کد خبر 174411
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۱ - ۰۰:۲۷

متن حاضر قصد دارد با استناد به آیات و روایات معتبر،با اثبات وجود مراتب تشکیکی در آموزه های قرآنی و روایی به لزوم فراگیری علومی چون فلسفه و عرفان مصطلح به عنوان علوم مقدماتی در فهم مراتب عالیه این سلسله تشکیکی تاکید کند.

مشرق--- امام صادق علیه السلام در روایتی مراتب آیات قرآن را به این گونه بیان فرمودند: کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِ‏ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاءِ. (بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏75، ص: 278)

کتاب خدا بر چهار بخش است.عبارت،اشاره،لطایف وحقایق.عبارت برای عوام،اشاره برای خواص،لطایف برای اولیاء و حقایق برای انبیاء است.

در تلفیق این روایت با آیاتی که هدف از نزول کتاب الهی را هدایت عموم انسان ها می داند،می فهمیم که هرچند قرآن برای فهم عموم آمده است اما فهم عموم نسبت به قرآن دارای رتبه یکسانی نیست.مانند بارانی که برای سیراب کردن همه ی اهل زمین فرو می بارد،اما میزان بهره مندی موجودات –چه حیوان یا نبات یا انسان- نسبت به آن مختلف می باشد.این تشکیک نه تنها به صورت طولی متفاوت است،بلکه در جهت عرضی نیز مختلف خواهد بود.انسانی از باران تنها برای رفع عطش بهره می برد و دیگری با جهت دادن به مسیر آب و جمع آوری آن به انرژی برق نیز دست می یابد.

برای تایید محکم تر وجود این تفاوت در مراتب آیات و فهم مخاطبان،می توان به دو دلیل دیگر نیز اشاره کرد:

الف- نص صریح آیه "إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا" (مزمل/5).ما بر تو قول سنگینی را فروفرستادیم.

ب- مطرح شدن سوالات فراوان در مورد تفسیر آیات قرآن از پیامبر خدا،امامان وعلماء دین.اگر همه ی افراد به طور یکسان آیات را می فهمیدند،و این تبادر عمومی در بین مسلمانان نبود که آیات دارای بطون و تفاسیر عمیقی علاوه بر معنای ظاهری اش می باشد،دلیلی بر این همه سوال باقی نمی ماند.

قرآن هم آسان است بر طبق آیه 17 سوره قمر: "وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِر"(و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان کردیم؛ پس آیا پندگیرنده‏اى هست؟) وهم سنگین است و وزین بنابر آیه 5 سوره ی مزمل:"إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلا".

برای تبیین جمع بین تعارض ظاهری این دو آیه می توان به عبارتی از آیت الله جوادی آملی تمسک جست که ایشان می فرمایند:"سرّ استفاده از روشهاى گوناگون در دعوت و تعلیم ، آن است که انسانها گرچه از فرهنگ مشترک فطرى برخوردارند، لیکن در هوشمندى و مراتب فهم یکسان نیستند ... برخى از مخاطبان قرآن کریم انسانهاى ساده اندیش و برخى حکیمان فرزانه و ژرف اندیشان باریک بینند . از این رو، لازم است کتاب جهان شمول الهى ، معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح گوناگون تبیین کند تا ژرف اندیشان محقق به بهانه نازل بودن مطالب وحى خود را بى نیاز از آن نپندارند و ساده اندیشان مقلد نیز به دستاویز پیچیدگى معارف آن ، خود را محروم نبینند."(مقدمه تفسیر تسنیم).

برهان خداوند بر یگانگی خویش در قرآن،گاه به صورت برهان نظم است و گاه به صورت برهان تمانع.برهان نظم ،برهانی است با خطاب عمومی که همگان توانایی فهم آن را دارند.

"آسمان و زمین،خشکی و دریا،ماه و خورشید و ستارگان و همه ی موجوداتی که تفکر در خلقت آنها،شما را به تعجب وادار می کند،آیا می توانند بدون خالقی دانا و توانا باشند؟آیا کتاب آفرینش،با این سطور منظم و پرمعنا،نام نویسنده اش بر تک تک سیاهی خط و سفیدی کاغذش حک نشده است؟"(برداشت آزاد از آیات مربوط به ربط خلقت و خالق)

 اما برهان تمانع نیاز به مقدمات علمی خاص دارد .برهانی که اگر درست تبیین نشود با برهان دیگری به نام"توارد علیتین" خلط می شود. آیت الله جوادی آملی می فرمایند:"برهان تمانع در قرآن کریم در قالب قیاسى استثنایى تبیین شده است که قضیه شرطیه و مجموع مقدم و تالى آن در سوره انبیاء آمده است : لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا (انبیا/22) و قضیه حملیة و بطلان تالى آن در سوره ملک : ما تَرى‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ-ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ (ملک/3و4)حاصل برهان قرآنى تمانع چنین است که تعدد خدایان مایه فساد نظام آسمانها و زمین است ؛ لیکن در سلسله به هم پیوسته آفریده هاى خداى سبحان هیچ گونه تفاوت و گسیختگى نیست ؛ در نظام آفرینش هر موجودى در مکان یا مکانت خاص خود قرار دارد و هیچ حلقه اى از این سلسله سرگردان نیست تا بر اثر فوت آن ، پیوستگى سلسله نیز فوت شود و از این رو هر چه بیننده در پى یافتن فطور و شکافى در نظام متقن آفرینش پیش رود خسته و درمانده بر مى گردد."

وجود این مراتب علمی در آیات قرآن ،در روایت امامان شیعه علیهم السلام نیز به وفور به چشم می خورد.وجود روایاتی که مربوط به آداب روزمره هر مسلمان است، روایات مربوط به امور اجتماعی و اخلاق،روایات مربوط به بیان تاریخ و عبرت ها،و روایاتی که در مورد شروع خلقت،اسماء و صفات الهی،حدوث و قدم عالم و موضوعاتی از این قبیل صحبت کرده اند.

مباحث فلسفی به طور عمده ناظر به تبیین و شرح علمی حکمت هایی از اهل بیت علیهم السلام است که در روایت با عبارت "صعب مستصعب" یاد شده اند.

آیت الله خویی در بیان اینکه روایات نیز مانند آیات قرآن دارای بطن های علمی هستند(منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏16، ص: 92)،استناد به این روایت می نمایند:

امام صادق علیه السلام فرمودند:"إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ‏ مُسْتَصْعَبٌ‏ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ أَوْ مَدِینَةٌ حَصِینَةٌ قَالَ عَمْرٌو فَقُلْتُ لِشُعَیْبٍ یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ الْمَدِینَةُ الْحَصِینَةُ قَالَ فَقَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع عَنْهَا فَقَالَ لِی الْقَلْبُ الْمُجْتَمِعُ.".

سخن ما دارای چنان سنگینی و عظمتی است که هر عقلی توانایی درک آن را ندارد،و برای هر سینه ای گنجایش آن نمی باشد.جز فرشته ی مقرب الهی و نبی فرستاده و بنده ای که خداوند قلب او را آزموده باشد و یا شهری محافظت شده.از امام پرسیدند که شهر محافظت شده چیست؟جواب دادند: قلب مجتمع. (بحارالانوار،ج2،ص182).

این روایت هم دلیل حکایت کننده و هم دلیل مصداقی بر این است که در میان معارف اهل بیت،برخی از آنان دارای فراپرده هایی است که به راحتی صید عقل آدمی نمی شوند.مرحوم مجلسی و شیخ صدوق "قلب مجتمع" را به قلب های خالی از شبهه و شک و اوهام گمراه کننده تفسیر کرده اند.(بحارالانوار ذیل حدیث/الخصال،ج‏1،ص208)

ملا صالح مازندرانی در توضیح این روایت می فرمایند :"این سخن رد بر پندار کسانی است که می گویند هر چه در روایات آمده است باید مطابق فهم همه افراد حتی انسان های عوام و ساده اندیش باشدوگرنه-یعنی اگر روایتی،فهمش سخت باشد- باطل است.در حالی که ما با روایات بسیاری برخورد می کنیم که فهم آنها مختص به حکما و الهیون ماهر در علوم عقلی است و چه بسا ناقلان این احادیث خودشان روایت را نفهمند و روایت از فهم حکیمان نیز بالاتر باشد." (شرح کافی،ملاصالح مازندرانی،ج‏6،ص 373) 

فهم و تحلیل بسیاری از خطبه های نهج البلاغه یا مناظرات امام صادق علیه السلام با اصحابشان،نیاز به مقدماتی اثبات شده در علوم عقلی و عرفانی چون فلسفه و عرفان دارد.به طور مثال « شیخ صدوق محمّد بن على بن بابویه قمّى در کتاب «توحید» و کتاب «خصال» ... روایت مى‏کند که در روز جمل یک مرد اعرابى در حضور امیر المؤمنین علیه السّلام بپاخاست و گفت: یا أمیر المؤمنین أتقول: إنّ الله واحد؟آیا مى‏فرمایید: خداوند یگانه است؟ راوى گفت: مردم بر او حمله کردند و گفتند: اى مرد عرب بیابانى آیا نمى‏بینى افکار مختلف و تأمّل و اندیشه‏اى را که دل امیر المؤمنین را فرا گرفته است (و در این گیرودار و هجوم هموم و غموم، این چه جاى سؤال است)؟امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: او را به حال خود گذارید، زیرا آنچه این مرد عرب بادیه نشین از ما مى‏خواهد، همان چیزى است که ما از این گروه (اصحاب جمل) مى‏خواهیم».

ثمّ قال: یا أعرابىّ، إنّ القول فى أنّ الله واحد على أربعة أقسام: فوجهان منها لا یجوزان على الله عزّ و جلّ، و وجهان یثبتان فیه.

فأمّا اللّذان لا یجوزان علیه، فقول القائل: واحد یقصد به باب الأعداد. فهذا ما لا یجوز، لأنّ ما لا ثانى له لا یدخل فى باب الأعداد. أما ترى أنّه کفر من قال: ثالث ثلثة؟ و قول القائل: هو واحد من النّاس، یرید به النّوع من الجنس. فهذا ما لا یجوز علیه، لأنّه تشبیه، و جلّ ربّنا عن ذلک و تعالى.و أمّا الوجهان اللّذان یثبتان فیه: فقول القائل: هو واحد لیس له فى الأشیاء شبه، کذلک ربّنا. و قول القائل: إنّه عزّ و جلّ أحدىّ المعنى، یعنى به أنّه لا ینقسم فى وجود و لا عقل و لا وهم. کذلک ربّنا عزّ و جلّ‏ . آن حضرت گفت: اى اعرابى، این گفتارى که گفته مى‏شود: خداوند واحد است، چهار گونه است، دو قسم از آن بر خداوند عزّ و جلّ جایز نیست، و دو قسم از آن در خداوند ثابت است.

امّا آن دو وجهى که جایز نیست بر او گفته شود، یکى گفتار گوینده‏اى است که مى‏گوید: واحد، و از آن اراده کرده است واحدى را که در باب اعداد از آن بحث مى‏شود. این اطلاق بر خدا روا نیست، زیرا موجودى که ثانى و دومى ندارد، در باب اعداد داخل نمى‏شود. آیا نمى‏نگرى که آن کس که گفت: ثالث ثلثة: خداوند یکى از سه اصل است (أب و ابن و روح القدس، و یا ذات و علم و حیات) کافر شده است؟ و همچنین گفتار گوینده‏اى است که در واحد مى‏گوید: او یکى از مردم است، و مراد یک نوع از جنس مردم است‏ . این هم بر خداوند جایز نیست چون تشبیه است، و پروردگار از این تشبیه بزرگ و برتر و بالاتر است.و امّا دو وجهى که بر خداوند ثابت است، یکى گفتار گوینده‏اى است که مى‏گوید: او یکى است، در اشیاء براى او شبیهى نیست. پروردگار ما این طور است. و دیگرى گفتار گوینده‏اى است که مى‏گوید: خداوند عزّ و جلّ أحدىّ المعنى است. یعنى انقسام وجودى خارجى، و انقسام عقلى، و انقسام وهمى پیدا نمى‏کند. این طور است پروردگار عز و جل».(ترجمه از کتاب امام شناسى، ج‏12،ص: 369،نقل روایت از :«توحید» صدوق، طبع مکتبه صدوق، 1398 هجرى قمرى، ص 83 و ص 84 و «خصال» صدوق أیضا طبع مکتبه صدوق، ص 2 و «معانى الاخبار» صدوق أیضا طبع مکتبه صدوق، ص 4.)

این جملات در کتب فلسفی در فصل کثرت و وحدت و انواع آنهابه صورت مفصل مورد بحث قرار می گیرد.

در بخش دیگری از روایات آمده است که"أَنَّهُ دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا الدَّلِیلُ عَلَى حَدَثِ الْعَالَمِ قَالَ أَنْتَ لَمْ تَکُنْ ثُمَّ کُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّکَ لَمْ تُکَوِّنْ نَفْسَکَ وَ لَا کَوَّنَکَ‏ مَنْ هُوَ مِثْلُک‏."(امالی صدوق،ص352)

ترجمه:فردی از امام رضا علیه السلام سول کرد:دلیل شما بر حدوث عالم چیست؟امام علیه السلام فرمودند:تو نبودی و سپس بود شدی.و می دانی که نه خودت و نه مثل تویی قادر بر خلق تو نیست.
در این روایت به همین دو خط بسنده شده است.آیا باید این روایت گوهرین تحلیل شود یا نه؟امامان فرمودند که اگر مردم زیبایی کلام ما را می دانستند،به سمت ما می آمدند.اگر این ارزش برای کلام امام باشد که باید تحلیل شود،پس باید ابتدا به تبیین این مفاهیم بپردازیم تا بتوانیم روایت را درک کنیم؛حدوث و مقابل آن که قدم است.انواع حدوث و قدم.عدم و نیستی قبل از وجود،کیفیت خروج از نیستی به هستی،منظور از نیستی مورد بحث،مثل و احکام امثال،رابطه ی هستی بخش یا علت حدوث با قدیم و.....

آیت الله جوادی آملی بارها فرمودند که"معارفی که در ادعیه ی ماست،بیش از معارفی است که در احادیث است".

در مناجات شعبانیه که همه امامان می خوانده اند آمده است که :"الهی ... هَبْ‏ لِی‏ کَمَالَ‏ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلَالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا"

آیا کدام علم-جز عرفان اسلامی- عهده دار تبیین مفاهیمی چون: انقطاع و کمال آن،نور بودن خداوند و کیفیت تجلی این نور بر قلب مومن،چیستی حجاب های نوریه و کیفیت و چرایی خرق آنها،چیستی معدن عظمت،روح و آویزانی آن به عزت اله،کیفیت صعقه و مراد از جلال الهی،فرق ندا و نجوا و ....می باشد.

 هر چه انسان در این معارف بیشتر پای بگذارد،تشنگی بیشتری بر فهم و نیل خواهد یافت که قدر خواسته ها و حاجات به قدر دانسته هاست."تا انسان قدر گوهری را نداند،آرزوی آن به خیالش نخواهد آمد.همان گونه که هیچ گاه یک انسان عادی آرزوی داشتن فلان نسخه ی خطی شیخ طوسی را نمی کند،چون از ارزش آن بی خبر است."(مضمونی از جملات گوهربار آیت الله جوادی)

کسانی که با فلسفه و عرفان مقابله می کنند بترسند که مبادا مشمول بارز همان آیه ی"الذین یصدون عن سبیل الله" باشند.تمسک به ادله واهی نه تنها کمکی بر این رهزنی نمی کند،بلکه همچون اسلام هراسی غربی هاست که به جای دورکردن جوامع از معارف ناب اسلام،گرایش ها را چند برابر نموده است. شروع دشمنی با فلسفه از سوی امامیه نبوده است که ما اکنون بخواهیم آن راه غلط و مبارزه مذموم را دنبال کنیم مولا عبدالرزّاق لاهیجی در شوارق می فرمایند: «دشمنی با فلسفه از اشاعره ناشی شد، نه از معتزله، چه رسد به امامیّه. چگونه فرقه امامیه مخالف فلسفه باشند، در حالی که اکثر اصول ثابت نزد امامیّه که از امامان معصوم(علیهم‌السلام) رسید، مطابق چیزی است که نزد استوانه‌های فلسفی ثابت شد و بر قواعد حقّه فلسفی استوار است؛ سزاوار است که دانسته شود، موافقت امامیه با معتزله در بسیاری از اصول علم کلام برای آن است که معتزله از فلسفه استمداد نمودند، نه برای آن است که امامیه اصول خود را از معتزله گرفته است. اصول امامیه از امامان معصوم(علیهم‌السلام) آنان گرفته شد و آنها اصحاب خود را از علم کلام منع می‌کردند، مگر آنکه از همان ذوات مقدس گرفته شده باشد؛ این مطلب برای کسی که در اصول امامیه ممارست داشته باشد، آشکار است».(شوارق الالهام، ص۵)

تاریخ اصیل همه ی علوم به انبیاء الهی و امامان معصوم علیهم السلام ختم می شود.فقه و اصول شیعه ،ریشه در کلمات امامان علیهم السلام دارد و هر چند در گذر زمان با دخالت جاعلان و از بین رفتن برخی منابع،دچار فراز و نشیب هایی گشته است،اما سیر آن رو به سوی صعود و شکوفایی است.(برخلاف مکتب فقهی اهل تسنن که با ظهور وهابیت و فراگیری روز افزون آن -در صورت عدم بیدار شدن عالمان سنی-به حرمت نوم المراه عند الجدار رسیده است).فلسفه و عرفان اسلامی نیز اگر چه به بی مهری های صورت گرفته ،رشد چندانی نداشته است،اما به برکت انقلاب و حمایت های امام و رهبری شاهد وزیدن نسیم تازه ای بر پیکر زخم خورده اش است.مکتب فلسفه همان مکتب تعقل و تفکری است که نه ریشه در یونان ملحدشکاک دارد و نه در افکار برخی ثنویت مشرق زمین.نه مبتنی بر ماده و طبیعیات قدیم است نه بر علوم امروزی که بخواهد با فراز و نشیب این علوم دچار تغییر نزولی شود.بلکه علمی است مبتنی بر آموزه های پیامبران الهی- در شرق و غرب عالم- در طول تاریخ امت ها ،که به اذعان اهل تحقیق ارسطو و سقراط نیز شاگردان مکتب ابراهیم و ادریس علیهما السلام بوده اند.

محقق وارسته آقای سید محمد خامنه ای در مقدمه کتاب المظاهر الإلهیة فی أسرار العلوم الکمالیة،صفحه 10 می نویسند:«براى یافتن ریشه تاریخى حکمت- یا همان تاریخ فلسفه- دو دسته منابع وجوددارد: اوّل، منابع دینى، مانند کتب آسمانى و گفتار بزرگان دین و حکمت. دوم، تواریخ معروف و باستانشناسى و منابع علمى دیگر.

اگر از برخى نوشتارهاى متعصبانه‏اى که در دو سه قرن اخیر در اروپا و غرب نوشته شده بگذریم، که کوشش بر آن داشته‏اند که فلسفه را زاییده یونان بدانند و آن را جوششى معجزه‏آسا یا حتى معجزه‏اى تاریخى وانمود نمایند، تمام مدارک معتبر و نیمه معتبر نشان مى‏دهد که حکمت و فلسفه- حتى به معناى عام آنکه (شامل تمام علوم اصلى مانند ریاضیات، نجوم، پزشکى و علوم طبیعى مى‏شود)- پیشینه‏اى بسیار قدیم و ریشه‏اى دیرینه در تاریخ بشر دارند.

کتب آسمانى و ادیان و ادبیات دینى مى‏گویند که حکمت و علوم و فنون، در حدّ نیازهاى اولیه بشر، همراه با پیامبران بدست بشر رسیده است. روایات دینى گویاى آن است که آموزگار نخستین بشر، آدم و نوادگان او- همچون ادریس و برخى دیگر- بوده‏اند و هرمس که پدر فلسفه نامیده شده همان ادریس پیامبر است.

قرآن مجید، آدم ابو البشر را دانش ‏آموزى معرفى می ‏کند که در پیشگاه معلم نخستین- یعنى خداوند متعال- درس «اسماء» را فرا گرفته است و در آیه: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ ... (سوره بقره، آیه 31 (و به آدم همه اسماء را آموخت، سپس آنها را به ملائکه نشان داد ...)صریحا بیان مى‏کند که آدم، رموز اصلى معرفت و کلید علم و حکمت (یا چیزى بسیار مهم و سرنوشت‏ساز) را در آغاز خلقت خود، از پروردگار متعال آموخته و فرا گرفته و بسبب آن دانش، بر فرشتگان برترى و سرورى یافته و در آزمایش سرافراز گردیده است.

این حقیقت همواره در میان حکما و علما و مورخان مسلمان معروف و مسلّم بوده و برخى مانند ابو حاتم رازى کتاب أعلام النبوة را براى اثبات آن نوشته‏اند. از جمله‏ سهروردى شیخ اشراق در مقدمه کتاب حکمة الإشراق در این باره مى‏گوید: گمان مبرید که حکمت پیش از پیشینیان نبوده، بلکه جهان هرگز از حکمت و حکیم خالى نبوده و نخواهد بود:

و لا تظنّ أنّ الحکمة فی هذه المدة القریبة کانت، لا غیر؛ بل العالم ما خلا قطّ عن الحکمة و عن شخص قائم بها عنده الحجج و البیّنات، و هو خلیفة اللّه فی أرضه؛ و هکذا یکون، ما دامت السماوات و الأرض. و الاختلاف بین متقدّمی الحکماء و متأخّریهم إنّما هو فی الألفاظ و اختلاف عاداتهم فی التصریح و التعریض ...."

الحمدلله رب العالمین- قسمت پایانی

عبدالرضا بختیاروند-دانش آموخته حوزه علمیه قم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 52
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۰۰:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    یکی از مراجع گفته بود که عرفان و فلسفه کشکٍ .البته بااجازه من میگم کشکم نیست .کفره
  • فاتح 313 ۰۱:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    یکی از مراجع گفته بود که عرفان و فلسفه تلاش و سعادت میخواهد که نصیب هرکسی نمیشود .
  • ۰۱:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    بنویس تا می توانی بنویس ... از بیکاری که بهتره ....
  • سید ساقی ۰۱:۵۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    البته آن مرجع محترم با این سخنشان به کشک توهین نمودند
  • حکیم ۰۳:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    1 1
    بختیاروند جان، 1-کلام حق گفتی ولی بترس که اراده باطل کنی. تشکیک منطقی در فهم را کسی منکر نیست تا استدلال کنی. 2-از مراتب فهم نمیتوان به صحت عرفان مصطلح که مبتنی بر نظریه وحدت وجود است رسید. 3-عرفان اسم زیبایی است که بر مطالب نادرست گذاشته شده است. 4-فلسفه و عرفان نه تنها سبیل الله نیستند بلکه صد عن سبیل الله هستند. 5-دلایل نادرستی این دو فقط و فقط نیاز به تعقل دقیق دارد که روزی هر کسی نشده است. 6-خلط اساسی فلسفه و عرفان در این است که به اسم عقل و شناخت درونی و ... به میدان می آیند ولی در مقام عمل عدول از عقل دارند. 7-و چون به اسم تعقل وارد میدان شده بودند وقتی اشکال بر فلاسفه و عرفا شود مخالفان را با حربه عقل ستیزی تازیانه می زنند. 8-برای تفکر اولیه و ابتدایی فعلا همین بس که فلسفه هیچ تعریف جامع و مانعی از خود ندارد و همه تعاریف فلسفه نقص دارند یا جامع نیست یا مانع نیست. 9-توجه شود کسی که آیات و روایات را برای مطلبی استدلال کند متکلم میگویند نه عارف و نه فیلسوف. 10-پس بختیاروند جان با روش متکلمانه که روش اکثر مخالفان فلسفه مصطلح (نه تعقل) است به دفاع از فلسفه و عرفان نپردازید. اگر حرفی برای گفتن دارید به همان روش فلاسفه و عرفا بزنید. 11-شاید همین روش دفاع از فلسفه و عرفان بهترین دلیل بر اثبات درستی روش تعقل مبتنی بر آیات و روایات است. 12-فرق روش عرفا و فلاسفه در آوردن آیات و روایات با متکلمان این است که فلاسفه فقط برای تایید مطلب خود به آن استناد میکنند و در واقع استفاده ابزاری از آن دارند ولی متکلم خود مطلب را مبتنی بر آنها میفهمد یعنی متکلم تاثیر پذیر از وحی است ولی فیلسوف تاثیر گذار و تاویل کننده وحی به منظور رسیدن به مطلب خود است. این داستان سر درازی دارد که ...
  • عمورجب ۰۳:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    فقط حضرت ایت الله سیدان-مشهد اسم شون رودرمورد فلسفه ودین سرچ کنید متوجه می شید
  • برادر ۰۶:۵۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    ای بابا اینها که همش تکرار مکرراته.
  • ۰۸:۱۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    دفعه قبل به اقای بختیاروند توصیه کردم بیشتر درس بخوانند برایشان مفید است . بحث عرفان و مخالفان عرفان ، عرصه سیمرغ است
  • ۰۸:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    حضرت امام خمینی ره می فرمودند اینقدر به راحتی دیگران را تکفیر نکنید . اگر چیزی را نفهمیدید زود تکفیر نکنید بلکه جایی برایش بگذارید شاید یک زمانی فهمیدید. اصل این کلام امام خمینی را در تفسیر سوره حمد ایشان بیابید.
  • پیمان ۰۹:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    سلام 1- مطلب از این بی ربط تر در تایید فلسفه نخوانده بودم 2- مشرق جان دلیلی ندارد هر مطلبی را به بهانه کرسی ازاداندیشی منتشر کنی 3- یکبار این خط را بخوانید: هرمس پدر فلسفه همان ادریس است!!!!!
  • یک طلبه ۱۰:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    مطلب خوب و قابل استفاده ای بود.
  • ناشناس ۱۰:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    از کجات در آوردی که فلسفه کفر است؟ چقدر فلسفه خوانده ای و در مورد آن دقیق می دانی؟ پس باید طبق نظرات حضرت عالی خیلی از بزرگان ما کافر باشند؟؟؟؟؟؟؟
  • ۱۰:۵۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    هركسي اگر درمورد علمي كه تخصص ندارد اظهار نظر كند، عقلا ميگويند سخنانش كشك است. اين جمله صحيح است يا خير؟ با مثبت و منفي لطف كنيد جواب بديد.
  • الهی ۱۱:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    سلام دوست محقق وعزیر بسیار زیبا بود ولی فلسفه فقط برای تبیین برخی از معارف دینی نیست اگر چه درفهم برخی معارف موثر است ودرتبیین حقایق دینی کمک می کند ولی گویا ضرورت بحث از فلسفه را فقط تبیین دین دانسته ای واین اشتباه است ومخالفان فلسفه وموافقان آن این را قبول ندارند حتی درمواردی دقت های فلسفی مضردین است مانند مباحث فقهی وعرفی وفلاسفه قبول ندارند در آن موارد از فلسفه کمک بگیرند
  • ۱۵:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    خیلی عجیبه ؛ مدافعان فلسفه و عرفان عادت دارند حرف های شاخ دار بزنند؛ ببینید شاید بتوانیم از مجموع چند صد هزار روایتی که داریم ، راوایاتی هم بیابیم که با تشکیک و وحدت وجود و ... بسازید یا حتی موید باشد ؛ اما بحث بر سر این است که ایده های تشکیک وحدت وجود و امثال اینها که از روایات بدست نیامده اند ؛ خیلی روشن است که این فلسفه ادامه راه فلاسفه یونان است و در بسیاری موارد حتی عینا همان حرف های ارسطو و افلاطون است - ( به طور مثال منطق صوری که بیش از 70% آن بعد از ارسطو هیچ تغییری نکرده است) بنابراین اینکه بگوییم عقایدی همچون تشکیک و وحدت وجود برآمده از قرآن و سنت است قطعا حرف بی پایه است ؛ اما اینکه بگوییم سازگاری دارد، حرف قابل تاملی است اما اینکه بپذیریم که عقاید برآمده از کفر و طاغوت سرانجام تماما با قرآن و سنت هماهنگی داشته باشد هم پذیرفتنش خیلی دور از ذهن است
  • یحیی ۱۵:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 1
    علامه طباطبایی در مقدمه تفسیر المیزان گفته اند که هرکس قرآن را با غیرش از جمله فلسفه و .. تفسیر کند موجب تحریف قرآن شده است.
  • ۱۶:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    اخسنت ماشالله
  • ۱۶:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    دقیقا بهازیت نظر همین چند جمله است
  • یک نظر ۱۶:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    1 2
    سلام در کتاب حدیقه الشیعه مقدس اردبیلی حدیث نورانی وجود دارد : علماء اخرالزمان شرار خلق الله لانهم یمیلون الی الفلسفه و التصوف. یعنی علما آخر الزمان بدترین بندگان خدا هستند زیرا به فلسفه و تصوف تمایل دارند
  • ناشناس ۱۹:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    1 1
    پیشنهاد می کنم به کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) مراجعه کنی. شاید قلم امام بر قلبت تاثیر داشته باشه.
  • ضدفتنه ۲۰:۴۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    1 0
    جناب یک نظر /اون قسمت از حدیقه الشیعه که شما فرمودید درست بعد از زندگی امام صادق ع در کتاب آورده شده. ولی اگر به اصل کتاب یعنی نسخ خطی اصلی رجوع کنید این قسمت کتاب وجود ندارد بلکه به کتاب اضافه شده/ بنابر این بدون علم این چیز ها را به مقدس اردبیلی نسبت ندهید/
  • حمید شمسی از تنکابن ۲۱:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    امام راحل (ره) یکی از فیلسوفان و عرفای بزرگ قرن بودند!
  • حمید ۲۱:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۵
    0 0
    کشک خیلی گران شده . معلومه فلسفه خیلی ارزش داره . میدونید کشک چقدر فوائد داره؟
  • محمد حسین صالحی ۰۴:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۶
    0 0
    سلام بر برادران و خواهران ایمانی مؤمنان و عزاداران حسین (علیه السلام) لطفا چند دقیقه با تأمّل بخوانید : اگر با روح فرهنگي كه قاتل حسين(عليه‌السلام) است آشنا بشويم آن وقت از هر جريان و فرهنگي كه تشابهي با فرهنگ قاتلان حسين(عليه‌السلام) دارد فاصله می‌گیریم و اين نجات دهنده است. برادران و خواهرانم توجه کنید که چرا در زیارت عاشورا «صد بار» تکرار میکنیم که : « اَللّهُمَّ ألْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي جَاهَدَتِ الْحُسَيْن». ما لعن میکنیم آن عصبيّت را که « وَ شايَعَت وَ بايَعَتْ » پيروِ آن عصبـیّـت مقابل امام ایستادند! ببينيد، اولاً شما مي‌گوييد عصبيت، نمي‌گوييد كفر! يعني لعنت مي‌فرستيد بر اسلام قالبي. عصبيّت يعني اسلامي كه قالب دارد و قلب ندارد. و حقیقتاً عاشورا «نهضتـی علمی» برای مبارزه با «عصبـیّـت» است كفر، در كفر خودش مغرور نيست. ولي عصبيّت، در اسلاميّت خودش مغرور است. براي همين هم شما به عصبيّت لعنت مي‌كنيد (نه به کفر). يعني «اسلام انحرافي» از كفر هم خطرناك‌تر است. جبهه ی عصبیّـت با پوشیدن «قالب اسلامی» بر «جهل» خویش، چنان مغرور است و خودش را مُحـق میداند که حتی مثل حسین (علیه السلام) را زیر پا میگذارد!! عصبیت حتی ازشنیدن صدای حسین هم میترسد!! سنگ میزنند و معرکه را شلوغ میکنند تا مبادا کلامِ متین و معقولِ حسین (علیه السلام) قلبـی را بیدار کند! این خون گرم حسین (علیه السلام) است که نهضت علمی شیعه را درعصر باقرین (علیهما السلام) بپا کرد این خون گرم حسین (علیه السلام) است که با نهضت علمی اش «تاریخ تفکر شیعه» را از «عـصـبـیّــت» نجات داد تا با «حرّيـّـت و آزادگی» از هر «تعصب بر جهالت» و «جمودِ اخباری گری» عبور کند ؛ و در نهایت، سنگ بنای «تفکرجامع شیعی» را زمینه ی ظهور «تـمـدّن اسلامی» قرار دهد فاصله گرفتن از «فلسفه و عرفان اسلامي» و در اين رابطه گرفتار «اخباري شدن» ، همين‌قدر خطرناک است که ما در قرن دوازده در «فقه» گرفتار اخباري‌گري شديم و مي‌رفت که شيعه به بهانه‌ي رجوع به اهل‌البيت«علهيم‌السلام» با فشار اخباريون، نشاط و حيات علمي خود را در فقه از دست بدهد شهید مطهّری میفرماید : اخباريگري نهضتي بود بر «ضديت عقل»! جمود و خشكي عجيبي بر اين مسلك حكمفرما است... پیدایش اين فكر تقريبا مقارن است با پيدايش «فلسفه حسي» در اروپا . غربیان در علوم «حجيّت عقل» را منكر شدند و اخباریان در دين منكر شدند. البته مكتب اخباري در اثر مقاومتهای علامه وحید بهبهانی و بعد شیخ انصاری شكست خورد ، ولي همه افكار اخباريگري هنوز از مغزها بيرون نرفته است ، الان هم مي‏بينيد خيلي‏‌ها تفسير قرآن‏ را اگر حديثي در كار نباشد جايز نمي‏دانند . جمود اخباريگري هنوز هم حكومت مي‏كند!! اينگونه تعبد و تسليمهای اخباری گری ، تسليم به‏ قول معصوم نيست ، تسليم به «جهالت» است . (مجموعه ‏آثار استادشهيدمطهرى، ج‏20،ص168 الي172) و آری! این خون گرم حسین (علیه السلام) است که انقلابِ «عقلانیت و معنویت و فقاهت» را در «خـمـیـنـی کـبـیـر» به وحدت میرساند تا زمینه ساز حاکمیّت «روح حسینی» در عالم باشد امام روح الله با پرچم سیدالشهداء (علیه السلام) چنان حیات و شجاعتی به ما بخشید که -مثل خودش- نه در «جهادِ عملی» از قیافه ی حق بجانب استکبار میترسیم ، و نه در «جهادِ علمی» سر به لاکِ جهالت اخباری‌گری فرو می بریم و از دانستن فلسفه و عرفانِ شیعی می هراسیم! آری! «خمینی» یعنی «صدای حریّت حسيني» ، و آنهم برای «جهانی پر از پوچی» ، که بیش از آنکه نیاز به «قانون و قالب» داشته باشند ، عطش به عرفان و عقلانیت در «قلب عالیه ی معارف اسلامی» دارند لذا امام خامنه ای در سالگرد رحلت امام (1390/03/14) فرمودند: " دو بُعد اصلى در مكتب امام بزرگوار ما، بُعد «معنويت» و بُعد «عقلانيت» است. " یعنی «عرفان خمینی» و «فلسفه ی خمینی» البته آنهم فلسفه و عرفان زنده ای که در «حماسه ی خمینی» و «روح انقلابیِ آثار او» ممزوج است (نه صرفا فلسفه و عرفان مرده‌ی آکادمیک و دانشگاهی) آری! «خدای خمینی» با این تابش اشراقی بر قلب او ، چنان وی را در ادراکِ عمیق «عقل فلسفی» ، و یافتن روحِ «معنای عرفانی» پرورش میدهد که بنده ای سراسر غرق در عبودیت و بسیار حسّـاس در «شرع فقاهتی» می‌سازد، تاجایی که حتّی حاضر به فروگذاشتن یک حکمِ اسلامی نیست و آنهم اسلامی که اولین حکمش را اینطور فرمود : «الاسلام هو الحکومة» امام خمینی در مکتب خود و در آثار گرانقدرشان نشان داده‌اند که رجوع به «وجود» که مبناي حکمت صدرايي است بايد مدّ نظر قرار گيرد تا آن‌جايي که مي‌فرمودند: «ملاصدرا ، وَ مَا اَدْرَاکَ مَا المُلاصَدرا» و يا براي ملاصدرا عنوان «صدرالحکماي متألهين و شيخ العرفا» را به‌کار مي‌برند (ترجمه شرح دعاي سحر امام خميني «رحمة‌الله‌عليه» ، ص23 و ص 93). حضرت امام همان اندازه که براي تحقق انقلاب اسلامي انرژي صرف كردند به همان اندازه براي طرح مکتب صدرايي وقت صرف کرده‌اند. کتاب‌هاي حضرت امام اکثراً حاصل رجوع به ملاصدرا و محي‌الدين ‌بن عربي است و تبيين خاصي است که ايشان در مكتب خود از آن‌ها دارند. توجّه کنید امامي كه اين‌قدر شيفته‌ي اهل البيت (علیهم السلام) هستند، چگونه در انديشه‌ي ملاصدرا و محي‌الدين چيزهايي را مي‌بينند که نمي‌توانند از آن‌ها بگذرند. همانطور که علامه طباطبائي «رحمة‌الله‌عليه» هم در وصف آن مي‌فرمايند «با آمدن فلسفه‌ي صدرايي فهم فرهنگ اهل البيت (علیهم السلام) آسان‌تر شده است» زیرا در فضاي «اصالت وجود» نظر به حقيقي‌ترين حقايق عالم يعني «حضرت صاحب الامر» (علیه السلام) ميسر مي‌گردد. حقیقتی که «واسطه‌ي فيض الهي و جلوه‌ي تامّ و تمام حضرت حقّ است و تمام عالم هستي از وجود مبارک ايشان ريشه مي‌گيرد» لذا در دعاي عديله بر همين مبنا اظهار مي‌داريم: «بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء» ما اگر «وجود» را در عالم نفهميم اماممان را با داشتن چنين مقامي يك شخص تصور مي‌کنيم نه يک حقيقتي که فوق زمين و آسمان است. نظر به اين مقامِ امام با اصالت‌دادن به «وجود» و نظر به «مقام وجودي» آن حضرت ممکن است و نه نظر به آن شخصيتي که از پدر و مادرشان متولد شده‌اند. همان «مقام نورانیت اهل البیت» که امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیرامون آن فرمودند : « أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا عَالِمٌ بِضَمَائِرِ قُلُوبِكُمْ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ أَوْلَادِي (علیهم السلام) يَعْلَمُونَ وَ يَفْعَلُونَ هَذَا إِذَا أَحَبُّوا وَ أَرَادُوا لِأَنَّا كُلَّنَا وَاحِدٌ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ » (بحارالأنوار، ج 26، ص1) پس قصد ملاصدرا نوشتن «فلسفه ای برای تفلسف» نبود، بلکه میخواست «زبانِ دین» در عصر جدید باشد که با «اصالت وجود»، جهانیان را به «حقیقتِ نوریِ اهل‌البيت» (علیهم السلام)، فرابخواند ؛ و مسئولیت رجوع دادنِ آیندگان به حقّ ولایتِ وجودی اهل البیت (علیهم السلام) را به عهده بگیرد. ملاصدرا در همان موقعي که دارد مکتب «حکمت متعالیه» خود را تدوين مي‌کند مي‌داند كه دارد «انقلاب جهاني» به پا مي‌نمايد و از اين جهت فرقي با حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» نمي‌کند. در همين رابطه حضرت امام در جواب «محمد حسنين هيكل‏» که مي‌پرسد چه شخصیت ها و کتاب‌هايي جز اهل بیت (علیهم السلام) و قرآن در شما اثر گذاشته، مي‌فرمايند: " در فلسفه «ملاصدرا» ". (همچنین در حدیث «کافی» و در فقه «جواهر») (صحيفه‌ي امام، ج 5، ص 271 / زمان: جمعه 2 دى 1357/ مكان: پاريس، نوفل لوشاتو) ؛ و همچنین امام خامنه ای (حفظه الله) مي‌فرمايند: «... به گمان ما فلسفه‌ي اسلامي در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه‌ي انسان اين روزگار مي‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت...» ( 1378/3/1) و نیز فرمودند : «امام (رضوان اللَّه عليه) چكيده و زبده‌ى مكتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمينه‌ى فلسفى‌اش، در زمينه‌ى عرفانى هم همينجور است» (1386/09/08) ************************************ و ختم کلام: برای «عبادالله»ی که بشارت هدایت خاص الهی را در «الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه» دنبال میکنند دو کتاب زیبا و جامع (برای تذکّر قلوب در ایّام نهضت علمی حسینی) معرفی میکنم : 1. سلوک ذیل شخصیت امام خمینی (قدّس سرّه) ، اثر استاد اصغرطاهرزاده، نشر لب المیزان 2. جدال با مدعی (ﻣﺒﺎﺣﺜﺎﺗﯽ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻭ ﻋﺮﻓﺎﻥ ﻭ ﺭﺍبطه ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﻭ ﺑﯿﺎﻧﺎﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ علیهم السلام) ، اثر استاد حسین غفاری، نشرحکمت « والسلام علی من التبع الهدی » *** 16 آذر 1391
  • جواد ۰۹:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۶
    0 0
    علامه عليه الرحمه سعي كرد مباحث عرفاني فلسفي را در تفسير دخالت ندهد و به شيوه تفسير قران به قرن ايات را تفسير كند با اين وجود كتابفروشي محمديه در قم را كه الميزان را ميفروخت چند بار اتش زدند
  • شهریار ۱۳:۵۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۶
    0 0
    ان شا ءالله علممان مقدمه عمل و عملمان مقدمه برای شناخت او شود و از حواشی دست برداریم چون پیر شدی حافظ....
  • حمید ۲۱:۴۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۶
    0 0
    این دینی که ما داریم نمی دونم چرا اینقدر بغرنج و پیچیده است که باید با هزار علم دیگه تفسیر بشه. بیچاره اصحاب پیامبر و امامان که این علمها را بلد نبودند و دین را نفهمیده از دنیا رفتند.. کاش امروز صاحبان دین هم زنده می‌شدند و دین را از نو با یادگیری این علمها درست متوجه می‌شدند... بیچاره انبیا که آنها هم به خاطر آگاه نبودنشان از این علوم معنای سخنان خدا را متوجه نشدند.. وای وای وای چرا خدا پیش بینی این روزها را نکرد و دستور نداد انبیا یک مدرسه فلسفی عرفانی تاسیس کرده و بعد از فراگیری این علوم توسط اصحاب و حتی خودشان آماده دریافت وحی و عرضه آن شوند.....
  • ۲۲:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۶
    0 0
    مشکل کامنت ها اینه که هر کسی ( که می تونه کاملا بیسواد هم باشه) اسم "حکیم" رو خودش می ذاره و با کسی که از سر تواضع خودش رو فقط "دانش آموخته حوزه قم" معرفی کرده "عاقل اندر سفیه" صحبت می کنه... حکیم جان، میشه بفرمایید فلسفه کجا عدول از عقل داره؟
  • ۲۲:۴۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۶
    0 0
    یحیی جان منظور علامه این نبوده که فلسفه بده. حتی علامه فرمودن هر کس قران رو با روایات هم تفسیر کنه حق تفسیر رو بیان نکرده. آیا بدین معناست که هیچگاه نباید با روایات رجوع کرد!!؟؟
  • قاسم ۱۱:۲۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۷
    0 0
    باسلام بنده با توجه به کلمات هردو طایفه عرض میکنم راه نجات برای جوانان عزیز جویای صراط مستقیم اینست که احتیاط کنند. واحتیاط در این است که مسیر مورد اجماع علما را بروند که یقینا راه نجات است وهیچ عالم شیعی درآن اختلاف ندارد: رجوع به آیات وروایات اهل بیت علیهم السلام واگر اهل فن نیستیم تبعیت از عالمی که چنین رویه ای دارد والسلام
  • شکسته ۱۴:۳۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۸
    0 0
    جناب حمیدواقعانمی دانی فکری به حال خودکن.این علوم بودنداما امثال شماهازیادبودند اگرشمه ای ازاین علوم توسط ائمه برای عوام گفته می شد مثل همین الآن که شما این ها را کافرمی دونیداون موقع هم شخص شما ائمه را کافرمی دونستیدومی گفتیدپیامبرکه این ها را نگفته .واقعا شما نمی دونیدآنچه سلمان می دانست دیگران توان درک آن را نداشتند تواسلام را چگونه فرض کرده ای خیال می کنی همین چیزهایی است که درچندکتاب نوشته شده.جناب حمیدما ازاسلام هیچ نمی دانیم می دانی هیچ هیچ.آقای عزیزمردم آن زمان درجنگ جمل برعلیه ولی خدا دنبال پشکل شترعایشه بودندتابه عنوان تبرک ببرنداونوقت می خواستی بروندمعرفه الله را بدانندچیست توحیدافعالی وصفاتی بخوانند آقا حمید واقعا که
  • شکسته ۱۴:۳۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۸
    0 0
    قاسم آقا حرفت درست و اطاعت ازاجماع فقهای شیعه ا فقط برای به دست آوردن حوران بهشتی وجنت است اما اگرکسی خواست به خودخدابرسد وواردحرم بشودبایدچه کارکند.چرااینقدرنمی فهمیم
  • هادی ۲۱:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۰
    0 0
    همانطور که مراجع تقلید حفظهم الله اجمعین در مورد فیزیک و شیمی و... صاحبنظر نیستند و دراین باره نمی توانند نظر بدهند در مورد فلسفه و عرفان به شرح ایضا فتامل
  • سید ساقی ۲۲:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۱
    0 0
    آقا هادی عزیز! تا حالا پیش خودت فکر کردی که چرا مراجع تقلید حفظهم الله تا حالا درباره ی علومی مثل فیزیک و شیمی و ریاضی و ... نظر نداده اند و آن علوم را ضاله نشمرده اند؟ ولی ما شاء الله نظرات جالبی راجع به فلسفه و ضاله بودن آن دارند؟ نظرت چیه؟ یعنی مراجع فلسفه نخوانده و ناخوانده نظر داده اند؟ خوب اگر اینطور باشد که عدالت همه زیر سوال می رود! یه کم بیشتر فکر کن عزیز
  • قاسم ۱۸:۱۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    هرکس راه حق را برود حتماخداوندکریم اورا از فیوضاتش بهرمند میکند اگر کسی به آنچه عقل او حکم میکند که ازمسیری برودکه همه علما آنرا قبول دارند چرا خداوندمتعال او را محروم کند مگر کوتاهی کرده است
  • حمید ۲۲:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۲
    0 0
    این دینی که ما داریم نمی دونم چرا اینقدر بغرنج و پیچیده است که باید با هزار علم دیگه تفسیر بشه. بیچاره اصحاب پیامبر و امامان که این علمها را بلد نبودند و دین را نفهمیده از دنیا رفتند.. کاش امروز صاحبان دین هم زنده می‌شدند و دین را از نو با یادگیری این علمها درست متوجه می‌شدند... بیچاره انبیا که آنها هم به خاطر آگاه نبودنشان از این علوم معنای سخنان خدا را متوجه نشدند.. وای وای وای چرا خدا پیش بینی این روزها را نکرد و دستور نداد انبیا یک مدرسه فلسفی عرفانی تاسیس کرده و بعد از فراگیری این علوم توسط اصحاب و حتی خودشان آماده دریافت وحی و عرضه آن شوند.....
  • دانشجوي علوم قرآن و حديث ۱۳:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    اخباري بودن صفتي است كه برازنده اغلب علماي ما اعم از تفكيكي يا ضد تفكيكي است. جناب آقاي بختياروند! بي توجهي به اصول و مباني نقد متن و سند حديث از بلاياي عظيمي است كه دامن اكثر فضلاي حوزوي را گرفته است. نمونه اش آثار علامه حسن زاده دام ظله است كه احاديث بي اعتبار در آن فراوان است. نمونه ديگرش احاديثي است كه تفكيكيها براي كوبيدن فلاسفه و عرفا به آن استناد مي كنند احاديثي كه براي پيامبر قلمداد كردن ارسطو و افلاطون مورد استناد قرار مي گيرد از همين قبيل است احاديثي كه براي تخطئه و تكفير اين دو نفر استفاده مي شود نيز همينطور است هر دو طرف دعوا در بي توجهي به مباني نقد متن و سند حديث گوي سبقت را از يكديگر ربوده اند يك نمونه اش همين حديثي است كه جناب آقاي بختياروند در آغاز سخن به آن استناد كرده اند كه در مصباح الشريعه است كه قطعا از امام صادق عليه السلام نيست مجلسي در قرن 12 از مصباح الشريعه كه در حدود قرن 7 تاليف شده و به امام صادق ع منسوب شده چند حديث نقل كرده است ولي خودش هم در بحار تصريح كرده كه مصباح الشريعه مشكوك است و ادبياتش ادبيات صوفيه است. اصلا عباراتي كه در حديث مورد بحث هست داد مي زند كه ساخته صوفيه است : اللطائف و الحقائق و الاشارة از اصطلاحات شناخته شده صوفيه است وانگهي اين حديث سند ندارد وانگهي صوفيه در جعل حديث دستي دراز داشته و دارند من كاري ندارم كه حق با فلاسفه و عرفاست يا با تفكيكيها يا با نوتفكيكيها يا با متكلمان و ... سخنم اينست كه چرا همه به خود اجازه مي دهند بدون بررسي متن وس ند روايات به هر چيزي استناد كنند؟! از اين رو با كمال تاسف عرض مي كنم : هر دو جريان دچار بيماري اخباريگري به معناي تسامح شديد در ارزيابي روايات هستند
  • دانشجوي علوم حديث ۱۳:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    من به مدافعان فلسفه و عرفان يا مخالفانشان كاري ندارم ولي اين را مي دانم كه مغالطه و استناد به احاديث ضعيف يا جعلي در مباحث طرفين و نيز تحريف و تقطيع در ميان هر دو طرف بسيار است. مي شود يك كتاب مفصل نوشت و با ادله معتبر طبق مباني علمي به ارزيابي اسناد و متن احاديثي كه امثال علامه حسن زاده به آنها استناد مي كنند دست زد و در آن روز معلوم مي شود كه انبوهي از مستندات آقايان فاقد مستندات قوي است. همين حديثي كه آقاي بختياروند در آغاز مقاله خود آورده اند و برخي از عبارات ديگري كه به معصومين عليهم السلام منسوب مي كنند درباره انتسابشان به معصومين ع جدا جاي ترديد وجود دارد. حديث اولي كه ايشان از بحار الانوار مجلسي نقل كرده مرسل است يعني سند ندارد وانگهي ادبياتش ادبيات صوفيانه است و اصلا با ادبيات هزاران حديثي كه از امام صادق ع و ساير امامان ع در كتب معتبر حديث قرن 4 و 5 يافت مي شود كاملا متفاوت است آري اين حديث تنها در برخي از نسخه هاي مصباح الشريعه منسوب به امام صادق ع يافت مي شود. وانگهي تحقيقات محققان حديث اثبات كرده است كه كتاب مصباح الشريعه اساسا مربوط به امام صادق ع نيست بلكه در حدود قرن 7 توسط صوفيه براي تقريب بين تصوف سني با عقايد شيعي تدوين شده است در اينب اره مي توانيد به سخنراني عالمانه آقاي دكتر احمد پاكتچي مراجعه فرماييد ضمنا خود مجلسي هم در بحار الانوار تصريح مي كند كه كتاب مصباح الشريعه با ادبيات احاديث اهل بيت ع فاصله دارد و شبيه آثار صوفيه است به همين دليل مجلسي بسيار كم از آن نقل كرده است برخي از محدثان بزرگ ديگر نيز درباره صحت انتساب مصباح الشريعه به امام صادق ع تشكيك كرده اند كسي كه به مباني نقد اسانيد و متن حديث توجه كند هرگز چنين احاديثي را نخواهد پذيرفت اگر كساني اصرار دارند همه اين احاديث را تاييد كنند پيشنهاد مي كنم يك استفتاي علمي درباره همين حديث آغازين اين مقاله محضر آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني كه استاد طراز اول حديث شناسي هستند بنويسند و ميزان اعتبار حديث را جويا شوند
  • دانشجوي علوم حديث ۱۳:۴۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    در دعواي فلاسفه و تفكيكيها آنچه بي رحمانه مورد سوء استفاده غيرعلمي قرار مي گيرد آيات و احايث هستند تاويلات بيجاي آيات + استناد به احاديث ضعيف و احيانا محرف يا جعلي از اشكالات جدي هر دو طرف است ادعاي برخي از كساني كه در علوم حديث كار كرده اند اينست كه اغلب احاديثي كه طرفين دعوا به آنها استناد مي كنند يا ضعيف است يا معناي ديگري دارد و حديث را از سياقش جدا مي كنند و مورد استناد قرار مي دهند. درباره آيات نيز چنين مي كنند متاسفانه اين مشكل اختصاص به يك طرف دعوا ندارد هر دو گروه اينطوري اند هر دو گروه وقتي به احاديثي مي رسند كه باب ميل آنهاست ديگر از بررسي سند و اعتبار متن آن طفره مي روند هر دو گروه در مقابل استناد به احاديث كاملا غيرعلمي رفتار مي كنند هم احاديثي كه براي اثبات نبوت ارسطو و افلاطون مورد استناد قرار مي گيرد و هم احاديثي كه براي تكفير اينها استفاده يم شود جعلي هستند يا دستكم تحريف شده اند كاش دو طرف دعوا به احاديث رحم كنند!!
  • دانشجوي علوم حديث ۱۳:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    احاديثي كه مي گويند ارسطو و افلاطون و هرمس و ... پيامبر بوده اند همگي در قرنهاي بعدي مثلا قرن 6 و پس از آن جعل شده اند. اگر يكي از اين احاديث را در كافي كليني قرن4 يا آثار شيخ صدوق يافتيد بفرماييد. بعضي از اين احاديث جعلي مورد استناد عرفا و فلاسفه را صوفيان سني جعل كرده اند. كاش همانقدر كه درباره سند و متن احاديث فقهي بررسي مي شود و اهميت و دقت به خرج داده مي شود نيمي از آن دقت درباره ساير احاديث كه بر سر زبانهاست انجام بشود
  • دانشجوي علوم قرآن و حديث ۱۶:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    اخباري بودن صفتي است كه برازنده اغلب علماي ما اعم از تفكيكي يا ضد تفكيكي است. جناب آقاي بختياروند! بي توجهي به اصول و مباني نقد متن و سند حديث از بلاياي عظيمي است كه دامن اكثر فضلاي حوزوي را گرفته است. نمونه اش آثار علامه حسن زاده دام ظله است كه احاديث بي اعتبار در آن فراوان است. نمونه ديگرش احاديثي است كه تفكيكيها براي كوبيدن فلاسفه و عرفا به آن استناد مي كنند احاديثي كه براي پيامبر قلمداد كردن ارسطو و افلاطون مورد استناد قرار مي گيرد از همين قبيل است احاديثي كه براي تخطئه و تكفير اين دو نفر استفاده مي شود نيز همينطور است هر دو طرف دعوا در بي توجهي به مباني نقد متن و سند حديث گوي سبقت را از يكديگر ربوده اند يك نمونه اش همين حديثي است كه جناب آقاي بختياروند در آغاز سخن به آن استناد كرده اند كه در مصباح الشريعه است كه قطعا از امام صادق عليه السلام نيست مجلسي در قرن 12 از مصباح الشريعه كه در حدود قرن 7 تاليف شده و به امام صادق ع منسوب شده چند حديث نقل كرده است ولي خودش هم در بحار تصريح كرده كه مصباح الشريعه مشكوك است و ادبياتش ادبيات صوفيه است. اصلا عباراتي كه در حديث مورد بحث هست داد مي زند كه ساخته صوفيه است : اللطائف و الحقائق و الاشارة از اصطلاحات شناخته شده صوفيه است وانگهي اين حديث سند ندارد وانگهي صوفيه در جعل حديث دستي دراز داشته و دارند من كاري ندارم كه حق با فلاسفه و عرفاست يا با تفكيكيها يا با نوتفكيكيها يا با متكلمان و ... سخنم اينست كه چرا همه به خود اجازه مي دهند بدون بررسي متن وس ند روايات به هر چيزي استناد كنند؟! از اين رو با كمال تاسف عرض مي كنم : هر دو جريان دچار بيماري اخباريگري به معناي تسامح شديد در ارزيابي روايات هستند
  • دوست ۱۶:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    مدافعان فلاسفه و عرفا همه جا سخن از استدلال مي گويند و ادعاي استدلال دارند ولي وقتي به مناظره كشيده مي شوند پشت سر شخصيتهاي بزرگ مانند امام خميني ره سنگر مي گيرند يا به روايات ضعيف استناد مي كنند. استناد عرفا و فلاسفه به روايات ضعيف بلكه محرّف و جعلي سابقه اي طولاني دارد و مي توان يك كتاب در اين موضوع نوشت. فقط ارزيابي احاديثي كه جناب علامه حسن زاده در اثارشان استناد كرده اند يك كتاب مي شود و به عقيده بنده - كه دانشجوي علوم حديث هستم - به وضوح نشان خواهد داد كه اين عزيزان تا چه حد در استناد به احاديث بي مبالات هستند و به هر روايت ضعيفي متوسل مي شوند تا مباني خودشان را تقويت كنند. حال انكه اگر مي خواستند اندكي درباره صحت و سقم برخي از روايات مورد استناد خودشان بررسي كنند ديگر راضي به مطرح كردن آن روايات نمي شدند. مثل روايت الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق كه از اساس جعلي است و روايات ديگر . موضوع روايات ضعيف و جعلي در آثار فلاسفه و عرفا حقيقتا يك كتاب قطور خواهد شد
  • دانشجوي علوم قرآن و حديث ۱۶:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    انصاف اينست كه علامه طباطبايي تلاش دارد قرآن را با رويكرد فلسفي تفسير نكند و واقعا سعي دارد منصفانه و بي طرفانه تفسير كند ولي ناخودآگاه گاهي ايشان نيز با همان نگاه فلسفي تفسير مي كند. اينها سهوي است يعني تا حدي دست خود انسان نيست. به هر حال ايشان عمري با فلسفه زيسته و طبيعي است گاهي عينك فلسفي او ناخودآگاه او را به سمت تفسيرهاي خاصي سوق بدهد
  • دانشجو ۱۶:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    مدافعان فلسفه و عرفان خودشان دچار اخباريگري اند. استنادات آنها به روايات ضعيف و گاهي خواب و توهمات همين را نشان مي دهد. اگر بگويم نصيري از اغلب آقايان مدافع فلسفه و عرفان عقلگراتر است گزافه نگفته ام. كسي كه دچار بزرگ زدگي است و در مقابل فلاسفه و عرفا حالت مقلد به خود گرفته آيا اخباري نيست؟! كساني كه براي تاييد مباني عرفاني فلسفي خود به روايات ضعيفه و احاديثي كه صوفيه جعل كرده اند تمسك مي كند ايا اخباري نيست؟ بحران اخباريگري در عموم فضلاي هر دو طرف وجود دارد و واقعا جا ندارد هيچيك به ديگري بگويند : أخباري! ديگ به ديگ ميگه رويت سياه است
  • دانشجو ۱۶:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    بسياري از مراجع خودشان فلسفه خوانده اند و نظر داده اند و نقد هم كرده اند. لذا مقايسه فيزيك و شيمي با ميراث فلاسفه و عرفا درست قياس مع الفارق است. وانگهي مباحث فلسفي درذ موارد بسياري با مسايل عقيدتي همپوشاني دارند لذا طبيعي است علماي دين درباره برخي از گزاره هاي مورد تاكيد فلاسفه حرف داشته باشند. مشكل اينست كه در روزگار ما چنان شخصيت پرست شده ايم كه حلاج و مولانا جاي اميرالمومنين ع و امام صادق ع را گرفته اند!! و مثنوي معنوي جاي قرآن و شاهنامه جاي نهج البلاغه را گرفته است! عزيزان هر چيزي ارزش خودش را دارد. هر چيزي جاي خودش را دارد. وقتي درباره فلاسفه و عرفا مبالغه مي شود و دچار غلو مي شويم و خيال مي كنيم ارسطو و افلاطون پيامبر بوده اند!! طبيعي است كساني مثل نصيري و ميلاني بيايند ما را قلقلك بدهند. هر افراطي تفريطي به دنبال دارد
  • دانشجوي علوم قرآن و حديث ۱۶:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۵
    0 0
    برادر عزيز! حتما توجه داريد كه دعاي عديله از معصومين عليهم السلام نيست و توسط برخي از علما انشاء شده است مقصودم اينست كه اگر كليت حرف شما را بپذيريم در هر حال استدلال شما درست نيست زيرا دعاي عديله اساسا يك دعاي مأثور نيست. حاج شيخ عباس قمي نيز در مفاتيح تصريح كرده كه اين دعا را علما نوشته اند و سخن معصوم نيست.
  • امینی ۱۵:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۶
    0 0
    نه تنها در هيچ روايت معتبرى حكما و فلاسفه ـ به طور مطلق ـ مذمت نشده‌اند، بلكه امامان معصوم‰ براساس برخى روايات، از حكماى بزرگى همچون افلاطون و ارسطو به نيكى ياد كرده و احياناً برخى از آنها را از پيامبران خدا بر شمرده اند. در كتاب محبوب‌القلوب آمده است: و يروى أنّ عمرو بن العاص قدم من الاسكندرية على سيّدنا رسول اللّه(ص) فسأله عمّا رأى، فقال: رأيت قوماً يتطلّسون (يتطيلسون) و يجتمعون حلقاً و يذكرون رجلا يقال له ارسطوطاليس لعنه اللّه. فقال ـ ‌صلوات اللّه و تسليماته عليه و آله ـ ‌ ‌: مه يا عمرو، انّ ارسطاطاليس كان نبيّاً فجهله قومه؛ و روايت كرده‌اند كه عمروعاص از اسكندريه بر رسول خدا(ص) وارد شد، و حضرت از آنچه در آنجا ديده بود از او پرسيد. او گفت: كسانى را ديدم كه طيلسان بر تن كرده و حلقه‌حلقه گرد هم آمده و از مردى به نام ارسطو سخن مى‌گويند. خدا او را لعنت كند. رسول خدا (ص) فرمود: ساكت باش اى عمرو. ارسطو پيامبرى بود كه قومش قدر او را ندانستند. نويسنده در ادامه مى‌گويد: فاضل شهرزورى در كتاب تاريخ الحكما گفته است كه ما اين‌چنين شنيديم، و سخنى كه آن را سيد پاكيزه و داراى مناقب و مفاخر، رضى‌الدين على بن طاووس ـ قدّس الله روحه ـ در كتاب فرج المهموم فى معرفة الحلال و الحرام من علم النجوم نقل كرده است، اين روايت را تأييد مى‌كند، و آن سخن اين است كه ابرخس و بطلميوس، از پيامبران بوده اند، و بيشتر حكماى يونان اين‌چنين بوده اند، اما به جهت اسامى يونانى ايشان امر آنان بر مردم مشتبه شد؛ يعنى از آنجا كه اسامى ايشان شبيه به اسامى بعضى از حكماى فاسد الاعتقاد يونان بود، امر ايشان بر بيشتر مردم مشتبه شد، و پنداشتند كه همه صاحبان اين اسامى داراى يك مرام و عقيده اند (اشكورى ديلمى، محبوب القلوب، آينه ميراث، 117). فاضل شهرزورى همچنين در نزهة الارواح آورده است: و يروى عنه(ع) : أنّه كان اذا كمل واحد من أهله قال له: يا أرسطاطاليس هذه الأمّة؛ (شهرزورى، نزهة‌الارواح، 30) از رسول خدا(ص) روايت شده است كه هنگامى كه يكى از اطرافيانش به كمال مى‌رسيد به او مى‌فرمود: اى ارسطوى اين امت. در روايتى ديگر، امام صادق(ع) از افلاطون، به «رئيس الحكماء» تعبير فرموده است(مجلسى، بحارالانوار، 10 /172، ح2). همچنين پيش‌تر گفتيم كه در توحيد مفضل، آن حضرت از ارسطو به نيكى ياد كرده است.
  • دانشجوي دكتري علوم حديث ۱۸:۰۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    روايتي كه در محبوب القلوب ديلمي (قرن11هجري) درباره پيامبر بودن ارسطو نقل شده است در هيچيك از منابع حديث شيعه تا ان زمان يافت نمي شود. اگر باور نداريد با نرم افزارهاي حديث جستجو كنيد. بنابراين به نظر مي رسد وي اين روايت را از يك منبع صوفيانه ي سني اخذ كرده باشد. وقتي به منابع ديگر مي نگريم در مي يابيم كه همين روايت در نزهة الارواح شهرزوري سني كه از صوفيان سني است پس از سال 687هـ وفات كرده است يافت مي شود. در هيچ جايي هيچ سندي براي اين روايت يافت نميشه. به نظر شما اگر يك صوفي يا فيلسوف سني حديثي از يك منبع نامعتبر بدون سند اخذ كند و در كتابش بياورد و بعد كسي در قرن 11 هجري ان را در يك كتاب شيعي وارد كند اين سند خيلي معتببر است؟! اينكه فرموديد امام صادق ع در توحيد مفضل از ارسطو به نيكي ياد كرده درست نيست. پيشنهاد مي كنم عين سخن امام صادق ع را بياوريد تا حقيقت روشن شود. امام ع در نقد يكي از عقايد ملحدان فرمودند ارسطو به اين ادعاي ملحدان پاسخ خوبي داده است. نفرمودند كه ارسطو موحد بوده يا همه حرفهايش درست است يا پيامبر است. اگر قرار باشد اينطور درباره نقل و ارزيابي احاديث سهل انگاري و تسامح داشته باشيم مطمئنا اسانيد رواياتي كه مخالفان فلاسفه و عرفا نقل مي كنند از وضعيت سندي بهتري برخوردارند. مثلا براي حديث علمائهم شر خلق الله لانهم يميلون الي الفلسفة و التصوف واقعا يك سند صحيح ساخته اند. بنده سندش را بررسي كردم و ديدم صحيح است. البته شواهدي دارم كه نشان مي دهد آن نيز جعلي است. حقيقت اينست كه استناد به احاديث براي پيامبر يا موحد قلمداد كردن ارسطو و افلاطون واقعا غيرعلمي است زيرا احاديثي كه استناد مي كنند خود فلاسفه و عرفا از قرن 7 و پس از ان ساخته اند و نه قبل از آن و نه پس از آن در كتب معتبر حديث يافت نميشه.
  • دانشجوي علوم قرآن و حديث ۱۸:۱۳ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    اينكه گفته مي شود امام صادق ع در توحيد مفضل از ارسطو به عنوان يك موحد ياد فرموده اند درست نيست. كساني كه مدعي اين حرف هستند ناخودآگاه دارند به امام صادق ع تهمت مي زنند. اگر امام صادق ع واقعا از ارسطو چنين تجليلهايي كه ادعا مي شود كرده بودند قطعا متكلمان بزرگ شيعه مثل هشام بن حكم و فضل بن شاذان «الرد علي ارسطاطاليس في التوحيد» و «الرد علی الفلاسفة» نمي نوشتند حقيقيت اينست كه رواياتي كه ادعا ميشه همگي بعدا توسط طرفين دعوا جعل شده اند. هر دو جورش هم جعل شده: رواياتي داريم كه مي گويند افلاطون و ارسطو مشرك بوده اند و رواياتي نيز داريم كه مي گويند اينها پيامبرند. البته تعداد روايات هر دو دسته مجموعا به 6 تا نمي رسد و همگي هم فاقد سند معتبر هستند و در منابع قديم يافت نميشه و در قرنهاي متأخر ساخته شده است يعني پس از قرن 6
  • دانشجوي علوم قرآن و حديث ۱۸:۳۱ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    اينكه گفته مي شود امام صادق ع در توحيد مفضل از ارسطو به عنوان يك موحد ياد فرموده اند درست نيست. كساني كه مدعي اين حرف هستند ناخودآگاه دارند به امام صادق ع تهمت مي زنند. اگر امام صادق ع واقعا از ارسطو چنين تجليلهايي كه ادعا مي شود كرده بودند قطعا متكلمان بزرگ شيعه مثل هشام بن حكم و فضل بن شاذان «الرد علي ارسطاطاليس في التوحيد» و «الرد علی الفلاسفة» نمي نوشتند حقيقيت اينست كه رواياتي كه ادعا ميشه همگي بعدا توسط طرفين دعوا جعل شده اند. هر دو جورش هم جعل شده: رواياتي داريم كه مي گويند افلاطون و ارسطو مشرك بوده اند و رواياتي نيز داريم كه مي گويند اينها پيامبرند. البته تعداد روايات هر دو دسته مجموعا به 6 تا نمي رسد و همگي هم فاقد سند معتبر هستند و در منابع قديم يافت نميشه و در قرنهاي متأخر ساخته شده است يعني پس از قرن 6
  • امینی ۲۱:۲۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
    0 0
    1. قبلا این حقیر به این مطلب جواب داده ام و عرض کردیم روایات مثبت نبوت ارسطو از با سبب نیست تا ضعف و صحت آنها مورد توجه ذاتی باشد کما اینکه در باب فقه و احکام اینگونه است بلکه از باب مثبت بلا معارض بعینه و عقلی است لذا بالعرض مورد توجه علماء است . و جنبه موید دارند کما اینکه شما برای اثبات قبح کذب و حسن صدق می توانید از اقوام و ملل مختلف برای اثبات مدعای خود دلیل بیاورید و لو اینکه از ناحیه صوفیه یا عامه باشند فتبصر جیدا 2. امام صادق(ع) کلام ارسطو را در رد ملحدین می آورند لذا اگر خود ارسطو ملحد باشد آیا به نظر شما فعل امام صحیح است که برای اثبات حکمت الهی و اثبات وحدانیت خداوند از طریق وحدت صنع قول یک ملحد بی اعتقاد به وحدانیت خداوند را بیاورند و اما اصل کلام امام صادق علیه السلام و جعلت فداه اینگونه است: قد کانَ من القدماء طائفة انکروا العمد و التدبیر فی الاشیاء و زعموا ان کونها بالعرض و الاتفاق و قد کان ارسطاطالیس ردّ علیهم فقال انّ الذی یکون بالعرض و الاتفاق انما هو شی یأتی فی الفرط مرة مرة لاَعراض تعرض للطبیعة فتزیلها عن سبیلها و لیس بمنزلة الامور الطبیعة الجاریة علی شکل واحد جریاً دائماً متتابعاً ترجمه: و طائفه‌اي‌ از قدماء بوده‌اند كه‌ تعمّد و تدبير را در اشياء منكر شده‌اند و پنداشته‌اند كه‌ اين‌ خواصّ و آثار از روي‌ تصادف‌ و اتّفاق‌ تحقّق‌ پذيرفته‌ است‌، و بر مرامشان‌ دليل‌ آورده‌اند به‌ اموري‌ كه‌ برخلاف‌ مجراي‌ طبيعي‌ و برخلاف‌ متعارف‌ و عادت‌ پيدا مي‌شود مانند طفلي‌ كه‌ ناقص‌ متولد مي‌گردد، يا يك‌ انگشت‌ زياد دارد، يا شكل‌ و شمايلش‌ دگرگون‌ و واژگون‌ است‌. اينها را دليل‌ گرفته‌اند بر آنكه‌ در عالم‌ آفرينش‌ تعمّد و تقدير و اندازه‌گيري‌ صحيح‌ به‌ كار نرفته‌ است‌ بلكه‌ صِدْفَةً و برحسب‌ اتّفاق‌ پديدار شده‌ است‌. ارسطاطاليس‌ ردّ گفتارشان‌ را نموده‌ است‌ به‌ اين‌ كه‌: آنچه‌ صِدْفَةً و برحسب‌ اتّفاق‌ واقع‌ مي‌شود آن‌ چيزهائي‌ است‌ كه‌ يك‌ بار در خارج‌ از متعارف‌ صورت‌ مي‌گيرد به‌ جهت‌ عللي‌ كه‌ بر طبيعت‌ وارد مي‌شود و آن‌ را از مسير طبيعي‌ خود و از مجراي‌ عادي‌ خود برمي‌گرداند، و به‌ منزلۀ امور طبيعيّه‌اي‌ نيست‌ كه‌ بر شكل‌ واحدي‌ پيوسته‌ و به‌ طور دائم‌ جريان‌ پياپي‌ داشته‌ باشد. 3. و اما این جمله ایی که گفتید (اسانيد رواياتي كه مخالفان فلاسفه و عرفا نقل مي كنند از وضعيت سندي بهتري برخوردارند. مثلا براي حديث علمائهم شر خلق الله لانهم يميلون الي الفلسفة و التصوف واقعا يك سند صحيح ساخته اند. بنده سندش را بررسي كردم و ديدم صحيح است) کلمه فلسفه و تصوف به معنای مشترک معنوی شامل همه اقسام فلسفه و تصوف اعم از الحادی و الهی و صواب و ناصواب می شود کما اینکه کلمه مکتب نیز مشترک معنوی و شامل همه مکاتب الحادی و الهی می شود فتدبر 4. و اما در مورد کتبی که شاگردان امام صادق علیه السلام در رد ارسطو نوشته اند اولا لطف بفرمایید آن کتب را به ما هم نشان دهید ثانیا اگر انتساب این کتب صحیح باشد این جواب آیت الله جوادی آملی حفظه الله را جهت تبرک نقل می کنم: « ...فلسفه، با مناجات با ادعيه با زيارات با تفسير با آيات با روايات با عرفان هماهنگ است، بشر تشنه عرفان است؛ اگر عرفان صحيح به او ندهيم، اين به دنبال فال و عرفان كاذب و اينها مي‌افتد. بشر بالأخره يك تكيه‌گاه مي‌خواهد؛ الآن هند با وجود اينكه يك كشور اتمي است، اما براي موش و گاو قداست قائل‌اند. آن وقت ما با داشتن اين همه مقدسات و اين همه ائمه نتوانيم دينمان را حفظ كنيم، آن وقت كسي بيايد آن دهن‌كجي را نسبت به وجود مبارك امام هادي بكند؟! اين ديگر خيلي دردآور است. همان گِله جناب ابوريحان وارد است كه بارها به عرضتان رسيد؛ او مي‌گفت يونان سقراط داشت، افلاطون داشت، ارسطو داشت، اين دين ابراهيمي را حفظ كردند. اگر علماي بزرگي در هند مي‌بودند و مانند حكماي يونان تلاش و كوشش مي‌كردند، اين وضع در هند نبود. اين حرف ابوريحان است در "تحقيق ما للهند". سقراطي مي‌خواهد، شهادتي مي‌خواهد، بعد او مي‌تواند افلاطون و ارسطو تربيت كند. شما مي‌بينيد برخي‌ها مي‌گويند در نقص ارسطو همين بس كه هشام كه شاگرد امام است، بر او رد نوشته. بله رد نوشته! اين هست كه هشام حرف ارسطو را رد كرده؛ اما اين روايت نوراني را مرحوم صدوق رضوان الله عليه در همين كتاب توحيد صدوق نقل كرده كه حضرت درباره برخي از نظرات هشامين فرمود: "ليس القول ما قال الهشامان": مبادا حرف اين هشام‌ها (هشام بن حکم و هشام بن سالم) را گوش دهيد! اين هشام (بن حکم) كه "گرفتار تجسيم بود"، ارسطوي موحّد را رد مي‌كند! آن وقت شما مي‌گويي چون شاگرد امام ارسطو را رد كرده بنابراين ارسطو مردود است؟! شاگرد امام است؛ معصوم كه نيست! اينها را مجمع بايد تشخيص دهد هشام را بررسي كند؛ نقل مرحوم صدوق در توحيد را درباره هشامين بررسي كند؛ آن وقت ببيند كه ردّ هشام نسبت به ارسطو در كدام منطقه است. من از تهران كه مي‌آمدم قم، رفتم خدمت مرحوم آقاي شيخ محمدتقي آملي. عرض كردم كه مي‌خواهم بروم قم، اجازه مي‌دهيد چه چيزي بخوانم و امثال اينها. ايشان هم از قم تعريف كرد و هم برنامه داد؛ فرمود برنامه يك فقه، يك اصول، يك معقول؛ و فرمود قم منشأ بركت است، گذشته از اينكه خب مضجع آن كريمه اهل بيت است، علما و بزرگان در آن دفن‌اند؛ فقها دفن‌اند؛ حكما دفن‌اند؛ بزرگان‌ دفن‌اند، و در جوار قبور بزرگان بركات فراواني است. آن وقت اين قصّه را نقل كرد؛ گفت: شاگردان ارسطو هر وقت مشكل علمي داشتند، مي‌رفتند كنار قبر ارسطو، آنجا مباحثه مي‌كردند، حل مي‌شد! اين را ما از ايشان شنيديم، خب براي ما حجّت بود. بعد كه با قبسات مرحوم ميرداماد آشنا شديم، ديديم مرحوم ميرداماد در قبسات در بحث زيارت قبور بزرگان اين فرمايش را نقل مي‌كند كه: شاگردان ارسطو وقتي مشكل علمي داشتند، مي‌رفتند كنار قبر ارسطو و به بركت آن مكان، مشكل علمي‌شان حل مي‌شد. جناب ميرداماد اين را از كجا نقل مي‌كند؛ از "المطالب العاليه" فخر رازي. اينها موحّدان عالم بودند؛ قرن‌هاست كه شيعه و سنّي مي‌گويند ارسطو قبرش منشأ بركت بود... »
  • بختیاروند ۱۹:۵۴ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۳
    1 1
    این روایت سند محکمی ندارد. «عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ یَمِیلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ». زیرا: این حدیث در هیچ یک از کتب معتبر شیعی مانند اصول کافی، تهذیب، استبصار و من لایحضره الفقیه، و حتی بحار و لئالی الاخبار نیامده است. اولین کتابی که من این روایات را در آنجا دیدم، کتاب «الهدایا لشیعة أئمة الهدى» (ج‏1 ؛ ص100) از عالمی به نام مجذوب تبریزی است. ایشان متوفی سال 1093 می باشند. این حدیث در کتاب «إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات» (ج‏4 ؛ ص204 ) شیخ حر عاملی نیز آورده شده است. و سپس در کتاب جناب محدث نوری نیز تکرار شده است. (مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ؛ ج‏11 ؛ ص380). سندی که این بزرگان برای حدیث نقل می کنند عبارت است از: « الْعَلَّامَةُ الْأَرْدَبِیلِیُّ فِی حَدِیقَةِ الشِّیعَةِ، نَقْلًا عَنِ السَّیِّدِ الْمُرْتَضَى بْنِ الدَّاعِی الْحُسَیْنِیِّ الرَّازِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الشَّیْخِ الْمُفِیدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْإِمَامِ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ ع: ...... ». اما معماهای این روایت: اولا: مقدس اردبیلی در کجای کتاب دو جلدی حدیقۀ الشیعه این روایت را ذکر کرده اند. در جلد یک که اصلا بحث فلسفه و تصوف نیست. اگر در جلد دو باشد که من نیافتم، آدرس صفحه باز مجهول است. ثانیا: مقدس اردبیلی مربوط به بعد از سال 1000 قمری و سید مرتضی متوفای قبل از سال 500 قمری هستند. چطور این عالم بزرگوار از دانشمندی که صدها سال قبل زندگی می کرده است، روایت نقل نموده است؟ راویان واسطه چه کسانی هستند؟ آن روایان را چقدر می شناسید؟؟؟ آیا تاکنون کسی در مورد آنها تحقیق کرده است؟ آیا شرط احتیاط نیست که ابتدا رجال میانی را بشناسیم و بعد به لوازم حدیث پایبند شویم؟؟؟ با توجه به یقین قطعی به وجود برخی روایات جعلی و دخل و تصرف اجمالی در برخی روایات، و از آنجا که اصل در هر روایتی، مسکوت نهادن آن است تا مبادا به ناروا روایتی به امام معصوم نسبت ندهیم، این روایت کنار نهاده می شود تا صحتش روشن شود. ثالثا: بر فرض اثبات صحت سندی روایت، کلمه «شرار» نیاز به بحث دارد. آیا اطلاق کلمه شر بر یک کار، تلازم با حرمت دارد؟ یا می تواند به معنای عبث بودن، اولویت نداشتن و ... نیز باشد؟؟ رابعا: به فرض صحت روایت، و به فرض دلالت شر بر حرمت، آیا حکم کسی که این حرام را انجام داده چیست؟ به عبارت دیگر؛ می توان با استناد به این روایت فیلسوفی را مجازات کرد یا به او توهین نمود؟؟؟ می توان وبلاگ و سایت تأسیس کرد و با استنادات دروغ و ناسزا گفتن مقابله به اصطلاح علمی کرد؟ روایت یعنی سخن معصوم علیه السلام. تا معلوم نشود چیزی سخن امام علیه السلام است، با سخن عادی هیچ تفاوتی ندارد و نباید به لوازم آن پایبند شد. شیعه واقعی بودن، یعنی تا از صحت سندی مطمئن نشده ایم چیزی را به اماممان نسبت ندهیم.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس