کشف حجاب

مادربزرگم در حال فرار از دست آجان‌ها به خاطر اینکه شب بوده و همه جا تاریک بوده در چاه می‌افتند و جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و شهید می‌شوند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق -  21تیر، سالروز قیام گوهرشاد و قتل‌عام مردمی است که در مقابل کشف حجاب رضاخانی ایستادگی کردند، این کشتار به قدری گسترده بود که تعداد شهدای این قیام تا چند هزار نفر هم گفته شده است. به همت فعالان تاریخ شفاهی انقلاب، بخشی از خاطرات مردمی مربوط به این واقعه که به عنوان «هفت سال دفاع مقدس فرهنگی»، شناخته می‌شود، جمع‌آوری شده است که در ادامه تعدادی از آنها را می‌خوانید.

خدایا این آخرین حمام من باشد

خاطره از فاطمه مصطفوی به نقل از همسایه فاطمه پورخالقی، مکان واقعه روستای چترود کرمان

روزی مادربزرگم برای حمام میرود که ماموران کشف حجاب به چادر سیاه گیر میدهند و تعرض میکنند. روز بعد ایشان با چادر سفید میروند، علی رغم نزدیکی خانه با حمام ایشان به سرعت بر میگردند و وقتی به خانه میرسند نفسنفس میزنند. بعد از این ایشان دست به دعا بر میدارند که «خدایا این آخرین حمام من باشد و بعد از این غسل کفنم انجام شود» و همین گونه هم شد.

مردم دعا میکنند و دعایشان برآورده میشود

خاطره از فاطمه نخعینژاد به نقل از مادر بزرگ مرحوم فاطمه آبادی جو، مکان واقعه کرمان روستای دهوج شهرستان راور

مادربزرگم تعریف میکردند که در روستای ما مردم در امامزاده پیرتقی جمع شدند و دعا و عزاداری کردند که در این روستا کشف حجاب صورت نگیرد، همین اتفاق هم افتاد و در روستای دهوج هیچ اتفاقی نیفتاد.

مادرم در تاریکی شب به چاه افتاد

روایت: علی متین به نقل از مادر بزرگِ مادر شهیدخانم خدیجه صباغی متولد 1310، مکان واقعه یزد

مادربزرگم در حال فرار از دست آجانها به خاطر اینکه شب بوده و همه جا تاریک بوده در چاه میافتند و جان به جان آفرین تسلیم میکند و شهید میشوند.

سرباز توسط سربازان مورد ضرب و شتم قرار گرفت

خاطره از نصیر ابردار به نقل از دایی مادر بزرگ سید کاظم طیبی متولد 1285، مکان واقعه مشهد

دایی مادربزرگم در زمان کشف حجاب سرباز بوده، در ماجرای مسجد گوهرشاد ایشان از تیراندازی به مردم امتناع میکنند، دیگر سریازان به دستور مافوقشان او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و عقیم میکنند.

باور نمیکند، میبیند، غش میکند

خاطره از عزیزالله سوزنگر به نقل از عمه ی مادر گوهرسوزن گر متولد 1310، مکان واقعه دزفول

عمه مادرم میگفتند وقتی به اطلاع مادرشان میرسانند که کشف حجاب میشود و افراد را دستگیر میکنند و حجاب از سرشان میکشند، ابتدا باور نمیکند اما وقتی که میخواهد از خانه بیرون برود خانمهای دیگر به ایشان میگویند که جدی است و او وقتی یک نفر را میبیند که حجاب از سرش کشیدند، غش میکند و از حال میرود و مدتی در بستر بیماری بودهاند.

خدایا من را زنده نگذار

خاطره از علی نوری زنور به نقل از مادر بزرگ مرحوم سکینه نوری زنور، مکان واقعه روستای زنور شهرستان مرند

مادربزرگ پدریام در 17 دی سال 1314 که فرمان کشف حجاب صادر شد و به مردم گفته شد که به میدان اصلی شهر بروند، ایشان (سکینه خانم) بعد از این که در آن جا میبینند حجاب از سر مردم میکشند دست بلند میکند و میگوید «خدایا من را زنده نگذار»، من طاقت ندارم ببینم مردم حجاب ندارند، بعد از ظهر همان روز به رحمت خدا میروند. یعنی دقیقاً زمانی که میخواهند وارد حیاط شوند و پایشان را داخل میگذارند، فوت میکنند.

به خاطر حجاب ترک تحصیل کرد

خاطره از حیدر علی رستمی به نقل از مادر صدیقه رحمانی، مکان واقعه مورچه خورت اصفهان

با شروع کشف حجاب مادرم که محصل بودهاست را مجبور میکنند که بدون حجاب به مدرسه بروند، مادرم به خاطر اعتقاداتش دست از تحصیل کشیده و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در نهضت سوادآموزی به تحصیل مشغول شد.

شش ماه بعد همسرش نیز مرحوم شد

خاطره از محمدرضا محمودی به نقل از مادر بزرگِ مادر مرحوم سیده آسیه میرمهدی متوفی 1315، مکان واقعه روستای هفت امارات اراک

خانمی به نام میرمهدی به بازار میروند که توسط یکی از ماموران کشف حجاب میشوند. ایشان که باردار بوده در همان لحظه تب و لرز میگیرند و بچهشان سقط میشود. کمی بعد همسرشان که در جای دیگری بودهاست خواب میبینند امامزادهای به ملاقات همسرشان رفته و ایشان را با خود بردهاست، بعد برایشان خبر میبرند که همسرش بر اثر کشف حجاب و تب لرز از دنیا رفته اند. ایشان نیز به فاصله 6 ماه بعد از ایشان به رحمت خدا میرود.

به خاطر کشف حجاب دیگر مدرسه نرفتم

خاطره از فاطمه مصطفوی به نقل از مادربزرگ طاهره مهرابیان متولد1302، مکان واقعه کرمان

مادربزرگم از کودکی قرآن را یاد گرفتند و در ده سالگی به مدرسه رفتند که در آن روزگار کشف حجاب میکردند. ایشان میگفتند وقتی من کلاس دوم بودم به مدرسهی میرزا وزیر میرفتم (این مدرسه الانم هست) یک روز ماموران آمدند و ما را کشف حجاب کردند و روسری ما را در آوردند و ما آن روز با موهای باز رفتیم خانه. بعد مادر و پدرم به من اجازه ندادند که من به مدرسه بروم و گفتند دنبال یک صنعت برو و او گلیم بافی را انتخاب کرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۲۰:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۱
    1 9
    رضا شاه همین یک اشتباه را داشت. حداقل در راکتور هسته ای که بتن نریخته بود
    • محمد بخارایی IR ۱۲:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۳
      6 0
      اون قدیس شما آب ندیده بود وگرنه شناگر قابلی بود لعنت به خودش و پسر دزد فاسدش!

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس