گروه جهاد و مقاومت مشرق - از روزی که زمزمه آزادی اسرا به گوش بچه ها رسید ، اردوگاه حالت خاصی به خود گرفت . بچه ها با حاج آقا بیشتر نشست و برخواست داشتند . چند روز قبل از آزادی شایعه شده بود که در دو مرحله شما را آزاد می کنند . عده ای می گفتند بهتر است آنهایی که دارای اسارت بیشتر هستند اول آزاد شده و به وطن برگردند وعده ای هم مخالف بودند و می گفتند باید به نوبت انجام گیرد و حرفهای دیگر...
نهایتا به حاج آقا مراجعه کردیم و حاج آقا گفتند بهتر است آنهایی که داوطلب هستند بمانند و آنهایی که کم طاقت ترهستند زودتر آزاد شوند . این موضوع در اردوگاه به بچه ها ابلاغ شد و حدود سیصد نفر از اسرای دارای اسارت بیشتر و اسرای با اسارت کمتر این موضوع را پذیرفتند . اما نسبت داوطلبین به کسانی که حاضر به ماندن نبودند باز هم کم بود که نهایتا تصمیم بر آن شد از اتاق یک تا اتاق سه ، مرحله اول آزاد شوند و بعثی ها هم قبول کردند . مرحله اولی ها با بدرقه هم بندی ها با اتوبوس از اردوگاه خارج شدند .
بعد از رفتن بچه ها ، بعثی ها آن شب با مراجعه به اتاق شش ، حاج آقا را از اردوگاه بیرون بردند و شایعه شده بود که حاج آقا را نمی خواهند آزاد کنند . از همان لحظه ول وله ای در اردوگاه افتاد و بچه ها حاضر نبودند بدون حاج آقا آزاد شوند و اصرار داشتند که بدون حاج آقا از اردوگاه خارج نخواهند شد . اعتصاب راه افتاده بود و اکثرا متفق القول شده بودند که بدون حاج آقا از اردوگاه خارج نشوند .
این موضوع به اطلاع بعثی ها رسید و آنها هم دستپاچه شده بودند که با این حرکت بچه ها چه عکس العملی انجام دهند . در نهایت بعثی ها باز متوسل به حاج آقا شدند . حاجی با متانت و وقار خاص خودش به بچه ها گفت شما نگران من نباشید، قرار است من با چند تن از اسرای دیگر به میهن بازگردم.اما بچه ها راضی نمی شدند . با این حال حاج آقا از بچه ها خواست ( به این مضمون ) که اگر به من علاقه مند و نگران من هستید حتما باید به ایران برگردید و نگران من نباشید. بچه های مرحله دوم با اکراه و گریه قبول کردند که بدون حاج آقا به ایران برگردند . حاج آقا ابوترابی بعد از مدتی با چند تن از اسراء دیگر به میهن اسلامی ایران برگشتند.
راوی: آزاده برزو نعمت زاده از استان مازندران / پیام آزادگان