در زمینه مستند نگاری صاحب نظرند و آقای مختارپور رئیس نهاد کتابخانه ها که ذائقه مخاطب را بلدند و اساتید تاریخ هم بازخورد خوب داشته ام.

آقای کمری به من گفتند که از نظر شیوه مستندنگاری این کتاب درست نوشته شده است. حرف ایشان برای من واقعاً‌ سند بود و حس خوبی داشتم. قرار شده که جلسه‌ای هم با ایشان داشته باشیم و مفصل‌تر راجع‌به مصادیق انتقادات صحبت کنیم. افرادی هم که انتقاد کرده‌اند دلیل‌شان، عدم تطابق روایت‌ها با کتابهای پیشین بوده. که همه کتابهای پیشین هم در واقع بر اساس کتاب همپای صاعقه نوشته شده اند.

«یک محسن عزیز» زندگینامه داستانی است اما از این عنوان ترسیدم!

❖ قبول دارید که اگر عنوان داستان را یا زندگینامه داستانی را روی کتاب‌تان می‌گذاشتید، خیلی از این مشکلات حل می‌شد؟

فائضه غفارحدادی: اگر پیش‌بینی می‌کردم اینطوری می‌شود، با اینکه قبول ندارم ولی از همین عنوان ها استفاده می کردم. کتاب یک محسن عزیز «زندگینامه داستانی» است ولی به این دلیل که کتابهایی که از این عنوان استفاده می کنند خودشان را در تخیل آزاد می گذارند، ترسیدم از این عنوان. می‌خواستم به مخاطبم بگویم میزان تخیل در کتاب من خیلی کم است. ممکن است دیالوگی را به صورت تخیلی نوشته باشم، ولی آن دیالوگ را براساس احساس مستند آن واقعه نوشته ام. مثلاً‌ برای این که توصیف کنم که شهید موحد دانش با شهید محسن شوخی داشته اند. چون هر دوی آنها شهید شده اند، دیالوگی که از آن ها نمانده، من باید دوتا شوخی می آوردم تا مخاطبی که می‌خواند، بفهمد این دوتا رابطه‌شان با همدیگر چگونه بوده. هر جا که دیالوگم مستند به کلمات بوده با تغییر فونت مشخص کرده ام در بقیه موارد دیالوگ ها یا فضاسازی ها مستند به روح واقعه است. که همه این ها هم قابل تشخیص است. هرجا که حرف های شهید آقا محسن عینا آورده شده با فونت مجزاست. در جاهایی هم دقیقا در زیرنویس تاکید شده است که این حرف ها یا سخنرانی مستند نیست و نقل به مضمون آورده شده است.

❖ چند سال است که در حوزه دفاع مقدس می‌نویسید؟

فائضه غفارحدادی: از سال ۱۳۸۹ شروع کرده ام؛ ۹ سال است که می‌نویسم.

❖ ۹ سال برای اینکه بتوانید صحت چند روایت را از چند راوی تشخیص بدهید کافی است؟

فائضه غفارحدادی: واقعاً‌ کار مشکلی است. ممکن است که اشتباه کرده باشم. هر نویسنده‌ای در تشخیص اینکه کدام راوی درست می‌گوید ممکن است اشتباه کند ولی بالأخره سنجه‌هایی وجود دارد که وقتی دو تا روایت را کنار هم می‌گذارم باید بتوانم با یک ترازویی این دو تا را وزن کنم و بگویم که کدام به روایت صحیح نزدیک‌تر است و بالاخره یک روایت باید برگزیده و انتخاب شود. این کار، سلیقه‌ای نیست. برخی از کتاب های مستندنگاری، نه تنها انواع و اقسام روایت های متناقض را پشت سر هم نقل می کنند، بلکه پا را فراتر گذاشته و برای القای منظور خود به مخاطب از افزوده های غیرواقعی و تحریف در قالب مستند برای القای منظور خود به مخاطب استفاده می کنند و مخاطب هم ناگزیر همه را باور می کند.

مستندی کاریکاتوری درباره آقا محسن دیدم که هیچ چیزش شبیه آقا محسن نبود!

❖ نیست اگر این طور باشد که دیگر اسمش مستندنگاری نیست! مستندسازی است به نوعی

فائضه غفارحدادی:  بله. در این شرایط هر کسی که کتاب را می خواند همه چیز را محکوم به صحت می داند و به انواع مختلف در ادامه تاریخ نگاری و کتابهای دیگر و فیلم های دیگر هم تحریف بیش تری ایجاد می کند که زاویه اش مدام بیش تر می شود. به عنوان مثال یک مستندساز بر اساس منبع پیشین، مستندی برای شهید محسن وزوایی ساخته بود. بدون اینکه به صحت روایت توجه کند؛ حتی نکرده بود روایت‌های محسن وزوایی را از یک راوی انتخاب کند! هر کدام که به دراماتیک کردن کار و تصویری بودن و سینمایی بودن کمک می‌کرد، انتخاب کرده بود. نتیجه اش یک کاریکاتور از محسن بود که هیچ چیزش شبیه آقا محسن نبود.

❖ شما دقیقاً‌ متهم به همین هستید که دوست داشته اید فلان راوی را انتخاب کنید چون به داستان شما بیشتر می‌خورده. باید برای انتخاب هایتان یک استدلال قوی و مصداقی بیاورید. از روند راستی‌آزمایی‌تان بگویید. چون در جاهایی از کتاب، فضای کارتان داستانی است و خودتان وارد متن می‌شوید، طبیعی است که منتقدان احتمال بیشتری می‌دهند که شما انتخابتان بین چند تا روایت متناقض، سلیقه‌ای باشد. 

فائضه غفارحدادی: این اتهام را قبول ندارم. با حدس زدن که نمی شود کسی را متهم کرد. اگر مصداق ها را با خودم مطرح می کردند، طریقه انتخاب کردنم را برایشان توضیح می دادم. کمی شبیه علم رجال و انتخاب احادیث است. برای خودش اصولی دارد. مثلا سعی می کنم به مجموع روایت های راوی و صحت روایت های دیگرش هم توجه کنم. راوی ای که حرف های خودش همدیگر را نقض می کنند یا حرف هایش سند صوتی و مکتوب سال ۶۰ را نقض می کند، از نظر من از درجه اعتبار می افتد. همچنین در انتخاب روایت ها، هرچه تاریخ مصاحبه یا سند به زمان اتفاق نزدیک تر باشد، به صحت نزدیک تر است. نوار مصاحبه فردای عملیات یا صدای ضبط شده از داخل عملیات یا گزارش چاپ شده در همان ماه عملیات به نظرم با هیچ مصاحبه و خاطره ای که سال ها بعد تعریف شده هم ارزی ندارد و قطعا سندیتش بیش تر است.

 ماجرای تمرد آقا محسن از حاج احمد توسلیان چه بود؟

❖ لطفا خیلی زود برویم سراغ مصادیق...

فائضه غفارحدادی: به عنوان مثال سه مصداق پرچالش را برای شما ذکر می کنم تا با نحوه انتخاب روایت های این کتاب آشنا شوید.

مصداق اول: روایت تمرد محسن وزوایی از حاج احمد در بلتا است. بدنه این ماجرا سه قسمت دارد. قسمت اول برخورد ماشین حاج احمد و محسن در مسیر بلتا به پادگان است که حاج احمد اعتراض می کند چرا نیروها را به جای ساعت ۱۸ ساعت ۱۶ داری برمی گردانی. قسمت دوم در بلتا رخ می دهد که حاج احمد به نیروها خیز می دهد و با محسن درگیر می شود. و قسمت سوم روبوسی و آشتی و صحبت حاج احمد برای نیروهاست. این ماجرا در همپای صاعقه از دو راوی نقل شده است. راوی اول عباس برقی و دوم حسین همدانی. عباس برقی ماجرا را تا جایی می آورد که حاج احمد و محسن دعوایشان می شود و حسین همدانی از آنجا به بعدش را تعریف می کند که دعوای حاج احمد و محسن به پادگان دوکوهه و فردای آن روز کشیده می شود. آقای خالقی ماجرا را با تفاوت هایی تعریف کرد. چرایی تفاوت را با آقای خالقی مطرح کردم. ایشان گفت همان موقع که این روایت را از زبان حسین همدانی خوانده به او زنگ زده و ماجرا را با او چک کرده  و طبق ریز خاطراتی که حسین خالقی به یاد آقای همدانی انداخته، همدانی اذعان کرده که اشتباه کرده است و ماجرای دعوای محسن و حاج احمد همان روز در بلتا تمام شده است و به پادگان کشیده نشده است. پس من با سه روایت مواجه بودم. روایتی از عباس برقی که پایان ماجرا را نقل نکرده بود. روایتی از همدانی که ماجرایی با پایان موکول به فردا نقل کرده بود (و البته بعدش به گفته راوی سوم ما پشیمان شده. هرچند سند صوتی ای برای قسمت پشیمانی اش نداشتیم) و روایتی از خالقی که پایان ماجرا را همان روز فیصله داده بود.

اتهام من این است که از بین این سه روایت، روایتی شاذ و پرمتعارض را انتخاب کرده ام. سوال من این است که چه زمان می توانیم بگوییم یک روایت شاذ و پر متعارض است؟ آن زمان که اکثر راوی ها کلیات یک چیز را جوری تعریف کنند و یک راوی بیاید کلیات ماجرایی را کاملا متفاوت بیان کند. آن وقت روایت آن یک نفر شاذ است و باید کنار گذاشته شود. ولی مگر می شود چند نفر متفاوت واقعه ای را دقیقا و واو به واو مثل هم تعریف کنند؟ در بیان جزئیات، همه راوی ها با هم اختلافاتی دارند و این گریزناپذیر است. ماجرا از اینجا جالب شد که من به طور اتفاقی چاپ اول کتاب همپای صاعقه را یافتم و متوجه شدم که روایت آقای همدانی درباره این ماجرا در چاپ اول نیامده و روایت آقای برقی به طور کامل چاپ شده. در ادامه روایت آقای برقی که در چاپ های بعدی همپای صاعقه بدون دلیل مشخصی حذف شده، ماجرای دعوای محسن و حاج احمد در همان روز و در بلتا فیصله یافته است و حاج احمد همانجا در بلتا از آقامحسن عذرخواهی کرده و روبوسی کرده اند و بعد برای نیروها سخنرانی کرده است. در چاپ های بعدی این تکه پایانی روایت برقی حذف و به جایش روایت همدانی آورده شده است. (جالب این که این سخنرانی در بلتا عینا به پادگان منتقل شده است.) یعنی من با سه روایت مواجه شدم. دو راوی که کلیات ماجرا را مثل هم تعریف کرده اند (یعنی برقی و خالقی که ماجرای یک تمرد و فیصله یافتنش در همان مکان و زمان) و راوی پشیمانی که آخر داستان را رسانده به فردا. در اینجا پس کلیت داستان را بر یک تمرد و تمام شدنش در همان روز می پذیریم و روایت خالقی اصلا شاذ نیست. تنها در جزئیاتی با روایت همپای صاعقه چاپ اول اختلاف دارد. مخاطب حق دارد که حرف های او را هم بشنود. همان طور که روایت های دیگر را در کتابها و فیلم های سابق دیده و شنیده. (مثلا در ایستاده در غبار بر اساس روایت همدانی ماجرا ادامه می یابد و به پادگان کشیده می شود. که الان می دانیم اشتباه است) بماند این که افراد دیگری مثل آقای وحیدزاده که در آن صحنه حضور داشت هم ماجرا را مثل خالقی تعریف کرده اند. در مورد جزئیات هم حتی می شود بحث کرد. قسمت اول ماجرا که اشاره به ساعت برگشت و اینها دارد، فقط و فقط یک راوی دارد و آن هم برقی است. همدانی آن را تعریف نکرده است. آقای برقی با توجه به روایت های دیگرش که در حرف های خودش دچار تناقض است، برای من راوی قابل اعتمادی نیست. از طرفی خالقی اصرار داشت که درست است که گردان در حال برگشت به پادگان بود ولی من و محسن در بلتا مانده بودیم و با بچه های شناسایی جلسه داشتیم. شواهد دیگری از جمله اظهارات آقای جهروتی زاده هم وجود داشت که ماجرای برخورد در مسیر بلتا و ساعت به رخ کشیدن، با آن ها نمی خواند. آقای جهروتی زاده تعریف می کند که در کل، بردن نیروهای حبیب برای تمرینات بیش تر به بلتا تدبیر خود آقامحسن بوده و گردان های دیگر این کار را نمی کردند و مسلم است برای کار خودجوشی که فرمانده گردانی داوطلبانه انجام بدهد معنی ندارد که ساعت اتمام مشخصی گذاشته شود آن هم به حدی سرسختانه که اگر همان فرمانده گردان تشخیص بدهد که دو ساعت زودتر نیروهایش را آزاد کند مورد مواخذه قرار بگیرد، برای همین ترجیح دادم قسمت اول ماجرا را در یک محسن عزیز نیاورم. اما قسمت دوم ماجرا که ماجرای تمرد محسن از حاج احمد است، جلوی چشم یک گردان اتفاق افتاده است و قطعا شاهدان زیادی دارد. البته همین جا بگویم که من واژه «تمرد» که منتقدین به کار می برند را درست نمی دانم. واژه تمرد را که می شنویم انتظار یک سرپیچی قاطع و سرنوشت ساز در شرایط جنگی از فرمانده بالادستی داریم. در صورتی که اینجا یک دعوای ساده بر سر کیفیت آموزش نیروها بوده و اطلاق واژه تمرد بر آن زیبنده نیست. یا حتی اگر روایت آقای برقی درست باشد و ساعت پایان آموزش به جای ۱۸ به ۱۶ تقلیل یافته باشد هم تخلف از آن، تمرد نیست. یک خطای فرماندهی است. حاشیه نروم. جلد اول «همپای صاعقه» این ماجرای به اصطلاح تمرد را فقط از روایت آقای برقی آورده و دیالوگ ها و اتفاقات همه از زبان ایشان است. این که حاج احمد به نیروها خیز داده و آنها درست فرمان را اجرا نکرده اند و او به آقا محسن گفته خودت خیز برو و آقامحسن گفته نمی روم و او گفته پس تفنگش را بگیرید و بازداشتش کنید و این حرف ها...

سوال این است که چرا از کسان دیگری که در آنجا حضور داشته اند تحقیق صورت نگرفته و روایت یک نفر از ماجرای به آن مهمی، سند شمرده شده است. در کتاب «ققنوس فاتح» هم بر اساس جلد اول همپای صاعقه همه این ماجرا فقط و فقط از زبان آقای برقی روایت شده است. جالب است که در چاپ های بعدی همپای صاعقه از روایت آقای همدانی هم استفاده شده است ولی بدین شکل که انتهای روایت آقای برقی بدون دلیل روشنی حذف شده و روایت جناب همدانی آمده که حتی آن هم به صورت کامل نیست. چرا که در فایل صوتی مصاحبه آقای همدانی هست که: نیروهای محسن دستور خیز را به درستی اجرا کردند اما احمد می خواست نشون بده چرا شما زود می خواستید برید بر حرفش پافشاری کرد.  که در کتاب نیامده و ادامه اش آمده از آنجایی که نیروهای گردان حبیب ضعیف تر از بقیه بودند، مشخص شد که تاکید حاج احمد به آموزش به درستی بوده و نوشته که محسن وزوایی هم به این ضعف اذعان کرده ولی سندی بر این که آقا محسن هم به این ضعف اذعان کرده، نیاورده. یعنی بداجرا کردن دستور حاج احمد را فقط آقای برقی آن طور تعریف کرده. جناب همدانی هم نگفته. جناب خالقی هم نگفته. جناب وحیدزاده هم نگفته. بعد همین روایت می شود منبع خدشه ناپذیر و در فیلم ها و مستندها می آید که بچه های گردان حبیب دستور خیز حاج احمد را اشتباه اجرا می کنند و می پرند روی هم. در واقع روایت همپای صاعقه از این ماجرا یک ملغمه ای درآمده که هیچ چی اش به هیچی اش نمی خورد. مثلا در همان قسمت اول که ماشین آقامحسن و حاج احمد با هم برخورد می کنند و فیلم ایستاده در غبار بر اساس آن ساخته شده است. آقا محسن از ماشین با ژسه پیاده می شود! وسط عملیات نیست که تفنگ چسبیده باشد به دستشان. تازه سلاح سازمانی آن زمان کلاش بوده. حتی تفنگ داشتن آقامحسن در حین آموزش نیروها هم به گفته خالقی و بقیه افراد گردان موضوعیت نداشته. چون آقا محسن شخصا که آموزش نمی داده. فرمانده گردان بوده و با کلاشینکف نمی گشته در بلتا. که در روایت آقای برقی هست که حاج احمد می گه تفنگشو بگیرید بازداشتش کنید. اصلا مگر جناب برقی چه سمتی داشته که برود محسن را بازداشت کند؟ راننده حاج احمد بوده. محسن فرمانده گردان بوده. کی به راننده می گوید برو فرمانده گردان را بازداشت کن؟! حداقلش این بود که  باید به برادر همدانی چنین چیزی می گفت که ایشان چنین چیزی تعریف نکرده. جناب خالقی هم می گوید به بازداشت و اینها نرسید. حاج احمد گفت: برادر محسن تحویل بگیر! محسن هم گفت: به نظر من آموزششون کافی بوده.

 آقای حسین خالقی در این سال ها سکوت نکرده است

❖ آقای خالقی سال‌ها سکوت کرده و حضور ایشان در واقع یکی از پاشنه‌ آشیل‌های کار شماست. به راحتی می‌شود به حافظه ایشان اطمینان کرد؟

فائضه غفارحدادی: آقای خالقی در این سالها سکوت نکرده. همان اوایل دهه هفتاد با عده‌ای از خبرنگاران صحبت کرده و بعد با تحریف و تقطیع صحبت‌هایش مواجه شده. آقای خالقی نگاه منتقدانه و واقع بینانه ای دارد و این نگاه با روحیه "همه چیز و همه کس در دفاع مقدس خوب بوده اند" دهه هفتاد نمی خوانده. و به دلیل مواجه شدن با تقطیع و تحریف صحبت‌هایش، به نوعی با اهالی رسانه و کتاب  قهر کرده. بر اهل تحقیق و حقیقت پوشیده نیست که راضی کردن راوی و شاهدی که حاضر به حرف زدن نیست، مزیت و حسنی برای محقق است و این که چرا خالقی پیش از این مصاحبه نکرده است، به محقق مربوط نمی شود و به این دلیل نیست که مثلا خالقی، زبلیِ مصاحبه کنندگان قبلی را می دانسته و ترسیده که دروغ هایش را دربیاورند و آبرویش برود و حالا که مصاحبه کننده ای ضعیف را دیده ذوق زده شده و مصاحبه کرده است!!! من فقط به او اطمینان دادم که حرف هایش را تحریف و یا تقطیع نکنم و قبل از چاپ نشانش بدهم. ولی تا از درست بودن کلیاتش مطمئن نشدم روایت هایش را در کتابم وارد نکردم.

❖در این بیست سال آقایان همدانی و برقی، چندین بار در نشست‌های مختلف این خاطره را تعریف کرده اند. چرا هنوز هم این تندواتابهام وجود دارد؟

فائضه غفارحدادی: برای اینکه فقط از همین دو نفر خواسته شده که تعریف کنند. پس بقیه چی؟ در انتخاب راوی ها باید به نزدیکی و دوری اش به شخصیت های ماجرا هم توجه کرد. آقای خالقی نزدیک ترین کس است به آقا محسن. آن ها با هم دوقلو بودند یعنی همه جا باهم بودند. از پادگان ابوذر تا لحظه شهادت، جایی نبوده که از هم دور باشند. از لحاظ روحی هم علاقه شدیدی به هم داشتند. تصور کنید آقای خالقی می‌گوید که در پادگان دوکوهه بودیم و پوتین، پای محسن را زخم کرده بود؛ یکی آمد عکس بگیرد؛ گفتم: صبر کن تا یک دستمال کاغذی روی پایم بگذارم تا مشخص شود شست پای من هم زخم شده و بعد عکس بگیر! یعنی در این حد می خواسته شبیه آقا محسن باشد. باید بدانیم که خاطرات دوست صمیمی از یاد نمی‌رود. در واقع دارد خاطره جگرگوشه‌ و رفیق صمیمی‌اش را تعریف می‌کند. آقای خالقی وقتی در مورد شخص آقا محسن حرف می‌زند، با ریزترین مسائل خاطراتش را تعریف می‌کند.

❖ و یک چالش دیگر؛ همین علاقه به محسن باعث نمی‌شود که به قول معروف روایتش یک روایت تحریف‌گونه و دور از واقعیت بشود؟

فائضه غفارحدادی: این آفت وجود دارد و آن را رد نمی‌کنم. نویسنده باید مواظب باشد و تشخیص بدهد که باعث تحریف در روایت نشود.

❖ شما حواستان بوده که این مسائل به متن وارد نشود؟ 

فائضه غفارحدادی:آقای خالقی "شاید" بخاطر علاقه شدیدش به آقا محسن، دیالوگ حاج احمد متوسلیان که گفته «دستگیرش کنید» و یا «اسلحه‌اش را بگیرید» را ناخودآگاه از ذهنش حذف کرده باشد ولی در آن حد نیست که برگشتن به پادگان را یادش رفته باشد. در آن حد نیست که بخواهد نکات مهم را تحریف کند. حذف یک دیالوگ باعث نمی‌شود که من کل روایت آن فرد را کنار بگذارم. در اکثر موارد زیر روایت ها ننوشته ام که این روایت برای چه کسی است. چرا که روایت‌های افراد مختلف با هم مخلوط شده اند و برای هر سطرش هم سند هست.  ولی در جاهایی مشخصا گفته ام که این روایت را از آقای خالقی نقل کرده ام. در کتاب «همپای صاعقه» هم گاهی با اینکه روایت با حقیقت زاویه دارد ولی می‌گویند که این روایت برای فلانی است و دقیقاً همان لحن و دیالوگ‌های راوی را می‌آورند. گاهی روایت واقعاً درست است ولی با روایت یک نفر دیگر تفاوت‌هایی دارد که خیلی شاز و پرت نیست. مثلا اصل این که آقا محسن و حاج احمد با هم دعوا کرده اند و بعد باهم آشتی کرده اند، واقعیت هایی است که اتفاق افتاده. حالا در جزئیات با هم فرق دارند. چه اشکال دارد؟ من روایت خالقی را آورده ام که در کلیات درست است و اسم راوی را هم در زیرنویس آورده ام.

 مخاطب حق دارد روایت آقای خالقی را هم بشنود

❖ شما با توانایی در قلم‌تان به نحوی از آن روایت‌ها استفاده نکردید که این مشکل پیش نیاید؟ یعنی می‌شد ردی از آن روایت متناقض که در کتاب‌های زیادی آمده و معروف‌تر و مشهورتر است بیاورید و خیلی راحت ضمن اینکه دوتا روایت را آوردید، هنرمندانه وزنه روایتی را که خودتان به آن رسیدید را بیشتر کنید. قلم شما این توان را دارد که این دو روایت را ارائه بدهد و بعد هوشمندانه ذهن مخاطب را هدایت کند به سمت روایت درست.

فائضه غفارحدادی: ببینید همه آن کتابهای زیادی که می فرمایید، ختم می شوند به همپای صاعقه یعنی مستقیم یا غیر مستقیم از روی آن برداشته شده اند و کسی تحقیق بیش تری نکرده است. خب برای این کتاب تحقیق بیش تری صورت گرفته و روایات جدیدتری یافته شده. مخاطب روایت های قبلی را در کتابهای مختلف خوانده است. حالا یک بار هم این روایت را بخواند. نمی شد که به خاطر خوشایند نویسندگان کتابهای سابق چیزی را که درست تر به نظر می رسید، آورده نمی شد. این روایت این کتاب است از آقا محسن بر اساس مستنداتی که قابل ارائه اند. روایت کتابهای دیگر هم موجود است. مخاطب حق دارد روایت خالقی را هم که درست بغل دست آقا محسن ایستاده بشنود. چرا باید بترسیم از روایت های متفاوت؟ اصل ماجرا عوض نشده است. البته این را هم بگویم که فکر نمی‌کردم مشکلی پیش بیاید. چرا که قبل از چاپ کتاب با آقای گلعلی بابایی راجع به تناقضات صحبت کردم و ایشان گفتند شما روایتی که خودتان به آن رسیده‌اید را بیاورید و ما هم روایت خودمان را می آوریم.

 ماجرای گم شدن گردان حبیب چه بود؟

❖ یک مورد دیگر از آن مصداق‌های اختلافی را برای ‌ما می‌گویید؟

فائضه غفارحدادی: مصداق دیگر در ماجرای گم شدن و پیدا شدن گردان حبیب در جریان عملیات فتح المبین است. شهید محسن وزوایی فرمانده گردان حبیب تیپ ۲۷ رسول‌الله(ص) بوده. به هزار و یک دلیل مستندی که دارم، در عملیات فتح‌المبین به این گردان یک مأموریت ویژه برای تسخیر توپخانه دشمن داده می‌شود. برخی تشکیک کرده اند که قرار بوده سه گردان، توپخانه را بگیرند ولی این مأموریت ویژه، مخصوص گردان حبیب بوده. یعنی سه گردان در محور علی گره زد ماموریت داشته اند که بخش اولش تا جاده اندیمشک-دهلران به عمق ۸ کیلومتر از نقطه رهایی و بخش دومش فتح توپخانه به عمق ۱۲ کیلومتر بعد از همان جاده (مجموعا ۲۰ کیلومتر در عمق دشمن) است. ماموریت گردان های این محور به این صورت بوده که سه گردان حبیب، سلمان و حمزه تا عمق ۸ کیلومتری یعنی جاده اندیمشک دهلران با هم عملیات می کرده اند و در این نقطه، دو گردان سلمان و حمزه مستقر و درگیر با دشمن می شدند و از این نقطه به بعد صرفا گردان حبیب ماموریت داشته است که به سمت توپخانه دشمن تا عمق ۲۰ کیلومتری نفوذ کرده و توپخانه را فتح کند. لذا ماموریت تصرف توپخانه صرفا و صرفا چه در ابلاغ ماموریت قبل از عملیات و چه در آنچه که به وقوع پیوست توسط گردان حبیب صورت گرفته است و برای اثبات این امر سرشار از روایات و منابع دست اول ارزشمند و خدشه ناپذیر و حتی مکالمات بی سیم و تماس های فرماندهان رده بالای سپاه و ارتش در این زمینه هستیم. شامل نوار شب عملیات، مصاحبه با نیروهای گردان در همان فروردین ۶۱، تحلیل خود محسن وزوایی و مصاحبه آقای همدانی، گزارش چاپ شده امید انقلاب توسط راوی ای که همراه گردان بوده، مصاحبه با افراد مختلف از جمله آقایان ضمیریان، نقیب، وحیدزاده، حبیب اللهی و... در این زمینه وجود دارد. در همه کتاب هایی که قبل از «همپای صاعقه» چاپ شده اند هم این ماموریت فقط مختص گردان حبیب است. از جمله در کتاب «عقابان بازی دراز» که مال خود  جناب آقای گلعلی بابایی است. یا مقاله «دو رکعت حضور» جناب آقای حسین بهزاد که در سال ۷۴ در روزنامه کیهان چاپ شده است. اولین باری که به نقش مساوی سه گردان در تصرف عملیات اشاره شده، کتاب «همپای صاعقه» است که همان مقاله آقای بهزاد را کلمه به کلمه آورده و بسیار ناشیانه دقیقا اسم دو گردان حمزه و سلمان را در کنار گردان حبیب اضافه کرده است و این کار را لابد به اعتبار یکی دو مصاحبه ای که از اعضای گردان سلمان و حمزه گرفته، انجام داده اند، که بیش از هجده سال بعد از عملیات ادعا کرده اند گردان ما هم در عملیات حضور داشته است و  آیا صحت  و اصالت مصاحبه دو نفر بعد از ۱۸ سال از یک واقعه، تاب مقاومت در مقابل اسناد دست اول  صوتی و مکالمات بی سیم و روایت راوی ویژه سپاه از این عملیات که در روز بعد از عملیات چاپ شده است و ده ها بینه دیگر را می تواند داشته باشد؟!

❖ پس گردان سلمان و حمزه در فتح توپخانه هیچ نقشی نداشته اند؟

در خوشبینانه ترین حالت به قول آقای شیبانی این است که بعضی از نفرات بعد از فتح توپخانه توسط گردان حبیب، به توپخانه آمده باشند، چنان چه شهید صیاد شیرازی هم آمده بود. اما این دلیلی بر نقش آن نفرات به صورت اشتراکی در فتح توپخانه نمی شود.

در خصوص گم شدن گردان هم توضیحی بدهم. گردان سلمان و گردان حمزه قرار بوده که در تپه تانک و تپه پیاده که هشت کیلومتر بعد از خط مقدم است، بایستند و پشتیبانی کنند که گردان حبیب از وسط‌شان رد شود و به توپخانه برسد. منطقه کور بوده و بدون بلدچی نمی شده رفت. بلدچی هم کم داشته اند. برای همین گردان حبیب پشت گردان حمزه و سلمان حرکت می‌کند که بلدچی ابتدا آنها را برساند به محل ماموریتشان و بعد برگردد پیش گردان حبیب. اما به دلیل اینکه بلدچی (کریم چوپان) نمی‌آید و به اینها نمی‌رسد، راه را گم می کنند. آنقدر مسیرها و شیارها شبیه هم بوده که چند کیلومتر از راه خودشان دور می‌افتند و بعد، جایی متوجه می‌شوند که کلاً دارند به سمت اشتباه می‌روند. این را هم بگویم که منتقدان گرامی در نقدشان گم شدن آقا محسن را به اذعان مصاحبه شهید عباس کریمی اشتباه فاحش آقا محسن نام می برند ولی این کاش ایشان فقط به نقل یک جمله از پاراگرافی که در تمام پاراگراف شهید کریمی از درایت آقا محسن در پیدا کردن راه صحبت می کند، اکتفا نمی کرد و به روایت های دیگری که اذعان داشتند اصلا بدون بلدچی "ممکن" نبود کسی بتواند راه را پیدا کند، هم توجه می کردند. آقا محسن متوجه می‌شود که گم شده وهیچ دسترسی هم به بی سیم نبوده. فقط یک بی سیم داخلی داشتند که آقا محسن با گروهان هایش ارتباط داشته. حاج‌احمد هم هیچ اطلاعی نداشته که این گردان گم شده است. این را هم با دلایل متقن می‌گویم. در روایتی که خود آقا محسن تعریف می‌کند می‌شنویم که: من فهمیدم که گم شده ایم؛ از نیروهایم فاصله گرفتم و به همه گفتم که صبر کنند. یک لحظه با خدا خلوت کردم و گفتم اگر این نیروها اینجا قتل عام بشوند دیگر کسی نیست که شکرگزار تو باشد؛ تو خودت ما را راهنمایی کن. بعدش یک نیرویی به من گفت که از این طرف برویم. فوقش اگر نرسیدیم آنجا درگیر می شویم... آقا محسن ادامه می دهد: حتی اگر بلدچی هم داشتیم امکان اینکه ما درست به همان شیاری برسیم که باید می رسیدیم، وجود نداشت. ولی ما طوری آمدیم که رسیدیم به شیاری که قرار بود از آنجا به سر جاده برسیم... این مسیرِ به اشتباه طی شده ۲۰ کیلومتر بوده.

در کتاب «همپای صاعقه» روایت این است که آقا محسن گم شد و بی سیم زد و با حاج احمد صحبت کرد و گفت: ما دیگر توان راه رفتن نداریم! حاج احمد می‌گوید: چرا نمی‌توانید؟ ابداً مفهموم نشد! چرا نمی‌توانید؟

آقا محسن می گوید: برای اینکه نمی‌دانیم به کجا برویم؟ حاج احمد هم نقل به مضمون می‌گوید: برادر محسن! به خودت مسلط باش. تو نگاه کن تا از روی عارضه‌ ها یا سمت و سوی درگیری ها راه را پیدا کن. من هم الان یکی را پیش تو می‌فرستم...

در «همپای صاعقه» این مکالمه بی سیم را آورده اند و بعدش حاج احمد به نصرت الله قریب توی بی سیم می‌گوید برو دست محسن را بگیر و بیارش سر خط. آن برادر می‌گوید: در تاریکی من رفتم و گوشم را روی زمین گذاشتم و یک سیاهی دیدم. گردان حبیب بود. رفتم دستشان را گرفتم و بردم سر خط. بعد در همان کتاب روایت آقای شیبانی هم با قریب فرق می‌کند. ایشان می‌گویند من و کریم چوپان (بلدچی) رفتیم و محسن  را آوردیم. همه اینها هم با اطمینان صد در صد می‌گویند. 

اوایل آذرماه ۱۳۹۸، نشستی در نقد کتاب یک محسن عزیز در کتابخانه مرکزی پارک شهر تهران برگزار شد

❖ و چنان با انرژی صحبت می‌کنند که انگار همین دیروز اتفاق افتاده...

فائضه غفارحدادی: ما آقای شیبانی را دعوت کردیم و فایل مصاحبه آقا محسن را به سمعشان رساندیم و گفتیم آقا محسن اینطوری تعریف می‌کند و شما اینطوری می‌گویید؛ ما چطور می‌توانیم هر دو این ها را قبول کنیم؟ ما با کریم چوپان هم تماس گرفتیم. آقایان کریم و شیبانی با همدیگر حرف زدند و به این نتیجه رسیدند که در همان تپه مورد نظر که در واقع همان حدود هفتصد متری جاده بوده و هدف اصلی شان بوده، آقا محسن را پیدا کرده اند. یعنی آن بیست کیلومتر اصلی که گم کرده و از مسیر منحرف شده بودند را آقا محسن خودش با عنایت الهی پیدا کرده و آمده و مستقر شده بودند. کریم می‌گفت: کم مانده بود به جاده برسیم و محسن و نیروهایش را پیدا کردیم.

 کاش تیم تحقیق کتاب «همپای صاعقه» مکالمات بی سیم را به من می دادند

❖ بالأخره بی سیم بوده یا نه؟

فائضه غفارحدادی: بی سیم در کل عملیات بوده.  اما در ماجرای گم شدن آقا محسن بر ما یقین شد که بی سیمی دخالت نداشته. قبلا در مصاحبه ای که با بی سیم چی آقا محسن داشتیم ابراز کرده بود که بی سیم مان قطع بوده. ولی چون در همپای صاعقه مکالمه بی‌سیم در زمان گم شدن آقا محسن ثبت شده بود و این مکالمه به حدی به شکل مستند بود که مثلا جایی سه نقطه گذاشته شده و زیرش نوشته این کلمه خوب شنیده نشده و اینها، من حرف بی سیم چی آقا محسن را باور نکرده بودم. تا این که در نوار مصاحبه ای که از آقا محسن به دست آمده بود، تفاوتی در روایت آقا محسن از گم شدنش با آن بی سیم درج شده در کتاب مشاهده کردم. فکر کردم شاید بی سیم اشتباه پیاده شده و می خواستم دوباره خودِ صوت ها را گوش کنم. درخواستم از تیم تحقیق همپای صاعقه این بود که اگر ممکن است صوت مکالمه فتح‌المبین را به من بدهند. که پاسخ و واکنش مناسبی دریافت نکردم. الان هم اگر چنین بی سیمی وجود دارد من با اشتیاق حاضرم بشنوم اما با توجه به تحقیقات من اصلاً در کل عملیات فتح المبین موضوع بی سیم ها مشکل داشته و در صوتی که از یک جلسه بعد از عملیات فتح المبین داریم این اعتراض مطرح می شود که: این چه بی سیمی بود؟! بی سیم اصلاً‌ به درد ما نخورد؛ اصلاً وصل نبود و... اولین خبری که از آقا محسن توی بی سیم ها هست از اپراتور گردان حمزه است که می گوید گردان وزوایی از جاده رد شده داره می ره سمت توپخانه. یک جا هم سروان برزگر فرمانده گردان ۱۴۱ ارتش که ادغامی گردان حبیب بوده به یکی از فرماندهان ستادی تیپ می گوید که ما توپخانه را محاصره کرده ایم. و بعد بی سیم سرهنگ سنجری پور به حسن باقری وجود دارد که می گوید وزوایی با دو دسته توپخانه را محاصره کرده.

❖ بعد از گرفتن توپخانه است یا قبل از آن؟

فائضه غفارحدادی: قبل و در حین آن است. در خصوص فتح توپخانه هم منتقدان تشکیکاتی وارد کرده اند. منتقدی که فقط بر مبنای خواندن فصل «فتح المبین» کتابِ یک محسن عزیز، نوار مصاحبه خود آقا محسن را زیر سوال برده که چه طور ممکن است فرمانده ای فقط با چند نفر بتواند توپخانه ای به طول ۹ کیلومتر را تصرف کند و با این عبارات آقا محسن را به بزرگ جلوه دادن خود محکوم کرده است، و متاسفانه آنچه از «شهید محسن وزوایی» در ذهن دارد همان فرمانده متمرد و ضعیفی است که کتابها و فیلمهای سابق ساخته اند، باید هم این ماجرا را باور نکند. اگر فصل های مربوط به بازی دراز را با دقت خوانده بود که برای هر کدام از روایت های آن فصل هم سند موجود است، تصور این صحنه آن قدرها هم برایش دور از ذهن و خارج از باور نبود. تصرف توپخانه با چند دسته سخت تر از تصرف بازی دراز با ۶ نفر نیست. متاسفانه کتاب «یک محسن عزیز» محکوم شده است به قهرمان سازی در صورتی که تاکید کتاب با توجه به حرف های خود آقامحسن توجه دادن مخاطب به امدادهای غیبی و کمک های الهی در دفاع مقدس است. در فصل «بازی دراز» هم که محسن با ۶ نفر توانسته قله ای را بگیرد و عده زیادی را اسیر کند خودش در مصاحبه خودش می گوید اصلا امکان نداشت چنین چیزی بتواند اتفاق بیفتد و یکی یک چک به ما می زدند، ما می افتادیم ولی به لطف و امداد الهی میسر شد. همان زمان بنی صدر در ستون کارنامه رئیس جمهور روزنامه اش این حرف های آقا محسن را مسخره کرد. و جالب است که امروز منتقدین هم با لحنی نامناسب، آقامحسن وزوایی را به خاطر همان حرف ها مورد سوال قرار داده اند و می گویند نویسنده محسن را قهرمان کارهای نکرده اش کرده است. اتفاقا تمام تلاش من این بوده که آقامحسن را یک انسان معمولی نشان بدهم و از خودم چیزی بهش اضافه نکنم. مثلا در مقدمه کتاب «ققنوس فاتح» که درباره شهید محسن است جناب آقای گلعلی بابایی از آقا محسن با عنوان یک فرمانده افسانه ای نام برده و اصلا شان نامگذاری کتاب را هم اسطوره بودن آقامحسن و نامیرایی اش مثل ققنوس عنوان کرده است. من اما حتی یک بار از چنین الفاظی در کتابم برای شهید محسن استفاده نکرده ام و تمام قهرمانی های آقا محسن را مثل خودش به درست بودن وعده های الهی و نصرت خداوند به بندگان مجاهد و مخلصش ربط داده ام. قصد این کتاب بزرگ کردن یک فرمانده و خدایی ناکرده کوچک کردن فرمانده دیگری نیست. ای کاش منتقدین همه کتاب را می خواندند و روح کلی کتاب را درک می کردند.

 ماجرای ورود آقا محسن و گردانش به پادگان دوکوهه چه بود؟

❖ البته بهتر این بود که کل کتاب را می خواندند و بعد نقد می کردند، اما این مسئولیت شما را کم نمی کند و باید در مورد تک تک موارد مطرح شده، پاسخ های مستدل و کامل بدهید. مصداق سوم را هم بفرمایید لطفا.

فائضه غفارحدادی: بله؛ مصداق سوم هم که خیلی هم برای ما چالش داشت، بحث ورود به پادگان دوکوهه است. موضوع این است که طبق روایت آقای همدانی (که نمی‌دانم چرا در کتاب «همپای صاعقه» نیامده و اساسا خیلی از روایت های آقای همدانی درباره آقا محسن در آن کتاب نیست) وقتی قرار می شود که تیپ ۲۷ رسول‌الله(ص) شکل بگیرد، اول قرار بوده محسن وزوایی به جای زنده یاد احمد متوسلیان فرمانده تیپ شود. بعدها به دلایلی که ما نمی‌دانیم، حکم را به اسم حاج احمد زدند و حاج احمد با هشت گردان به پادگان دوکوهه رفتند و مستقر شدند. تقریباً سه گردان و حدود هزار نفر نیرو با یک قطار راهی جنوب می‌شوند. اینها از طرح دو پنجم پرسنلی سپاه بودند، یعنی افرادی که نیروی اداری بودند و آموزش‌های سپاه را گذرانده و جذب سپاه شده بودند. تجربه نظامی و جنگ هم نداشتند. دو پنجم این نیروها را آزاد می‌کنند تا در عملیات قریب الوقوعی شرکت کنند و فرماندهی شان را هم می‌دهند به شهید محسن و می‌گویند: خودت را به گلف اهواز معرفی کن. این روایت آقای داودکریمی است که می‌گوید: این نیروها را ببرید گلف اهواز و ببینید کجا لازم است تا شما را تقسیم‌بندی کنند.

❖ گلف اهواز که امکان استقرار هزار نفر نیرو را ندارد. طبیعی است که برادر آقا محسن نمی توانسته آنها را به اهواز ببرد و تعیین تکلیف کند و دوباره برگرداند به اندیمشک و دوکوهه. بالاخره نیروها در دوکوهه می‌مانند؟ یا نامه را به همراه هزار نیرو می‌برد؟

فائضه غفارحدادی: البته ظاهراً همه هزار نفر داخل قطار نبوده اند. این همان مسأله‌ای هست که با آقای شیبانی داشتیم، چون ما با چند نفر از فرماندهان گردان‌ها از جمله آقای محسن حسن که صحبت کردیم، گفتند که آن «شلخته بودن» و «پیاده شدن نیروها» اتفاق افتاد ولی «محسن» با ما نبود. احتمالاً آقا محسن زودتر رفته بوده. این در حالی است که در همپای صاعقه از قول آقای شیبانی آمده: من رفتم پا درمیانی و پیاده شدیم؛ حاج احمد گفت: من این نیروها را نمی‌خواهم... من چون سنم بالاتر بود رفتم ریش گرو گذاشتم گفتم: زشت است؛ بگذار بیایند و حاج‌احمد قبول کرد که بیایند. که آقای شیبانی می گوید امکان نداشته اگر محسن باشد من بروم جلو و پادرمیانی کنم. من اصلا حاج احمد را نمی شناختم ولی محسن و حاج احمد همدیگر را می شناختند. مهم تر از همه روایت آقای همدانی است که متاسفانه در همپای صاعقه نیامده است و ایشان می گوید: وقتی که خبر دادند محسن وزوایی دارند از تهران می یان من با حاج احمد و محمود شهبازی رفتیم به استقبالشون. حاج احمد از ایشون استقبال خوبی کردند و آوردند داخل پادگان.

 آقای شیبانی: من کی باشم که محسن وزوایی را شفاعت کنم؟!

❖ یادمان نرود داستان این است که وقتی اینها پیاده شدند به لحاظ ظاهری مناسب نبودند و حاج‌احمد ناراحت می‌شود که این چه وضع رزمنده‌ است؟ من این نیروها را نمی‌خواهم و برگردید... این روایت عامی است که وجود دارد. کتاب شما چه می‌گوید؟ چرا به این روایت رسیدید؟

فائضه غفارحدادی: ببینید در ادامه توضیح فرایند انتخاب راوی به اینجا رسیدیم که راویان آن ماجرا گفتند که محسن با ما نبوده. پس ما باید به دنبال روایت هایی می رفتیم که با محسن بوده اند. چون دوربین روایت کتاب ما روی محسن است. اولش فقط آن روایت کلی از شهید همدانی را داشتیم و افسوس از این که دیگر بهش دسترسی نداریم ولی بعد از مصاحبه با آقای خالقی روایت نزدیک به واقعه را از زبان ایشان شنیدیم. کتاب یک محسن عزیز در این زمینه به روایت آقای خالقی است. ایشان می‌گوید که ما داشتیم می‌رفتیم گلف اهواز. قرار نبوده دوکوهه برویم. قطار اشتباه جلوی دوکوهه نگه داشت. ممکن است بعضی کلمات آقای خالقی طبق مواضعی که نسبت به آقا محسن دارد، صد در صد درست نباشد ولی من در اینجای کتاب دارم می‌گویم که روایت برای آقای خالقی است. ما با چشم آقای خالقی این موضوع را نگاه می‌کنیم. قطار اشتباهاً جلوی پادگان دوکوهه نگه می‌دارد. آقا محسن که مسئول کل نیروها بوده و خالقی که معاونش بوده، پیاده می‌شوند. اولین بارشان بوده که به جنوب می‌رفتند چون تا قبل از آن در غرب بودند. آقا محسن و خالقی پیاده می‌شوند و به سمت پادگان می‌آیند و از آن طرف حاج احمد و شهید شهبازی بیرون می‌آیند تا ببینند چه خبر است. حاج احمد و آقا محسن همدیگر را کاملاً می‌شناختند. همدیگر را بغل کرده و روبوسی و حال و احوال می کنند. حاج‌احمد می گوید: اینجا کلی کمبود نیرو داریم؛ و از آقا محسن می خواهد که نیروها را به پادگان دوکوهه ببرد و آقا محسن هم قبول می‌کند...خب با توجه به اینکه هر دو راوی ای که ماجرا را در همپای صاعقه نقل کرده اند اذعان کردند که آقا محسن با آن ها نبوده  و این روایت خالقی با روایت همدانی مطابقت می کند پس روایت خالقی می شود روایتی که برای شرح این قسمت از کتاب انتخاب شود. البته با توجه به شواهد دیگر و از طریق عقلی هم روایت آقای خالقی تایید می شود. با عقل جور در نمی‌آید که با سابقه ارتباط حاج‌احمد و آقا محسن در غرب که یکی فرمانده سپاه پاوه و دیگری فرمانده سپاه گیلان غرب بوده، چنین اتفاق و برخوردی رخ بدهد و حاج احمد بگوید نیروهاتو برگردان و چقدر شما نامنظمید و این حرف ها. حاج‌احمد تا آن موقع عملیات مرزی با صدام نداشته و فقط در تصرف دزلی و عملیات محمد رسول‌الله(ص) شرکت داشته ولی آقا محسن وزوایی فرماندهی‌ دو عملیات بزرگ «بازی دراز» را بر عهده داشته و موفق هم بوده. بعداً در مصاحبه حاج‌احمد خواندم که می‌گوید: محسن مرد خدا بود. حماسه‌ای که در بازی‌دراز آفرید واقعاً هیچکس دیگری نمی‌توانست بیافریند...

اگر چه نیروهای آقا محسن نیروهای ستادی هستند، ولی بالأخره دوره‌های آموزشی سپاه را گذرانده اند و مسلماً آمادگی‌شان از آن بسیجیانی که بار اولشان است داخل پادگان و مناطق جنگی می‌شوند، بیشتر بوده. چطور ممکن است حاج‌احمد در برخورد اول بگوید که اینها چه کسانی هستند که پیاده شدند؟! انگار اصلاً آقا محسن را نمی‌شناسد! باید بدانیم شب بوده  و قطار هم اشتباهی نگه داشته و قرار نبوده پیاده بشوند اما گفته اند پیاده شوید و در این حال، حاج احمد بگوید اینها کی هستند و برگردند بروند و... اینها با توجه به مستندات پیشین با عقل جور در نمی‌آید.

آقای شیبانی هم گفتند: من کی باشم که بروم به حاج‌احمد بگویم تا محسن وزوایی را شفاعت کند؟! او فرمانده من است؛ بعد نمی‌گویند که تو قاشق نشسته برای چه آمدی؟! مگه من با حاج‌احمد نسبتی داشتم؟ اگر حاج‌احمد عقیده داشت که این  نیروها شلخته و بی‌کفایت هستند چطور مهم‌ترین مأموریت تیپ ۲۷ در عملیات فتح المبین را به این گردان داده؟ فاصله خیلی زیادی بین این دو ماجرا نیست. چیزی در حدود ۱۸ روز.

 کتاب را نخوانده وارد لیست سیاه کرده اند

❖ افرادی مخالف کتاب شما و شما هستند که «یک محسن عزیز» را اصلاً نخواندند یا بخش هایی از آن را خوانده اند؛ به نظر شما چه چیزی باعث می‌شود که این طیف وسیع از هجمه‌کنندگان به سمت شما بیایند ؟ خانم غفار حدادی! چه کردید که منتقدین دوست دارند شما را بنوازند؟

فائضه غفارحدادی: راستش طیف وسیعی از هجمه کنندگان نمی بینم. به نظرم تعدادشان زیاد نیست. با بعضی شان هم پیش از این ماجرا ارتباط و همکاری داشتیم و بعدها هم شاید داشته باشیم.  خوشبختانه با کسی مشکلی ندارم. ولی واقعا درست نیست که کتابی را نخوانده جزو لیست سیاه بگذاریم یا با خواندن چند فصل از آن نقدهای سریالی بنویسیم و به خبرگزاری های مختلف بدهیم. از بعضی شان پرسیده ام که به چه دلیلی می گویید این کتاب خوب نیست، می‌گویند همین که شما در جنگ نبودید، نمی‌توانید از جنگ «درست» بنویسید.

❖ آقای قاسمی‌پور که احتمالاً در جنگ بوده و سال‌هاست در مورد جنگ می‌خواند و می‌نویسد، چقدر با دقت کار شما را خواند و نظارت کرد؟

فائضه غفارحدادی: ایشان مشاور تألیف من بودند و کتاب از تولیدات دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی حوزه هنری است. به جز آقای قاسمی پور کارشناسان آن دفتر در مراحل مختلف، کار را خوانده اند و از فیلترهای مختلف عبور داده اند. 

آقای محمد قاسمی پور (نفر اول از سمت چپ) ناظر محتوایی کتاب بوده اند

❖ این کارشناسی چه سیستم و مکانیسمی دارد؟

فائضه غفارحدادی: چند نفر خبره که سال‌هاست هر روز کتاب های دفاع مقدسی را می‌خوانند و کارشناسی می کنند، باید کتاب را بخوانند. خودِ آقای قاسمی پور سالهاست استاد این حوزه اند و به طور حرفه ای کارشناس تخصصی ادبیات دفاع مقدس اند. نمی شود گفت که این کتاب حداقل حد نصاب جنگی‌نویسی یا دفاع‌مقدس نویسی را کسب نکرده است. حالا چقدر به اوج و کمال خودش نزدیک شده یا نشده را گذر زمان نشان می‌دهد.

 مخاطبان جدید کتاب های دفاع مقدس، اگر آقامحسن را فقط در جنگ می دیدند، خسته می شدند

❖ هیچکدام از این انتقادها به چشم این کارشناسان نیامده بود؟

فائضه غفارحدادی: در بخش کارشناسی تنها چیزی که ما درباره آن بحث کردیم و چالش شده بود، این بود که آن «اگر» و «باید» و «شاید»های نویسنده در متن‌های مستند بیاید یا نیاید؟ آنجایی که در مورد آقا محسن وارد شده ام و بیشتر توضیح داده ام، بیاید یا نیاید؟ خانم صدیقی عقیده داشتند که حجم این ورودها زیاد است، اما آقای قاسمی پور می‌گفتند باید بیاید و اتفاقاً ورود نویسنده به متن سبک جدیدی به کتاب داده و به نظر من خواننده را همراه می‌کند.

نظر من هم این بود که این مداخله ها در کتاب باشد و احساس می‌کردم مخاطبی که اولین بار است کتاب دفاع مقدسی می‌خواند اگر آقا محسن را فقط در جنگ ببیند، خسته می‌شود. در نهایت آقای قاسمی پور گفتند که مقداری از این جملات را زیرنویس کنم. بعضی از آنها را هم حذف کردیم که البته تعدادشان کم بود. ولی مثلا یک پاراگراف را نگه داشتیم و بقیه را بردیم زیرنویس.

 چرا کسی در این ۳۷ سال به آقا محسن نزدیک نشده بود؟!

 ماجرای ممنوع التصویر بودن آقا محسن چیست؟

❖ احتمالا اگر کسی قدری اهل کتاب خواندن باشد، خیلی راحت می‌تواند تشخیص دهد که اینجا حرف نویسنده است یا مستندنگاری است.

فائضه غفارحدادی: اینکه شما گفتید که ممکن است کسانی با کتاب یک محسن عزیز خوب نباشند یک دلیل خارجی هم دارد. دلیل خارجی آن هم من نیستم. دلیل خارجی آن این است که کسی در این ۳۷ سالی که از شهادت محسن وزوایی می‌گذرد تاکنون به محسن وزوایی نزدیک نشده بود و این سوژه کاملاً بکر و دست‌نخورده باقی مانده بود. آن روایت‌هایی که در افواه [۱]  از محسن وزوایی وجود داشته روایتی نبوده که براساس آن بشود مستند نوشت.  مثلا محسن وزوایی بله قربان‌گوی فرماندهان مافوق نبوده مثلا در عملیات مطلع الفجر هم مقاومت می کنند و کارشان به جاهای باریک می کشد. و از همان موقع می‌گویند که اینها با فرمانده شان زاویه دارند. سال‌ها بعد از جنگ، روایت شهدا دست حامیان این فرماندهان بوده و اینها هر کسی را که دوست داشتند بها می دادند و هر کسی که توجه نمی کردند مغفول می ماند. برخی افرادی که با آن ها مصاحبه می‌کردم، به شوخی می‌گفتند که تا چند سال پیش، محسن وزوایی ممنوع‌التصویر بوده! یعنی از موقع شهادت تا الان یک تصویر از محسن وزوایی در تلویزیون نمی‌بینید!

بازمعرفی کتاب یک محسن عزیز در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد و تعدادی از همرزمان محسن وزوایی در آن حضور داشتند

❖ این حرف بزرگی است؛ یعنی واقعاً ممنوع بوده؟

فائضه غفارحدادی: نه که رسمی. یعنی برخی افراد برای چاپلوسی و حفظ خودشان هم که شده نزدیک این شهدا نمی‌شدند. یکی از همان افرادی که منتقد بود می‌گفت: این کتاب، محسن را اشتباهی نشان داده. چون من بیست سال است با بچه‌های سپاه تهران دمخورم و تصویری که از محسن وزوایی در ذهن من نقش بسته با تصویر این کتاب متفاوت است!... چون این روایت با روایتی که شنیده شده مختلف است دلیل نمی شود این کتاب اشتباه باشد. شاید شنیده‌ها اشتباهند. این کتاب در واقع روایت آنها را نقض می‌کند و دلیل مخالفت‌شان همین است. ولی بحث این است که کتاب خود آنها تا حالا کارشناسی نشده، یعنی خودشان، هم نوشته اند و هم کارشناسش بوده اند! اگرکسانی غیر از خودشان کتاب‌شان را کارشناسی کند و معلوم شودکه کتاب‌شان از لحاظ سندی کاملاً درست است، آنوقت می‌توانند بگویند که این کتاب (یک محسن عزیز) مستند نیست. یعنی این بزرگواران انتظار داشتند که هیچ قسمتی از کتاب یک محسن عزیز، روایات همپای صاعقه را نقض نکند. اولا اگر قرار بود عینا روایات همپای صاعقه تکرار شود، چه نیازی به کتاب جدید وجود داشت؟ وثانیا اگر بنده به حقیقت هایی رسیده ام، چگونه حاضرشوم تکلیف پاسداشت حقیقت بودن خویش به عنون یک مستندنگار راکنار بگذارم و هم به تاریخ و هم به ساحت مقدس شهید وزوایی وهم به نسل های حاضر وآینده خیانت کنم؟

❖ به غیر از کارشناسان سوره کسانی دیگر هم کار شما را قبل از چاپ خواندند ؟

فائضه غفارحدادی: بله. به ۱۳ نفر کتاب را دادم که اکثرشان خواندند. آقای ابراهیم شفیعی کتاب را خواندند و ریز به ریز و کلمه به کلمه اشکال گرفتند و در ویرایش‌های قبل از چاپ آن ها را اعمال کردم. آقای ابوترابی و هیأت علمی لشگر سیدالشهداء که یک تیم چهار پنج نفره بودند و همچنین سردار اسدی هم کتاب را خواندند و موارد آنها را هم اصلاح کردم. آقای خالقی هم که کتاب را به طورکامل خواند. آقای حمیدرضا وزوایی، هم به عنوان برادر شهید و هم به عنوان رزمنده ای که در جبهه بودند قسمت‌های عملیاتی را خواندند و اصلاح کردند. اکثر این افراد زمانه و زیست آقا محسن را از نزدیک تجربه کرده بودند. شاخصی که برایم مهم بود این است که حتی یک مورد هم اعتراض نداشتند که سیمای کلی محسن اشتباه ترسیم شده یا احساس های اشتباه به ما داده. اشکالات جزئی و موردی گرفتند. در صورتی که همه این ها با تصویری که از آقا محسن پیش از این در کتاب و فیلم ها بود مشکل داشتند.

❖ در حوزه ادبیات چطور؟ 

فائضه غفارحدادی: در حوزه ادبیات که آقای قاسمی پور برای من کافی بود. خواهر شهید هم به دلیل مسائل احساسی، کتاب را خواندند. برای یک عده هم کتاب را فرستادم که نخواندند! حتی به آقای گلعلی بابایی گفتم شما بیایید و روایت‌ها را باهم سبک سنگین کنیم، گفتند: نه، شما روایت خودتان را بنویسید. ما روایت خودمان را نوشته ایم.

 تمام تلاشم را کردم تا حقیقت آقا محسن را نشان بدهم

❖ چیزی که برای ما منتقدان عجیب بود، تمجید خانواده وزوایی از این کتاب است. خصوصاً متنی که در مراسم رونمایی خواندند. چرا خانواده وزوایی از کتاب شما راضی‌اند؟

فائضه غفارحدادی: احساس می کنم علتش این است که تمام تلاشم را کرده ام که حقیقت آقا محسن را نشان بدهم. حمیده خانم (خواهر شهید) به شدت عاشق برادرش است ولی حساس است چیزی که درست است، نوشته شود. این ریزبینی را همه اعضای خانواده دارند. مثلاً من نوشتم در مراسم ختم آقا محسن هسته خرما را می‌گرفتند؛ اما خواهرشان گفتند: این قرتی‌بازی‌ها نبود! ما هسته خرما را نمی‌گرفتیم. در این حد روی جزئیات حساس بودند. دوست داشتند حس و حال آقا محسن در کتاب دربیاید. مثلا در مورد فیلم «ایستاده در غبار» هر کسی که آقا محسن را می‌شناخت می‌گفت این چه تصویری بود از محسن؟ این که محسن نبود! احساسی که محسنِ کتاب به خانواده داده، برای آنها خوشایند بود. مثلاً شوخی‌هایی که آقا محسن با خواهر و برادرانش می‌کند همه واقعی هستند و همه را برگرفته از خاطرات خودشان نوشته ام.

برادر شهید وزوایی، لوح تقدیر خانواده وزوایی را در مراسم رونمایی به خانم غفارحدادی داد

سعی کردم در دام چاپلوسی و تملق نیفتم

❖ ما نویسندگان درحوزه دفاع مقدس در ساحت واقعیت کتاب دنبال این هستیم که آن راوی یا خانواده اش از کار راضی باشند. چون آنها زنده هستند و از عواید کتاب نصیب می‌برند. موقع نوشتن چقدر توجه‌تان به این قضیه  بود که خانواده محسن از شما راضی باشند؟ 

فائضه غفارحدادی: به نظرم این هم یک دام است و باعث می‌شود که ناخوداگاه روایتش یک روایت چاپلوسانه و متملقانه بشود. سعی کرده ام که به این دام نیفتم و حتی در موارد پیشنهادهای خانواده برای اضافه یا حذف موضوعی اگر با سیاست کتاب یا با اسناد موجود مغایر بود با گفتگو و نشان دادن اسناد، آن ها را با خود هم‌نظر کرده ام. البته شکر خدا این موارد خیلی زیاد نبودند و خانواده خیلی معقول و منطقی با مسائلی که حتی به ضرر محسن بود و من در کتاب آورده ام یا مطالبی که به نفع محسن در کتابهای گذشته بود و من چون بهشان نرسیدم، در کتابم نیاورده ام، برخورد کردند.

❖ یعنی جاهایی که اختلاف سلیقه بوده و برداشت ایشان با برداشت شما متفاوت بوده. می‌شود مصداقی از آن بگویید؟ 

فائضه غفارحدادی: مثلاً یکی از نیروهای گردان ۹ تعریف کرده بود که بار اولی که رفتیم برای شناسایی، من تپه‌ها را می‌دویدم و محسن هم با من می‌دوید. من می‌گفتم این چه فرمانده گردانی است که نفس نفس می‌زند؟ خانواده مثلا با شوخی می گفت که حالا شاید با کس دیگری اشتباه گرفته است؟  من گفتم به نظر من بد نیست و نشان می‌دهد که محسن، اولش هرکول نبوده و خودش را به مرور درست کرده که شش روز یا ۹ روز توانسته تحمل کند. ضمن اینکه یک نفر این را تعریف کرده و من این را از خودم نمی‌گویم.

یا مثلاً آنجایی که شهید بروجردی آقا محسن  را به اعدام محکوم می‌کنند این را از خودم اضافه کردم که: کسی نمی‌دانست چه می‌گذرد در دل فرمانده مهربانی که بعدها به مسیح کردستان معروف شد از این که دوستانش را به اعدام محکوم می‌کند... خب این جمله در اینجا به نحوی شهید بروجردی را تطهیر می‌کند چون عقیده دارم برای او هم این کار سخت بوده. خب خانواده نظرش این بود که این جمله نیاید. سندی هم برایش موجود نبود. ولی خب روح حاکم بر کتابم طوری بود که این جمله باید می آمد و آمد!

خدا را شکر در کتاب‌های دیگرم هم خانواده ها از کتاب شهیدشان خیلی راضی بودند. یعنی بازخوردی که از خانواده گرفتم به صمیمیت بیشتری منجر شد.

دوباره چنین کتاب خواهم نوشت...

❖ فشارهایی که در این کتاب به شما وارد شد، احیاناً باعث نشده نوشتن برای جنگ را رها کنید؟

فائضه غفارحدادی: هم می‌شود صادقانه جواب داد و هم می‌شود شعار داد. در حال حاضر نمی‌خواهم دوباره زندگینامه سنگینی مثل آقا محسن را قبول کنم و قبول نمی‌کنم. پیشنهادهای زیاد داده می شود ولی فکر می‌کنم هنوز از فشارش رها و آزاد نشده ام. مثل درد زایمان است. بعید می دانی دلت بخواهد دیگر تجربه اش کنی اما چند سال بعد دوباره خودت را مبتلایش می کنی. خدا بخواهد بالاخره یک روزی دوباره چنین کتابی خواهم نوشت. اما فعلاً در مرخصی زایمانم!

❖ کدام کتاب‌تان را بیشتر دوست دارید؟

فائضه غفارحدادی: کتاب‌های من مثل بچه‌هایم هستند و نمی‌توانم بگویم که کدام را بیشتر دوست دارم. ولی این را می‌توانم بگویم که سر کتاب آقا محسن بیشتر از بقیه کتاب‌هایم اذیت شدم و زحمت کشیدم. حالا از باب اینکه چیزی که بیشتر زحمت کشیده باشی بیشتر دوستش داری؛ می‌شود گفت که «یک محسن عزیز» برایم عزیزتر است. ولی واقعا خط مقدم را هم خیلی دوست دارم.

❖ قبول دارید که این سختی‌ها تمام نشده و نمی‌شود؟

فائضه غفارحدادی: الان قبول دارم؛ قبل از آن فکر می‌کردم نوشتن کتاب که تمام شد، فردای آن روز سختی ها تمام می‌شود. مثل این است که مثلاً بچه که به دنیا آمد سختی آن تمام می‌شود ولی انگار که سختی‌ها تازه شروع می‌شود. مثل بچه داری می ماند!

❖ به هر حال به همان نسبتی که کتاب پرمخاطب می‌شود و مخاطبان جدید حساس می‌شوند که این کتاب را بخوانند، یک تعدادی هم منتقدند. 

فائضه غفارحدادی: ولی واقعاً لذت می‌برم از کسانی که هیچ آشنایی با محسن وزوایی نداشته اند ولی وقتی کتاب این شهید را می‌خوانند، او را یک طور خاصی دوست دارند. این خیلی لذتبخش است چون خودم چنین حسی را نسبت به محسن تجربه کردم. وقتی می‌خوانند و چنین احساسی به آنها دست می‌دهد احساس می‌کنم در انتخابم که اشتباه نکرده ام.

❖ از جلدهای دیگر خط مقدم خبری نیست؟ 

فائضه غفارحدادی: اگر این حاشیه‌ها بگذارند ما آن را هم شروع می‌کنیم ولی هنوز کاری را شروع نکرده ام. این کتاب به نظرم تحقیقات تکمیلی دیگری لازم دارد و تا زمانی که آن تحقیقات انجام نگیرد، من تصمیم به نوشتن نمی‌گیرم. یک وسواسی باید داشته باشیم. وقتی کتاب اولم را می‌نوشتم هیچ استرس و اضطرابی نداشتم چون کار قبلی ای وجود نداشت که با آن مقایسه شود. ولی الان تا به نتیجه نرسم که «خط مقدم۲» بهتر از «خط مقدم ۱» خواهد بود، آن را شروع نمی‌کنم. مگر اینکه در کتاب دوم به رگه‌های ناب جدیدی برسم که احساس کنم هم ارزش روایت کردن دارد و هم روایت خوبی می‌شود. به این نتیجه که رسیدم ان شالله حتماً سریع شروع می‌کنم چون شدیداً‌ احساس دین و تعلق و تکلیف می‌کنم و هم دوستش دارم.

❖ از چاپ دوم « یک محسن عزیز» چه خبر؟ 

فائضه غفارحدادی: کتاب در شرف چاپ دوم است. 

❖ و کلام آخر...

فائضه غفارحدادی: ان شا الله در آینده نزدیک و در  نشستی تخصصی، مستندات این کتاب را رونمایی می‌کنیم.

* میثم رشیدی مهرآبادی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • F IR ۱۳:۲۳ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
    3 1
    خانم غفارحدادی یکی از نویسنده‌های برتر هستند و مسلما همه نوشته‌هاشون با مستندات محکمی همراه است. از این همه انتقاد بی مورد در عجبم.
  • سارا DE ۱۳:۳۸ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
    3 1
    سلام. قدر خانم غفار حدادی رو باید خیلی بدونیم. نویسنده ای که هم قلم خیلی خوب داره و هم همت خیلی بلند.
  • سارا IR ۱۴:۴۳ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
    3 1
    منتظر آثار پرکار و ارزشمند ایشون درباره ی بقیه ی فرماندهان دفاع مقدی هستیم واقعا. خیلی لازمه که افرادی مثل ایشون با دقت و ریزبینی و هنرمندی نو این حوزه تاریخ شفاهی رو به قلم بکشونند. راهی که بزرگانی مثل آقای حسام سردمدارش هستن و تنها و نیازمند کمک.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس