به گزارش مشرق، شبکه ايران نوشت: در حاليکه مردم در سي تير به خيابان ها ريختند و به فرمان شخص آيت الله کاشاني تا پاي جان براي بازگشت مصدق به نخست وزيري مقاومت نمودند و درحاليکه (طبق اسناد مختلف از جمله متن اعلاميه ها و مصاحبه هاي خود آيت الله کاشاني و خاطرات ياران قوام مانند ارسنجاني و ياران آيت الله کاشاني مثل آقاي سالمي)آيت الله کاشاني در برابر تطميع و تهديد به قتل از طرف قوام مقاومت نمود و حاضر نشد هيچ کس جز دکتر مصدق (حتي کسي ديگر از جبهه ملي) به نخست وزيري برسد، ولي دکتر مصدق کمتر از يک هفته پس از قيام سي تير و رسيدن مجدد به مقام نخست وزيري و وزارت جنگ، دست به انتصاباتي زد که همگان را به حيرت واداشت و حتي برخي را از ادامه مسير مأيوس کرد.
نقش سرلشگر وثوق در سرکوب قيام سي تير
يکي از اين انتصابات دکتر مصدق، انتصاب سرلشگر وثوق (رئيس شهرباني کل کشور) به معاونت خود در وزارت جنگ بود. جالب اينجا بود که سرلشگر وثوق بنا به سمتش، جزو فرماندهان سرکوب مردم در سي تير بود!
حسين مکي (از رهبران نهضت ملي و نماينده وقت مجلس شوراي ملي) در همين باره نوشته است: «[در روز سي تير] به من خبر دادند که عده اي کفن پوشيده از کرمانشاه و همدان حرکت کرده اند و خود را تا کاروانسرا سنگي 18 کيلومتري تهران رسانده بودند ... به طرف کاروانسرا سنگي حرکت کرديم ... چند کاميون ژاندارم چندين اتوبوس متعلق به کفن پوشان را محاصره نموده ... ژاندارم ها با قنداق تفنگ و سرنيزه به جان آنها افتاده بودند ... صداي ضجه و فرياد آنها به آسمان مي رفت.
يک سرهنگ و يک سرگرد سرپرست ژاندارم ها بودند. پرسيدم شما طبق دستور کي و چه مقامي اينها را مضروب و مجروح کرده و مانع از ادامه مسافرت آنها شده ايد؟ فرمانده ارشدجواب داد: به حکم سرلشگر وثوق، رئيس کل ژاندارمري. ... پس از سقوط قوام، رئيس ژاندارمري ترفيع رتبه پيدا کرد و به معاونت وزارت جنگ، يعني به معاونت دکتر مصدق در زارت جنگ منصوب شد!! ... جريان را به ايشان [دکتر مصدق] گفتم. دکتر مصدق گفت: سرلشگر وثوق پسر وثوق لشگر، پيشکار فرمانفرما مي باشد. پدرش آدم خوبي بود (فرمانفرما دايي دکتر مصدق بود).
... روزي که وثوق به معاونت وزارت دفاع به مجلس معرفي شد صداي اعتراض عده اي از نمايندگان ... بلند شد ولي دکتر مصدق کسي نبود که به اين قبيل اعتراضات ترتيب اثر دهد.» (وقايع سي تير 1331، نوشته حسين مکي، صفحات 207 و 208) البته به سرلشگر وثوق ايرادات ديگري هم وارد بود ولي نقش او در سي تير، بسيار واضح تر از ديگر ايرادات بود.
ضمناً مصدق انتصابات ديگري هم داشت که راجع به آنها مسئله به همين شکل بود. مثلاً دکتر مصدق در دادگاه بين المللي لاهه با استناد به اسناد «خانه سِدان»، دخالت شرکت نفت انگليس در امور داخلي ايران و پروراندن جاسوس را ثابت نموده بود، ولي در اين زمان، خودش دست به انتصاب همان افرادي مي زد که نامشان در آن اسناد موجود بود! (من جمله شاپور بختيار که به معاونت وزارت کار رسيده بود).
تذکر آيت الله کاشاني به دکتر مصدق در باب انتصابات
پس از اين انتصابات شگفت انگيز، آيت الله کاشاني (که مردم به امر او براي نخست وزيري مجدد دکتر مصدق به خيابان و جلوي گلوله آمده بودند و حالا مورد سؤال مردم بود که چرا رهبران سرکوب همان مردم و يا برخي افراد مسئله دار، ترفيع درجه مي يابند) در نامه اي محرمانه به دکتر مصدق در باب اين انتصابات اعتراض کرد.
در بخشي از اين نامه آمده بود: «من تا کنون در انتصابات شما هيچ گونه دخالت نکرده ام و دو بار هم ضمن اعلاميه، اين مطلب را به نظر عموم رسانيده ام ولي براي مصلحت و خير خواهي مي نويسم که سرلشگر وثوق در روز سي ام تير دستور مضروب کردن جمع کثيري را داد و صلاح نيست معاون شما باشد. اقتصاد، شريان مملکت است و دکتر اخوي براي اين کار مناسب نيست.
... اين بار زمامداري شما مثل بار اول به پيشنهاد جمال امامي و مجلس نيست که شما بخواهيد مثل گذشته با محافظه کاري عمل کنيد. اين بار شما با قيام خونين ملت سر کار آمده ايد و اين ملت که با خون خود پيروزي نهضت و قيام و تجديد زمامداري شما را تضمين کرد، از شما انتظار اصلاحات انقلابي و اساسي دارد و از هر جهت نيز پشت سر شما ايستاده و هيچ قدرتي نمي تواند مانع اصلاحات باشد.
... اگر بناباشد جريان بدين منوال ادامه يابد، ناچارم تهران و بلکه ايران را ترک گفته و از صحنه سياست خارج شوم.» (تاريخ نهضت ملي شدن صنعت نفت از نگاهي ديگر، نوشته دکتر محمد حسن سالمي، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامي، صفحات 181 و 182)
جواب دکتر مصدق: آيت الله دخالت نفرمايند!
اما از همه اينها شگفت انگيز تر جوابي بود که دکتر مصدق به اين نامه داد و از آيت الله کاشاني خواست در کار او دخالت نکند! دکتر مصدق در روز 6 مرداد (يعني فقط يک هفته پس از قيام خونين سي تير به رهبري شخص آيت الله کاشاني) در جواب آيت الله کاشاني نوشت:
«6 مرداد 1331
به عرض مي رساند مرقومه محترمه شرف وصول ارزاني داد. نمي دانم در انتخاب آقاي سرلشگر وثوق و يا آقاي دکتر اخوي که بدون حقوق براي خدمتگزاري حاضر شده اند و همچنين آقاي نصرت الله اميني که از فعال ترين اعضاي نخست وزيري هستند، حضرتعالي چه عيب و نقصي مشاهده فرموده ايد که مورد اعتراض واقع شده اند. بنده صراحتاً عرض مي کنم که تا کنون در امور اصلاحي عملي نشده و اوضاع سابق مطلقاً تغيير ننموده است و چنانچه بخواهند اصلاحاتي بشود، بايد از مداخله در امور مدتي خودداري فرمايند، خاصه اينکه هيچ گونه اصلاحاتي ممکن نيست مگر اينکه متصدي مطلقاً در کار خود آزاد باشد. اگر با اين رويه موافقيد بنده هم افتخار خدمتگزاري را خواهم داشت؛ و الّا چرا حضرتعالي از شهر خارج شوند، اجازه فرمايند بنده از مداخله در امور خودداري کنم. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
دکتر محمد مصدق» (تاريخ سياسي معاصر ايران، نوشته سيد جلا الدين مدني، چاپ دفتر انتشارات اسلامي، صفحات 470 و 471)
اين انتصابات و اين نامه، سرآغازي شد بر جدايي مصدق از آيت الله کاشاني و نهايتاً شد آنچه شد. از همين جا مي توان فهميد که چه کسي موجب تفرقه در صفوف مبارزين و شکست نهضت بوده است. جالب اينجاست که عموم مورخين طرفدار دکتر مصدق يا اصلاً اشاره اي به اين نامه نکرده اند يا سرسري از آن عبور کرده اند.
مصداق تحليل رهبر انقلاب
و اين ماجرا مصداقي است بر تحليل رهبر فرزانه انقلاب که فرموده اند:
«مصدق ديد [در روز سي تير] مردم آمدند توي خيابان ها و شعار دادند و "يا مرگ و يا مصدق" گفتند و يک عده اي کشته شدند، مطلب بر او مشتبه شد، خيال کرد اين مردم از او حمايت مي کنند ... تذکرات مرحوم کاشاني نسبت به افراد که اين آدم آدم خطرناکيست، چرا اين شخص را در رأس کار گذاشته ايد يا اين اقدام يک اقدام لازمي است چرا انجام نمي دهيد، دخالت و فضولي به حساب آمد و گفتند اينها دخالت و فضولي مي کنند.
دلشان مي خواست علماي اسلام بيايند مردم را حرکت بدهند، هدايت بکنند، در صحنه حاضر بکنند، خون بدهند، سينه هايشان را سپر کنند و بعد حکومت را در اختيار آنها بگذارند و بعد بگويند خداحافظ شما و بروند در مدرسه هايشان بنشينند. ... بنا بر اين يک چنين حرکت عظيمي [نهضت ملي] در جامعه ما به وسيله روحانيت بيدار و مبارز و در صحنه به وجود آمد و متأسفانه به وسيله ملي گراها سقوط کرد و به لجن کشيده شد. اين يک حقيقتي است.» (سخنان مقام معظم رهبري در نماز جمعه 29 آذر 1363، روزنامه جمهوري اسلامي، 30 تير 1363، صفحه 8 و 10)
براي مصلحت و خير خواهي مي نويسم که سرلشگر وثوق در روز سي ام تير دستور مضروب کردن جمع کثيري را داد و صلاح نيست معاون شما باشد. اقتصاد، شريان مملکت است و دکتر اخوي براي اين کار مناسب نيست...