روايت ما حكايت روستازاده‌اي است كه با شهادتش در سال 64 و طي عمليات والفجر‌8، پيكر مطهرش پس از 12 سال به آغوش چشم انتظار مادر بازگشت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «سارا نيازاده» مادر شهيد محمد نيازاده با 96‌سال سن در يكي از روستاهاي شهرستان ساوجبلاغ زندگي مي‌كند و با وجود سالخوردگي پذيراي ما براي روايت زندگي تا شهادت فرزندش مي‌شود. يكي از پيرترين مادران شهيد كشور كه در پي انجام گفت‌وگوهاي ما با مادران سالخورده شهداي سراسر كشور، اين‌بار به سراغ اين مادر شهيد از روستاي سعيد‌آباد در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز رفتيم. روستايي كه با وجود محروميت، شش تن از عزيزانش به نام‌هاي شهيد موسي خيل‌فرهنگ، شهيد محمد‌رسول شهبازي، شهيد مهدي پارسا، شهيد محمود شريفي، شهيد رحيم باقرپور و شهيد محمد نيازاده، در جبهه‌هاي حق عليه باطل آسماني شدند و 25 نفر از دلاوران اين روستا نيز به افتخار جانبازي نائل آمده و يك آزاده هم روايتگر سال‌هاي اسارت در بند رژيم بعث عراق شد. آنچه در پي مي‌آيد حاصل سفر كوتاه‌مان به اين روستا و گفت‌وگو با سارا نيازاده مادر شهيد محمد نيازاده است كه تقديم حضورتان مي‌شود.

مادرانه‌هاي سارا نيازاده از دوران كودكي فرزند شهيدش اينگونه برايمان آغاز مي‌شود: محمد در فروردين سال 1337 در روستاي سعيد‌آباد به دنيا آمد. او دومين فرزند خانواده بود كه با آمدنش خير و بركت را به زندگي‌مان آورد. از تولد اين بچه هم خودم و هم پدرش خيلي خوشحال بوديم. انگار او به دنيا آمده بود تا شهيد شود. سارا بانو با مرور اولين روزهاي تحصيل پسرش برايمان از دوران تحصيل محمد مي‌گويد: پسرم در مدرسه روستاي سعيد‌آباد مشغول به تحصيل شد و پس از اتمام تحصيلات دوران راهنمايي، براي فراگيري علم و دانش راهي تهران شد و همزمان با پيروزي انقلاب موفق به كسب ديپلم شد. پسرم بعد از كسب ديپلم با توجه به اينكه اصلاً علاقه‌اي به خدمت براي رژيم پهلوي نداشت، اما به اجبار راهي خدمت سربازي شد. مدتي بعد با توجه به فعاليت‌هاي انقلابي‌اش در پي فرمان امام‌خميني‌(ره ) براي ترك پادگان توسط سربازان، محمد هم پادگان محل خدمتش را ترك كرد و اينگونه شد كه پسرم به صف انقلابيون پيوست. مظاهر فساد دوران ستمشاهي كمترين تأثير منفي در روح بزرگ ‌محمد نداشت و او در اوج خفقان شاهنشاهي انس با قرآن و اهل بيت را در كنار مسجد و روحاني روستا مشق عشق مي‌كرد و دور از چشم همگان درحال آماده‌سازي خود براي اتصال به صف ياران آخرالزماني نايب مهدي‌فاطمه، خميني كبير بود. مادر در ادامه مي‌گويد: پدر شهيد‌ شغلش كشاورزي بود و باغ داشت و محمد هم در كارهاي باغباني به پدر كمك مي‌كرد. مدتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، محمد سال 1358 براي سپري كردن ادامه خدمت سربازي تحت پرچم نظام مقدس جمهوري راهي شد.

معلمي دلسوز

يك سال بعد يعني در سال 1359 بود كه پسرم جهاد در سنگر علم و معرفت را بر‌گزيد و به استخدام آموزش و پرورش در آمد. معلم روستا شد. بچه‌هاي زيادي در كلاس درسش حاضر مي‌شدند. محمد تنها معلم بچه‌ها نبود او تمام تلاش خود را مي‌كرد تا در بحث اعتقادي، بچه‌ها بيشتر آموزش ببينند و دركلاس درس حتماً حاضر باشند. اگر دانش‌آموزي به مدرسه نمي‌آمد، محمد بعد از اتمام ساعت مدرسه به سراغش مي‌رفت و علت را جويا مي‌شد. بچه‌ها معمولاً براي كمك به پدرشان در كار كشاورزي يا دامداري از كلاس غيبت مي‌كردند، محمد به كمك خانواده دانش‌آموزانش مي‌رفت و در كار كشاورزي و دامداري كمكشان مي‌كرد تا دانش‌آموزان فرصت پيدا كنند و به مدرسه بيايند.

فرمانده پايگاه بسيج

مادر از زيباترين دوران زندگي محمدش با وجد برايمان روايت مي‌كند: سال 1360به سنت پيامبرش به خواستگاري يكي از دختران فاميل كه مؤمن و متعهد بودند رفتيم. محمد بسيار به ايمان و اخلاق همسر آينده‌اش توجه داشت و پس از اطمينان از همسر آينده‌اش با ايشان ازدواج كرد. اولين نوه‌ام كاظم بود، سال 1361چراغ خانه محمد را روشن كرد. پسرم محمد فرمانده پايگاه بسيج و انجمن اسلامي روستا هم بود. براي همين با آغاز جنگ تكليف خود را به عنوان يك معلم و مبارز انقلابي و سرباز نظام در رفتن مي‌دانست. او با آغاز عمليات‌ها به جبهه مي‌رفت و از آنجايي كه فرمانده پايگاه هم بود هميشه پيشقدم مي‌شد. چيزي نگذشت كه مديريت و شجاعت فرماندهان دلير بسيج روستا را همگان در منطقه شناختند. برجسته‌ترين فعاليت او همانا تكيه بر امور فرهنگي جوانان روستا بود، پيگيري جلسات قرآن و آشنايي جوانان روستا با آموزه‌هاي اسلامي موجب آشنايي شمار بسياري از جوانان روستا با فرهنگ اسلامي شد.

شوق ديدار معبود

مادر از محمدش روايت‌ها وحكايت‌ها داشت. براي مادري 96ساله مرور و يادآوري خاطرات دور فرزند شهيدش اصلاً دشوار نبود. ايشان در ادامه مي‌گويد: محمد براي خانواده خود اهميت فراواني قائل بود. او از راه كشاورزي تأمين معاش مي‌كرد و حقوقي را كه از آموزش و پرورش مي‌گرفت به خانه نمي‌آورد. در طول زندگي پر بركتش رسيدگي به امور بي‌بضاعتان و فقيران را مدنظر داشت و از آنچه در توان داشت براي كمك به نيازمندان هزينه مي‌كرد. دومين يادگار شهيد، صادق بود كه در سال 1364 به دنيا آمد. در حالي كه براي تولد دوباره خود محمد تنها چند ماه زمان باقي مانده بود. با تنوره كشيدن شعله جنگ تحميلي و شهادت چند تن از اقوام و ياران، محمد ديگر توان ماندن در روستا را نداشت. شوق معبود در وجود او شراره مي‌كشيد و شعف دفاع ازكيان نظام اسلامي او را به سوي نبرد والفجر8 فرا‌مي‌خواند‌ و محمد با دلي پر‌اميد و قلبي مالامال از دعاي مادرانه و رضايت همسر‌ش زهره خانم، راهي نبرد والفجر8 شد. نبردي كه ديگر برايش بازگشتي نداشت اما آخرين خداحافظي‌هاي محمد كه براي هميشه در اذهان مادر و همسرش باقي ماند و امروز مرورش تنها بغض‌هاي دلتنگي است كه مي‌شود اشك‌هاي روي گونه مهربان مادر.

از پيكر چاك چاك خبر آوردند

بيست و هفتمين روز از بهمن ماه سال 1364 شهر فاو، محل قرار محمد با مولاي خود حضرت اباعبدالله‌الحسين(ع) مي‌شود. در آن زمان فاو ميدان نبرد تمامي لشكركفر در مقابل ايمان خالص فرزندان خميني شده بود. باراني از انواع گلوله‌ها مي‌باريد. استقامت بسيجيان لرزه‌اي سهمگين بر جسم منحوس ارتش بعث و اربابانشان افكنده بود.

سرانجام محمد پس از سال‌ها مجاهدت در عمليات والفجر8 به آنچه هميشه در پي‌اش بود و از خدا مي‌خواست رسيد و مفقودالاثر شد. خانواده شهيد نيازاده در تمام سال‌هاي زندگي پس از شهيد در انتظار بازگشت پيكرش، لحظه‌اي از اعتقادات خود دست نكشيدند و با تمام توان از انقلاب اسلامي دفاع نمود. 12 سال بعد از عمليات والفجر 8، مرد مجاهد فاو پس از سال‌ها دوري به آغوش گرم خانواده‌اش بازگشت وچشمان منتظران را با ديده اشك‌آلودشان به نظاره نشست... و اينگونه شد كه همسر شهيد، پس از فراق همسرش، عمر خود را صرف تربيت صحيح يادگاران شهيد كرد. مادري كه امروز زمزمه لالايي نوه‌هاي شهيد را اينگونه مي‌سرايد:

از پيكر چاك چاك، اثر آوردند/ زان يار سفركرده، خبر آوردند

ياران به حريم عشق روآوردند/ از طايرعشق بال و پرآوردند

*صغري خيل‌فرهنگ /  روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس