به گزارش مشرق، محمد قوچانی سردبیر مجله آسمان، که سابقه طولانی در نوشتن مقالات و گزارش های متعدد در روزنامه ها و نشریات اصلاح طلب دارد، در مطلب اخیر خود در این نشریه، به طرح موضوع پارادوکس اصلاح طلبان در انتخابات و مشارکت در انتخابات پرداخته و با طرح این متناقض نما که اصلاح طلب باید در انتخابات شرکت کند یا خیر، یادآور شده که اصلاح طلبان مهمترین راهکار برای مشارکت در سیاست و مهمترین راهبرد برای اصلاحات را انتخابات میدانند و در دورههای قبل، باوجود رد صلاحیت عدهای از اصلاح طلبان، همچنان به انتخابات و صندوق رای اعتقاد داشتهاند.
قوچانی در نوشته خود به طور مفصل، ابعاد عملکرد و تاریخچه اصلاح طلبی در دو دهه گذشته را بررسی کرده و به بررسی و ارزیابی رفتار اصلاح طلبان میانه رو و افراطی پرداخته، و یادآور شده است که اصلاح طلبان باید خود را از این پارادوکس که در انتخابات شرکت کنند یا خیر؟ خارج کنند زیرا اصولا اصلاح طلبی، به معنی اعتقاد به انتخابات و شرکت در انتخابات در شرایط مختلف است و تاکید کرده که سیاست ورزی میتواند همان اصلاح طلبی باشد اگر انتخابات را پایان بحث ندانیم آغاز بحث بدانیم و یک بار برای همیشه به این پرسش پاسخ دهیم که «نسبت اصلاحات و نظام سیاسی چیست؟ آن روز است که از این پارادوکس خارج میشویم.
قوچانی در مقاله مفصل خود تاکید کرده که مجموعه رفتارهای اصلاح طلبان سبب شد که بدنه اجتماعی و رهبری سیاسی اصلاح طلبان همواره «انتخابات گرا» باشند و انتخابات گرایی به ذات اصلاح طلبی تبدیل شود.
وی تصریح کرده که عدم شرکت در انتخابات نمیتواند راهکار اصلاح طلبان باشد و «تحریم سازمان یافته»، برنامه اپوزیسیون خارج از کشور در سه دهه گذشته بوده که خواستار تغییر کل نظام سیاسی هستند و اگر اصلاح طلبان تن به واژه تحریم بدهند (که نمیدهند) در واقع در اپوزیسیون خارج از کشور ادغام و منحل شدهاند.
وی با طرح این پرسش که راهکار اصلاح طلبان برای تغییرات چیست؟ پاسخ داده که آیا جز انتخابات راهکار دیگری را برای اصلاح میشناسند؟ آن راهکار چیست و چرا معرفی نمیشود؟ آیا اصلاح طلبان حاضر به پرداخت هزینه آن راهکارها هستند؟
وی در جای دیگری یادآور شده که همهٔ موقعیت اصلاح طلبان در رادیکالیسم سیاسی و حوادث سال ۱۳۸۸ خلاصه نمیشود.
وی یادآور شده که سیاست ورزی باید متناسب با منافع ملی در هر شرایطی باشد حتی اگر عدهای آن را نپسندند و اشاره کرده که برای نفع شخصی و قهرمان شدن سخن نگوییم به فکر منافع جمعی و ملی باشیم و منافع فردی را در جهت آنها قرار دهیم نه خلاف جهت ایشان.
وی به سیاستمداران هشدار داده که «کارنامه سیاست مداران را در لحظه بررسی نمیکنند در تاریخ بررسی میکنند. یک سیاستمدار نمیتواند محبوب همه قلبها باشدگاه حتی باید دوستان را رنجاند….»
بولتن، از آنجا که این مقاله را برای بررسی رفتارها و تردیدهای برخی اصلاح طلبان مناسب ارزیابی کرده اقدام به انتشار آن کرده است. باشد که در مقطع فعلی، با حضور حداکثری در انتخابات پیش رو، منافع ملی کشور را تحقق بخشیم و درگیریهای احزاب سیاسی ملاک رفتار شهروندی ما نباشد. متن این مقاله را در ادامه میخوانید:
*
افراد و گروههایی از اصلاح طلبان با نام و بینشان در انتخابات مجلس نهم ثبت نام کردهاند. احزابی مانند مردمسالاری و خانه کارگر و فراکسیون اقلیت مجلس هشتم از این گروهند. در حالی که آنان و رسانههای اصول گرا از مشارکت افراد اصلاح طلب میگویند. احزابی که در سالهای گذشته هدایت جبهه اصلاحات را در دست داشتهاند میگویند نامزدی معرفی نکردهاند، گرچه انتخابات را تحریم هم نکردهاند اما داستان چیست؟
از نگاه یک ناظر سیاسی مستقل، موقعیت اصلاح طلبان در انتخابات مجلس نهم موقعیتی پارادوکسیکال، متناقض نما است:
اول- اصلاح طلبی جریانی است که حداقل از انتخابات مجلس پنجم بدین سو، انتخابات را مهمترین راهکار و راهبرد سیاسی برای تغییر مدیریت اجرایی و توسعه کشور اعلام کرده است. تا پیش از این انتخابات، عقبهٔ تاریخی این جناح (که به نام چپ یا خط امام خود را معرفی میکرد) آن را جزء جدایی ناپذیر حاکمیت قرار میداد. در مجلس اول البته جناح بندی اصلی میان جناح لیبرال و جناح حزب اللهی بود و از مجلس دوم به تدریج جناح چپ در برابر جناح راست شکل گرفت و در مجلس سوم اکثریت مجلس را در اختیار گرفتند.
مجلس چهارم، مجلسِ ناکامی چپها در برابر ائتلاف راستها به رهبری «هاشمی رفسنجانی – ناطق نوری» بود و از انتخابات مجلس پنجم به تدریج مفهوم «اصلاح طلب درون نظام» برای این جناح ساخته شد.
در انتخابات مجلس پنجم دو گروه محوری چپ اسلامی یعنی مجمع روحانیون مبارز و دفتر تحکیم وحدت گرچه انتخابات را تحریم نکردند اما در عمل از معرفی نامزد خودداری کردند. البته در همان زمان ائتلافی از گروههای چپ اسلامی در قالب «ائتلاف گروههای خط امام» متشکل از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی معلمان، انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها، انجمن اسلامی مهندسان و انجمن اسلامی جامعه پزشکی که در آنچهرههایی چون بهزاد نبوی، حسین مظفر، نجفقلی حبیبی، ابراهیم اصغرزاده و مصطفی معین حضور داشتند برخلاف نظر روحانیون مبارز در انتخابات شرکت کردند و در کنار حزب تازه تأسیس کارگزاران توانستند فراکسیون اقلیت مجلس پنجم را تأسیس کنند. همین اقلیت در انتخاب خاتمی و بازگشت چپ به حاکمیت نقش مؤثری داشت در حالی که همان زمان چپهای رادیکال ناامیدانه و منفعلانه از تحریم انتخابات مجلس پنجم میگفتند.
همچنان که گروههایی مانند نهضت آزادی هم انتخابات دوم خردادماه ۱۳۷۶ را تحریم کردند اما هشت سال بعد سعی کردند از نامزدی مصطفی معین حمایت کنند. جالب اینجاست که شورای نگهبان در انتخابات مجلس پنجم صلاحیت فردی (نه تشکیلاتی) برخی ملی – مذهبیها مانند عزت الله سحابی و ابوالفضل بازرگان را هم تأیید کرد اما آنها خود از شرکت در انتخابات اعلام انصراف کردند.
تجربهٔ مجلس پنجم (با اکثریت راست گرا و اقلیت مؤثر چپ گرا) سبب شد اصلاح طلبان به تدریج انتخابات را از راهکار به راهبرد خود بدل کنند و مجلس ششم را هم در اختیار بگیرند اما نوع سیاست ورزی آنها سبب شد در پایان این دوره پارلمانی سران این مجلس از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شوند.
افرادی مانند بهزاد نبوی که در انتخابات مجالس سوم، پنجم و ششم از سوی شورای نگهبان تأیید صلاحیت شده بود در معرض رد صلاحیت قرار گرفت و آنگاه تحصن مجلس ششم شکل گرفت. تحصنی که به علت وجودی خود (دفاع نماینده از خودش) پژواکی در بدنهٔ اصلاح طلبان نیافت و تنها با عکس یادگاری نمایندگان مستعفی تمام شد.
همین گروه اما انتخابات مجلس هفتم را عملاً تحریم کردند در حالی که این بار گروههایی مانند مجمع روحانیون مبارز و حزب کارگزاران سازندگی تحت عنوان لیستی با نام «ائتلاف برای ایران» نامزد معرفی کردند و افرادی مانند مجید انصاری، جمیله کدیور، علی هاشمی و در رأس آنان مهدی کروبی رئیس مجلس ششم نامزد پارلمان شدند.
احزاب تحریم کننده به خصوص جبهه مشارکت حتی از چاپ آگهی انتخاباتی در روزنامهٔ خود خودداری کردند اما هرگز تحریم انتخابات مجلس هفتم نتوانست به اقدامی هماهنگ و مورد اجماع جناح اصلاح طلب تبدیل شود. جالب اینجاست که همین احزاب تحریم کننده یک سال بعد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ شرکت کردند و مصطفی معین را نامزد کردند بدون آنکه روشن شود اگر راهبرد انتخابات در مجلس هفتم به بن بست رسیده است چرا در انتخابات ریاست جمهوری نهم این بن بست منتفی به نظر رسیده است؟ و جالب اینجاست که افرادی که شرکت در انتخابات ریاست جمهوری نهم را فضیلت میدانستند همان زمان به شرکت کنندگان در انتخابات مجلس هفتم (به خصوص مهدی کروبی) طعنه میزدند.
همین دستگاه تحلیل دوگانه سبب شد در انتخابات مجلس هشتم چهرههایی مانند محمدرضا عارف تا مرحله نامزدی در انتخابات پیش برود و فهرستی تحت عنوان «یاران خاتمی» تدارک دیده شود اما ناگاه ماشین اصلاحات از کار بیفتد و عارف انصراف دهد و خاتمی هم نام خود را از شناسهٔ لیست در مرحله دوم انتخابات بردارد. در حالی که گروهی از اصلاح طلبان همچنان در صحنه انتخابات حاضر بودند ناگهان پشت خود را خالی دیدند.
نتیجه آنکه انتخابات، مهمترین روش و رفتار سیاسی اصلاح طلبان حداقل از دو دهه قبل بوده است و اصولاً این جناح مانند هر جریان سیاسی دیگر در فرآیند انتخابات معنا مییافت.
دوم- اصلاح طلبان در دو دههٔ اخیر بدنه اجتماعی قابل توجهی را نمایندگی میکردند. اگر فرض کنیم که ۵۰ درصد جامعهٔ ایران در فضای خاکستری بسر میبرند و پای صندوق رأی، تصمیم میگیرند ۵۰ درصد دیگر را میتوان با سهمیههای مساوی میان دو جناح اصلاح طلب و اصول گرا تقسیم کرد که تا سال ۱۳۸۸ به یکی از این دو رأی میدادند و سپس با جذب اکثریت آرای خاکستری پیروز میشدند. اصلاح طلبان در این دو دهه سیاست ورزی را فرآیندی تعریف کردهاند که با اصلاح طلبی مترادف تلقی میشد. آنان میگفتند نیروهای سیاسی بر دو دستهاند: آنان که در پی حفظ سنتها و ثبات در جامعهاند و در همه جای دنیا به نام راست گرا، محافظه کار یا اصول گرا شناخته میشوند و گروهی که در پی تغییر و تحول در جامعهاند و به نامهای چپ گرا، اصلاح طلب و تحول خواه شناخته میشوند. وجه تشابه این دو گروه البته امید داشتن به سازوکارهای سیاسی و حقوقی و به صورت مشخص فعالیت در چارچوب قانون عادی و قانون اساسی است. چه بسیار نیروهای راست گرایی که همهٔ محتوای قانون اساسی را قبول ندارند و از موضع سنت گرایی و اصول گرایی مثلاً حکومت اسلامی را بر جمهوری اسلامی ترجیح میدادند (این افراد حتی به امام خمینی پیشنهاد دادند که انتخابات برگزار نکند و مستقیماً اعمال ولایت کند) همچنان که نیروهای چپ گرایی وجود دارند که ولایت فقیه یا اسلامیت جمهوری را قبول ندارند؛ اما از متحجرین تا متجددین وقتی به قانون میرسند براساس «التزام عملی» به آن میتوانند فعالیت کنند و اینجاست که «سیاست» آغاز میشود و عمل سیاسی با عمل حقوقی و رفتار اصلاح طلبی برابر میشود و اینجاست که هر رفتاری خارج از این چارچوب به ناهنجاری منتهی میشود در واقع جمهوری اسلامی معدل حقوقی «مردم سالاری» و «دین سالاری» است که قانون اساسی آن را به هنجاری حقوقی تبدیل کرده است و هر رفتار خارج از آن در عرصهٔ عمل عملی غیرقانونی به حساب میآید. بنیادگرایی شکل افراطی اصول گرایی و براندازی شکل افراطی اصلاح طلبی است و افراط در اینجا یک توصیف اخلاقی نیست توصیفی حقوقی است یعنی رفتار خارج از چارچوب قانون و بدین معنا اعتدال هم یک صفت اخلاقی نیست رفتاری حقوقی است به معنای رفتار در چارچوب قانون حتی اگر به محتوای قانون باور نظری وجود نداشته باشد معیار عمل براساس قانون خواهد بود. قانون جایی است که همه از نظرهای حداکثری خود فاصله میگیرند و به نظرهای حداقلی خود و دیگران عمل میکنند.
این آموزههای نظری در دو دهه گذشته شهروندانی به وجود آورده که از طریق صندوق رأی مطالبات خود را بیان میکنند و در برخی دورهها به اصلاح طلبان و در برخی دورهها به اصولگرایان رأی دادهاند. جالب اینجاست که در مقاطعی (مانند مجلس پنجم) شعار «ائتلاف گروههای خط امام» (جناح اصلاح طلب) حذف سیاست تعدیل اقتصادی (برنامه اقتصادی هاشمی رفسنجانی) و حذف نظارت استصوابی (قانون احراز صلاحیت توسط شورای نگهبان) بوده است یعنی برای اصلاح یک قانون از راهکاری قانونی (کسب اکثریت پارلمانی) استفاده میشد و این کار موجب رد صلاحیت نامزدهای جناح چپ از سوی شورای نگهبان یا محدود کردن فعالیت آنها نشد، گرچه چپها در مجلس پنجم به قدرت نرسیدند اما راه اصلاح قانونی از نظر نظری باز به نظر میرسید. بنابراین حتی از دریچه نظارت استصوابی هم معیار باید «التزام عملی» به قانون باشد نه «التزام نظری».
بخش سوم- اکنون بازمانده این بدنه اجتماعی اصلاح طلبان در انتظار راهکار تازهای است که راهکار قبلی را ابطال، اصلاح یا ابقا کند. در واقع آن افرادی که در سال ۱۳۸۸ به اصلاح طلبان رأی دادند هنوز دقیقاً نمیدانند که اصلاح طلبان را باید چه بخوانند؟ آیا اصلاح طلبان هنوز «انتخابات گرا» هستند؟ اصلاح طلبان همواره با انتخابات تعریف میشدند و حتی پس از شکست دولتهای هفتم و هشتم و مجلس ششم در برآوردن اهداف اصلاح طلبان و در شرایطی که گروههایی از اصلاح طلبان سخن از بن بست در نظام انتخاباتی بر زبان میراندند سران اصلاح طلب در انتخاب مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم و دهم شرکت کردند و رقابتی سخت کردند و زمزمههای ناامیدانه را به فراموشی سپردند. جالب اینجاست که اکثریت احزاب اصلاح طلب از جمله مجمع روحانیون مبارز و جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از برابر داعیهٔ تقلب در انتخابات سال ۱۳۸۴ از سوی مهدی کروبی (که اتهاماتی را متوجه اقتدار و کارآمدی وزارت کشور خاتمی هم میکرد) عبور کردند و حتی برخی در برابر آن ایستادند و با طیب خاطر ابتدا خاتمی و سپس میرحسین موسوی را نامزد انتخابات سال ۱۳۸۸ کردند و حتی خود کروبی هم دوباره نامزد همان انتخابات شد که معتقد بود در آن تقلب شده است. بنابراین انگارهٔ «تقلب» هم در امید داشتن اصلاح طلبان به انتخابات خللی ایجاد نکرد و همین سبب شد که در سال ۱۳۸۸ باز هم بدنه اجتماعی اصلاح طلبان به پای صندوقهای رأی بیایند چراکه به صندوق رای و اصلاح طلبی اعتماد داشت.
از سوی دیگر دایرهٔ نامزدها در دورههای انتخابات مختلف آن اندازه فراخ نبوده است که اصلاح طلبان ایده آلیست را دل گرم سازد و آنان شرط ضروری یک انتخابات سالم را رقابت صد درصدی بدانند. در سال ۱۳۷۶ شورای نگهبان صلاحیت مرحوم مهندس عزت الله سحابی را برای ریاست جمهوری رد کرد اما این ردصلاحیت مانع از آن نشد که سیدمحمد خاتمی در انتخابات شرکت کند و حتی پیروز شود. مجموعهٔ این رفتارها سبب شد که بدنه اجتماعی و رهبری سیاسی اصلاح طلبان همواره «انتخابات گرا» باشند و انتخابات گرایی به ذات اصلاح طلبی تبدیل شود.
در همان زمان البته اصلاح طلبانی بودند که با انحصار اصلاح طلبی در انتخابات گرایی مخالف بودند آنان فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و مدنی را بر عطش به قدرت رسیدن و دولت تشکیل دادن ترجیح میدادند و ضمن تأیید اصل ضرورت ایجاد یک دولت یا مجلس اصلاح طلب آن را نیازمند پشتوانههای نظری و فکری میدانستند تا در حین عمل دچار بحران کارآمدی نشود. اما این جریان در عمل از سوی پارلمانتاریستهای حرفهای و بوروکراتهای سیاسی که در رأس احزاب اصلاح طلب و جبهه اصلاحات قرار داشتند نفی و «انتخابات گرایی» بر جریان اصلاح طلبی غالب شد.
چهارم- به جز گذشته اصلاح طلبان آنچه امروزه وضعیت آنها را پارادوکسیکال، متناقض نما میکند موقعیت فعلی است:
اصلاح طلبان حاضر نیستند از کلمهٔ «تحریم» برای تعیین نسبت خود با انتخابات استفاده کنند. این تاکتیک (که یکبار از سوی مجمع روحانیون مبارز در انتخابات مجلس پنجم هم استفاده شده است) سه هدف و دلیل میتواند داشته باشد:
الف: از مشارکت اصلاح طلبان مستقل و منفرد در انتخابات جلوگیری نکند. چراکه افزون بر شهرهای بزرگ در شهرهای کوچک اصلاح طلبان محلی وجود دارند که دارای مقبولیت اجتماعی هستند و همانند تجربهٔ راه چمنی و حضرتی در مجلس پنجم در صورت راهیابی به پارلمان افراد مؤثری خواهند بود. اکنون با ثبت نام افراد منفردی از این نوع و احزابی مانند خانه کارگر و حزب مردمسالاری صحت این علت پرهیز اصلاح طلبان از واژه گریم روشنتر میشود.
ب: تحریم انتخابات یک کنش سیاسی گسترده است که نیازمند سازمان سیاسی و اجتماعی است. تحریمی مؤثر است که نه تنها از نامزدی چهرههای اصلاح طلب جلوگیری کند بلکه شهروندان اصلاح طلب را هم از صندوق رأی دور کند.
اصلاح طلبان از سویی فاقد این سازمان سیاسیاند و از سوی دیگر از توان انتقال پیام خود و نفوذ آن در بدنه اجتماعی خویش اطمینان ندارند.
به جز گروهی از شهروندان قدیمی (که حتی به جمهوری اسلامی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ رأی ندادهاند) شهروندان جوانتر دقیقاً نمیدانند امروز رفتار اصلاح طلبانه چیست؟ به احتمال زیاد افرادی که رأی نمیدهند هم رأی ندادن خود را عملی غریزی میدانند نه عملی سیاسی و به تبعیت از تحلیلهای احزاب اصلاح طلب، و همین امر موجب تردید اصلاح طلبان در به کار بردن واژه تحریم میشود.
ج: دلیل سوم در به کار نبردن واژه تحریم آن است که اصلاح طلبان میخواهند با این ادبیات به حاکمیت پیام دهند که هنوز اصل و اساس نظام جمهوری اسلامی را قبول دارند و با اپوزیسیون برانداز مرزبندی دارند.
اما تردیدی که از سوی دو گروه در این پیام وجود دارد نه تنها به راهبرد انتخاباتی اصلاح طلبان کمک نمیکند بلکه آنان را در معرض نقد دو گروه قرار میدهد.
اول از سوی مخالفان سیاسی که بیرون از ایران به سر میبرند و گرچه عضو رسمی احزاب اصلاح طلب نیستند اما هنوز از نام و نشان احزاب اصلاح طلبان استفاده میکنند و صدایی بلندتر از منتقدان سیاسی داخل کشور دارند.
آسیب اصلی این است که «تحریم سازمان یافته»، برنامه اپوزیسیون خارج از کشور در سه دهه گذشته بوده که خواستار تغییر کل نظام سیاسی هستند و اگر اصلاح طلبان تن به واژه تحریم بدهند (که نمیدهند) در واقع در اپوزیسیون خارج از کشور ادغام و منحل شدهاند.
دوم از سوی اصول گرایانی که در درون حکومت فعالیت میکنند و میگویند معیار اعتقاد به نظام چیست؟ آیا اصلاح طلبان اگر اجازه ورود به عرصه انتخابات را بیابند با همین شورای نگهبان چگونه رفتار میکنند؟ آنها میگویند این همان شورای نگهبانی است که صلاحیت اکثریت مجلس ششم و نامزدی خاتمی و کروبی و موسوی را تأیید کرد. اصول گرایان (حتی معتدل) میگویند اصلاح طلبان «ظرف» انتخابات را یک بار شکستند اکنون چگونه میتوانند از این ظرف بنوشند؟
این اصول گرایان میگویند نظارت استصوابی برای مجلس نهم وضع نشده و حداقل ۵ دوره پارلمانی و ریاست جمهوری است که به قانون مصوب پارلمان تبدیل شده است. آیا اصلاح طلبان سازوکار نظام انتخاباتی موجود را میپذیرند؟ اصولگرایان اشاره میکنند که در مقاطعی مانند انتخابات مجلس ششم یا همچون نامزدی مصطفی معین حکم حکومتی به حل معضل رابطهٔ انتخاباتی اصلاح طلبان و شورای نگهبان و تأیید صلاحیت نامزدهای اصلاح طلب منتهی شد و اصلاح طلبان در انتخابات باقی ماندند. در واقع در اینجا هر دو گروه اپوزیسیون خارج از کشور و اصول گرایان داخل یک کشور خطاب به اصلاح طلبان یک حرف میزنند:
«اگر راهبرد «انتخابات» به پایان رسیده است چرا از تحریم آن سخن نمیرود و اگر راهبرد «انتخابات» پایان نیافته است چرا در انتخابات شرکت نمیکنند؟»
منتقدان میگویند بر فرض که اصلاح طلبان خواستار اصلاح قانون انتخابات هم باشند هنوز هیچ شعار و برنامه مدونی درباره مفاد و مضمون اصلاح آن ارائه نکردهاند و اگر هم برنامهای برای اصلاح این قانون وجود داشته باشد تنها امکان عملی آن ورود به پارلمان و اصلاح آن از طریق قانون گذاری است همچنان که اصول گرایان منتقد دولت قصد دارند این کار را انجام دهند و اجرای انتخابات را از اختیار دولتها خارج کنند. از سوی دیگر اصلاح طلبان برنامهای به عنوان جایگزین راهکار و راهبرد «انتخابات» برای تغییر و تحول سیاسی نه پیشنهاد میکنند و نه میتوانند پیشنهاد کنند چراکه راهکارهایی خارج از این چارچوب بلافاصله با نام اصلاح طلبی تضاد مییابد.
پنجم- اصول گرایان منتقد از چند ماه پیش سعی کردند چهرههای معتدل اصلاحات مانند محمدرضا عارف، اسحاق جهانگیری، محمود حجتی و… را به نامزدی تشویق کنند. فرض کنید که این فهرست در انتخابات ثبت نام میکردند و تأیید میشدند. این افراد با چه شعاری میخواستند در انتخابات شرکت کنند؟ برنامه آنها برای بازگشت به قدرت چه بود؟
آیا این نوع تحلیلها موجب دلسردی در بدنه اصلاح طلبان نشده است؟ آیا اصلاح طلبان برای بازیابی خود نباید این پرسشها را طرح و نقد کنند؟ آیا این مسأله مانعی مهمتر از نهادهای نظارتی و اجرایی بر سر شرکت اصلاح طلبان در انتخابات نیست؟
ششم- فقدان برنامه، معضل جدی اصلاح طلبان است. این معضل البته از سویی به درون اصلاح طلبان بازمی گردد و از سوی دیگر به موقعیت حکومتی آنها بازمی گردد. در کمبود رسانههای اصلاح طلب، رسانههایی در خارج از ایران شکل گرفته است که اصلاح طلبانه نیستند اما از اصلاح طلبان یارگیری میکنند. این رسانهها هدف روشنی دارند: «تغییر نظام سیاسی ایران» در برابر هدف ناروشن اصلاح طلبان که «تغییرات سیاسی در درون ایران» است.
رسانههای مؤثر بر رفتار اصلاح طلبان اکنون برنامههای کمدی و یا ماشینهای کینه سازی است که به شکافهای سیاسی در ایران دامن میزند بدون آنکه خود آسیب ببینند یا مسوولیت راهبردهای خود را بپذیرند. مقصود از ماشینهای کینه سازی آن رسانههایی است که با زبان اصلاح طلبانه حرف نمیزند و با توهین و خشونت سخن میگوید. هدفشان اصلاح رفتار سیاسی نیست، انهدام نظم سیاسی است.
سازمانهای سیاسی اصلاحطلب در درون ایران هم عملاً منفعلانه عمل میکنند. انفعال آنها در برابر سازمانهای سیاسی خارج از کشور شکل گرفته است که حتی از معرفی اعضای خود ابا دارند اما میخواهند رفتارهای سیاسی اصلاح طلبان را هماهنگ کنند. تعریف این سازمانها از متحدان سیاسی تعریفی است که با نیروهای سیاسی اصلاح طلب داخل کشور همخوانی ندارد اما نفوذ هژمونیک دارد و در رسانههای مجازی، قدرت قابل ملاحظه دارد و فضای مجازی متأسفانه در حال حاکمیت بر فضای واقعی است. پرسش این است که آیا در درون کشور اصلاح طلبانی که در قالب مجمع روحانیون مبارز و حزب کارگزاران و دهها انجمن صنفی – سیاسی گردهم آمدهاند نمیتوانند راهبردی مشترک طراحی کنند؟ ممکن است گفته شود دو حزب اصلاح طلب یعنی جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی منحل شدهاند و سران این احزاب و نیز گروههایی مانند نهضت آزادی و نیروهای ملی – مذهبی (که قبلاً منحل اعلام شدهاند) نمیتوانند فعالیت کنند. افرادی و گروههایی از اصلاح طلبان که نامزد انتخابات مجلس نهم شدهاند اما معتقدند که پرونده این احزاب و سران آنها میتواند از روشهای قضایی و حقوقی پیگیری شود ثانیاً فعالیت سیاسی میتواند محدود به این احزاب نباشد چنان که در دوم خرداد ۱۳۷۶ جبهه مشارکت تأسیس نشده بود و نهضت آزادی در انتخابات شرکت نکرده بود ولی این کار منجر به تعطیلی سیاست ورزی اصلاح طلبان نشد (در آن زمان اصلاح طلبان مرزبندی صریحی با ملی مذهبیها داشتند) و از همه مهمتر اگر «اهداف» اصلاح طلبانه مهم باشد «اَشکال» نمیتواند معیار باشد به هر دلیلی دو حزب سیاسی تعطیل شدهاند آیا باید سیاست ورزی تعطیل شود؟ آیا برای دفاع از حقوق شهروندی کسانی که فعالیت سیاسی قانونی انجام دهند مناسب ترند و مؤثرترند یا افرادی که در خارج از مرزها هرازگاهی چند رهنمود کلی و و یا غیرقابل اجرا میدهند؟
هفتم- نتیجه این فرآیند سرگشتگی بدنه اجتماعی اصلاح طلبان یعنی همهٔ آن کسانی است که در انتخابات سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۸ به اصلاح طلبان رأی دادهاند. بخش عمدهای از آنان به صورت غریزی رأی نمیدهند یعنی شخصاً به این نظر میرسند (نه از راه تشکیلاتی) و این به معنای پایان راهبرد انتخابات گرایی اصلاح طلبان است و در نبود هرگونه ظرف دیگری برای جمع آوری این آرا و نظرات از سوی اصلاح طلبان، این آرا معلق و پراکنده خواهند شد و تمام تلاشی که طی دو دهه برای ایجاد پایگاه اجتماعی اصلاح طلبان مصروف شده است بر باد خواهد رفت:
الف- گروهی که مخالفان کهنسال محسوب میشوند و خاطره رژیم سابق را در سر دارند و تعدادشان به کمتر از یک درصد میرسد مطابق معمول رأی نمیدهند.
ب- بخشی از منتقدان جوان (که پایگاه ۵ تا ۱۰ درصدی رأی دهندگان ثابت اصلاح طلبان را در برمی گیرند) اگر در این دوره هم رأی ندهند در انتخابات بعدی (ریاست جمهوری) در برابر تردید جدی قرار میگیرند. به خصوص که به صورت طبیعی هم مشارکت مردمی در انتخابات ریاست جمهوری بیشتر است (در مجلس تاکنون بیش از ۶۰ درصد مردم رأی ندادهاند) و هم اصلاح طلبان تمایل بیشتری به مشارکت در آن انتخابات دارند.
ج- اصول گرایان منتقد دولت و اصول گرایان نزدیک به دولت سعی خواهند کرد برای جلب ۱۰ تا ۲۰ درصد رأیِ رأی دهندگان شناور اصلاح طلبان مسابقه بگذارند. اقدامات تکنوکراتهایی مانند باقر قالیباف در شهرهایی مانند تهران و حرفهای بوروکراتهایی مانند اسفندیار رحیم مشایی میتواند برای بخشهایی از بدنه اصلاح طلبان جاذبه ایجاد کند و در طول زمان بدنه آنها را فرسوده کند.
د- گروهی از اصلاح طلبان هم ممکن است به راهبردهای خارج از کشور چشم بدوزند. اینان احتمالاً به زودی درخواهند یافت که «فعالیت سیاسی خارج از جغرافیای ملی» در یک بازه زمانی طولانی به نوعی سرگرمی شباهت بیشتری دارد تا فعالیت جدی سیاسی.
هشتم- اگر اغمای اصلاح طلبان را نشانهٔ یک درد سیاسی بگیریم ایده آلیسم سیاسی مانند مواد مخدر است و رئالیسم سیاسی مانند داروی تلخ. مواد مخدر درد را در لحظه تسکین میدهد اما تسکین درد را تنها با غفلت از گسترش بیماری به دست میآورد. ایده آلیستها آرام میشوند در حالی که درد بزرگتری در راه است. رئالیسم سیاسی ذائقه را تلخ میکند و بیماری را در گذر زمان درمان میکند.
در شرایط فعلی ایده آلیسم سیاسی بر رئالیسم سیاسی نزد اغلب اصلاح طلبان چیره شده است. اما انتخابات پایان سیاست نیست. شاید بهتر باشد تا زمانی که اصلاح طلبان بر مسائل نظری و عملی خود چیره نشدهاند و به چند پرسش پاسخ نگفتهاند هوس قدرت نکنند. برخی از این پرسشها از این قرار است:
۱- اصلاح طلبی یک استراتژی سیاسی است یا یک تاکتیک سیاسی؟
یعنی اصلاح طلبان چون نمیتوانند نظام سیاسی را تغییر دهند به فعالیت صلح آمیز و قانونی میپردازند یا اصولاً به این نظام سیاسی التزام عملی دارند؟ التزام به نظام سیاسی البته نافی انتقاد به پارهای از مصادیق یا مقامات سیاسی نیست چنان که در شرایط فعلی برخی اصول گرایان به ضرورت اصلاح قانون یا انتقاد از مقامات ارشد اجرایی میپردازند. التزام به نظام سیاسی یعنی التزام به اجرای قانون حتی اگر آن را قانون ایده آل ندانند.
۲- با فرض اینکه اصلاح طلبان خود را ملتزم به قانون اساسی میدانند و با فرض اینکه معتقد به تغییر پارهای از مناسبات حقوقی و اجرایی میدانند و از این رو خود را اصلاح طلب میخوانند، راهکار اصلاح طلبان برای تغییرات چیست؟ آیا جز انتخابات راهکار دیگری را برای اصلاح میشناسند؟ آن راهکار چیست و چرا معرفی نمیشود؟ آیا اصلاح طلبان حاضر به پرداخت هزینه آن راهکارها هستند؟
۳- تصمیم گیرندگان جناح اصلاح طلب چه کسانی هستند؟ سازمان سیاسی اصلاح طلب در درون ایران قرار دارد یا بیرون از ایران؟ آیا اصلاح طلبان میتوانند از افرادی که اصلاح طلب نیستند یعنی به دو پرسش فوق جواب منفی دادهاند برای تصمیم گیری استفاده کنند؟ آیا یاری گرفتن از هر نیروی سیاسی مخالف در کنار اصلاح طلبان به مشوش شدن هویت اصلاح طلبان کمک نمیکند؟
۴- اصلاح طلبان در صورت بازگشت به قدرت چه چیزهایی را تغییر میدهند؟ آیا تغییرات آنها در سطحی خواهد بود که نظام سیاسی به نظام سیاسی دیگری تبدیل شود؟ آیا این هدف گیری مانع از آن نخواهد شد که از هم اکنون با تردید به بازگشت آنها به قدرت از سوی حاکمیت نگاه شود و در یک فرآیند سیاسی طبیعی از قدرت گرفتن آنها جلوگیری شود؟
***
نهم – اصلاح طلبی یک «پروژه» نبود که تمام شده باشد یک «پروسه» بود که همواره زنده است حتی اگر برخی اصلاح طلبان فعلی آن را واگذارند البته هنوز اکثریت نیروی اجتماعی اصلاح طلبی در ایران معتدل و معتقد هستند. آنان معتقدند اصول اصلاح طلبی چیزی جز اصول سیاست ورزی نیست و سیاست ورزی یعنی تلاش در راه کسب قدرت برای انجام تغییرات از راههای قانونی. سیاست ورزی نمیتواند توسط گروههای مخفی صورت گیرد چراکه سیاست ورزی یک کار قانونی است. سیاست ورزی نمیتواند توسط افرادی که خارج از جغرافیای ملی به سر میبرند صورت گیرد چراکه آنها دردها و مشکلات جامعه خود را درک نمیکنند و تا در معرض مسائل ملی خود قرار نگیرند و برای آن هزینه پرداخت نکنند برای سیاست ورزی، صالح نیستند.
سیاست ورزی یک کار اعتدالی است. اعتدال به معنای رفتار اخلاقی، اساس سیاست ورزی است.
اخلاق سیاسی حکم میکند به بسط کینه کمک نکنیم. با زبان ناسزا با هم سخن نگوییم. عواطف هم را تحریک نکنیم و با زبان عقل با هم حرف بزنیم. مثلاً اگر گروهی از اصلاح طلبان منفرد یا تشکیلاتی وارد انتخابات مجلس نهم شدهاند و گروهی ممکن است به آنها رأی دهند یا حتی به برخی اصول گرایان معتدل رأی دهند رسانههای مجازی از نظر اخلاقی نمیتوانند به آنها توهین کنند. آنها حق دارند تحلیل خود را داشته باشند و شاید اصلاً سیاست ورزی اصلاح طلبانه حکم کند که آنان در انتخابات شرکت کنند و مجلس آینده فراکسیونی از این اصلاح طلبان و اصول گرایان منتقد داشته باشد. این افراد جا را برای چه کسانی تنگ میکنند؟ عقل حکم میکند حتی در حق مخالف خود با لحن تحقیرآمیز حرف نزنیم. حتی به دشمن خود نسبت دروغ ندهیم. همین عقل است که در محاکمههای قانونی به حکومت اجازه نمیدهد که متهم را محکوم بخواند و به یک متهم نسبت ناروا دهد و یک محکوم را در شرایط خارج از کیفرخواست و حکمش تحت فشار قرار دهد. پس چگونه اپوزیسیون خارج از حکومت میتواند دشمن خود را به هر صفتی بخواند و به هر اتهامی بنوازد تنها با این توجیه درونی که او محکوم است و مقهور قدرت؟ اخلاق «در قدرت» و «بر قدرت» یکسان است.
برای نفع شخصی و قهرمان شدن سخن نگوییم به فکر منافع جمعی و ملی باشیم و منافع فردی را در جهت آنها قرار دهیم نه خلاف جهت ایشان.
حرفهایی نزنیم که گرچه میدانیم عملی نیست اما انتظار داشته باشیم برایمان کف بزنند. حرفهایی بزنیم که حتی اگر به ما ناسزا بگویند بدانیم عملی است و به سود آزادی و عدالت و حقوق بشر است.
از کار تبلیغاتی پرهیز کنیم و کار مؤثر انجام دهیم. یک سیاستمدار نمیتواند محبوب همه قلبها باشدگاه حتی باید دوستان را رنجاند. سیاست مدار نباید به آرمانهایش خیانت کند و آرمانها از دوستان عزیزترند همچنان که حقیقت از افلاطون عزیزتر است. کارنامه سیاست مداران را در لحظه بررسی نمیکنند در تاریخ بررسی میکنند.
سیاست ورزی یک راه ندارد. در سیاست قیمومیت وجود ندارد. در سیاست تک صدایی معنا ندارد قرار نیست همه به یک راه بروند. قرار نیست همه، شکل هم باشند. قرار نیست ما مانند اعضای حزب کمونیست عمل کنیم. هر کس میتواند رفتار سیاسی خاص خود را داشته باشد مهم این است که آن رفتار سیاسی، عاقلانه، اعتدال گرایانه و آزادی خواهانه باشد. هر کس به زبانی سیاست ورزی میکند. همچنان که در بیست سال گذشته چنین بود و به خصوص آنکه مرکزیت سیاسی روشمندی در میان اصلاح طلبان وجود ندارد.
اخلاق سیاسی حکم میکند که به رفتارهایی که در چارچوب میل ما نیست و براساس تحلیل ما نیست برچسب و تهمت نزنیم. کسانی که در خارج از ایران در یک فضای فارغ از هر قید و مسوولیتی هر حرفی را میزنند شجاعتر از کسانی نیستند که در ایران سعی میکنند معقول و معتدل (ولو از نظر شخص خود) سخن بگویند. شجاعت در عقلانیت است و نه تنها عقل که شرع هم حکم میکند که در حق کسانی که متفاوت از ما عمل میکنند و حتی متفاوت از ما فکر میکنند، بیانصاف و ناجوانمرد نباشیم. اصلاح طلبان معتدل در درون ایران قصد دارند به سهم خود در حفظ آزادی و قانون گام بردارند چرا باید به ترور شخصیت روی آورد؟ اغلب کسانی که تحریم انتخابات را تنها راه اصلاحات میدانند، همان کسانی هستند که تنها راه اصلاحات را در دهه گذشته مشارکت در انتخابات میدانستند. در واقع آنان همان حرف گذشته را تکرار میکنند و هنوز انتخابات را قلب سیاست میدانند.
اما مهمتر از انتخابات نسبت ما با سیاست و حکومت است. چرا که اگر امروزه حتی میتوانستیم اکثریت مجلس نهم را به دست اصلاح طلبان دهیم مسأله اصلاحات حل نمیشد چون مسأله سیاست و نسبت اصلاحات با نظام سیاسی حل نشده بود.
«اصلاح طلبی در درون ایران» نمرده است. همهٔ موقعیت اصلاح طلبان در رادیکالیسم سیاسی و حوادث سال ۱۳۸۸ خلاصه نمیشود. در طول دو دهه افراد بسیاری در چارچوب اصلاح طلبی فعالیت سیاسی، مطبوعاتی، اجتماعی و مدنی انجام دادند که امروزه حق دارند اظهارنظر کنند البته اظهارنظر متفاوت کنند.
آنان اصلاح طلبان قبل از فتح هستند اصلاح طلبانی که با وجود هزیمت در همه شرایط همچنان اصلاح طلب ماندهاند. اصلاح طلبانی که اصلاح طلبی برای آنها کرسی قدرت نبود، هویت بود و شخصیت بود. ممکن است شکل اصلاح طلبی تغییر کند اما اصول آن هرگز تغییر نخواهد کرد و اصلاح طلبی نمیتواند و نباید به براندازی تبدیل شود.
سیاست ورزی میتواند همان اصلاح طلبی باشد اگر انتخابات را پایان بحث ندانیم آغاز بحث بدانیم و یک بار برای همیشه به این پرسش پاسخ دهیم که «نسبت اصلاحات و نظام سیاسی چیست؟»
آن روز است که از این پارادوکس خارج میشویم.
هرگز تحریم انتخابات مجلس هفتم نتوانست به اقدامی هماهنگ و مورد اجماع جناح اصلاح طلب تبدیل شود. جالب اینجاست که همین احزاب تحریم کننده یک سال بعد در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ شرکت کردند و مصطفی معین را نامزد کردند بدون آنکه روشن شود اگر راهبرد انتخابات در مجلس هفتم به بن بست رسیده است چرا در انتخابات ریاست جمهوری نهم این بن بست منتفی به نظر رسیده است؟